افسانه ی همزاد

[Manaka]

از سالها پیش افسانه ای بود افسانه ی همزاد این افسانه میگه که وقتی تو به دنیا اومدی توی همون روز توی یه گوشه کناری از دنیا یه بچه هم هم شکله تو بدنیا میاد حالا ممکنه این همزاد قرینه ی تو باشه که اگه تو خوب باشی اون بد باشه یا تو بد باشی اون خوب باشه یا کلا اخلاقش مثله تو باشه من خودم این افسانه را باور نمیکردم تا وقتی که......بزارید از اول براتون داستانو تعریف کنم من امیلی هستم و توی خونه با مامانو بابام زندگی میکنم ما یک کتابخونه داریم پر از کتاب یه روز که داشتم دنبال یه کتاب میگشتم چشمم به یک کتاب تقریبا خاکی با قطر زیاد افتاد با سختی کشیدمش بیرون نزدیک بود همه ی کتابا بریزه اما خوشبختانه با دستم گرفتمشونو جاشون دادم یه فوت کردم روی کتاب و یه عالمه خاک هوا شد دستمو که روی کتاب کشیدم روی کتابش نوشته بود افسانه های قدیمی منم که عاشقه افسانه اینا بودم برش داشتم اولین صفحشو که باز کردم یه کاغذ افتاد پایین بازش که کردم دیدم که یه کاغذه نوشته اطلاعات درباره افسانه ی صفحه ی 142 تا صفحه را باز کردم دیدم با خط بزرگ و از رنگو رو رفته نوشته افسانه ی همزاد من این افسانه را شنیده بودمولی هیچ وقت کامل نخونده بودمش وقتی شروع به خوندن کردم خیلی برام جالب اومدو همشو خوندم وقتی سراغه اون کاغذ رفتم دیدم که.........
ادامه دارد....