داستانهایی که دوستان مینویسن رو اینجا نقد میکنیم.
داستان دوست عزیزمون
نقل قول: او سیگاری را از جیب خود دراورد و مشغول دود کردن ان شد.
دران هوای تاریک تنها میشد برق چشم های وحشتناکشان را ببینی ک خیلی ب مردم نشان نمیداد
و یک فانوس قرمز رنگ ک لبه های ان با سنگ های یاقوت و زمرد و عقیق تزیین شده بود.
ولی این تنها نبود در داخل ان فانوس چراغی نمیسوخت ک محیط را روشن کند
بلکه یک دود خاکستری رنگ بود،ان دود همان روح انسان ها بود.
با سیگار برای همچین کارکتری موافقم جالبش میکنه.
ایدت هم بد نبود به جای دود چراغ نفتی روحه...
فانوس قرمز رنگ ک لبه های ان سنگ های یاقوت و زمرد و عقیق تزیین شده بود.
یه همچین قاتل خوفی از رنگ های روشن استفاده نمیکنه.
این فانوس بیشتر شبیه یک اسباب بازی دخترونس تا یک فانوس قاتل.
ولی اگه به جای فاوست کاکتر یک جادوگر بود این سنگ های قیمتی میتونست جالب تر و مرموز ترش کنه.
نقل قول: کم نوشتی ولی برای همین تعداد سطر توصیفت کافی بود شما اینجا نوشتی:دران هوای تاریک تنها میشد برق چشم های وحشتناکشان را ببینی ک خیلی ب مردم نشان نمیداد.
منظورت چیه ؟ینی اسبهارو میگی؟