شعرهای من

[*mahtab*]

  سلام


من میخام شعری یا تک بیتی هایی رو که خودم کفتم رو اینجا بزارم


خودم میدونم مسخرس شعرام اما خوب ذهنه منه دیگه

[*mahtab*]

  اگه یه روز بفهمی

که بدجوری شکستم

واسه دلت هم شده

بی صدا میشکستم

[*mahtab*]

  نوازش این روزا

زخمای سر بسته نیس

دستای پیر وخستت

مرهم این دردا نیس

[*mahtab*]

  امشب میخام بشینم


منظره رو ببینم

شاید با این دیدنا

بهونتو بگیرم

[*mahtab*]

  دوستان این یه نثر هسش
...........................................

درکدامین روزگاربود که اب را مایه حیات کردند؟

دراینجا اب هست و اب هست واب هست

پس چرا هوایی برای حیات نیست؟

پس بازدم نفس هایت برای چه کسی است؟

آه که مایه حیات من اب نیست

بلکه نفس های تو برای من حیات حیات است!
 

[*mahtab*]

 روزی روزگاری  رودخانه شهر من پر از آب بود!
روزی روزگاری  رودخانه شهرمن توپ های بازی بچه های شهر را با خود می برد!
بچه های شهر گریه کنان به دنبال رود،توپ بازیشان را طلب می کردند!
و اکنون زاینده رود من خشک است!
ای زاینده رود تمام توپ های بازی بچه های شهر برای تو!
برگرد!
فقط برگرد!
#مهتاب_پناهی
#دلنوشته_طور
راستش این دلنوشتم تو تابستون از طرف شهرداری اصفهان جایزه گرفت😁
هر وقت میخونمش کل وجودم پر از ناراحتی میشه...اخه زاینده رود هیچ وقت خشک نبوده اما الان به لطف دوستان عزیز خشک خشکه...میترسم چند سال دیگه از وسط رود خیابونم بکشن😐

[*mahtab*]

 تابستان دخترک فصل هاست
با گونه های به رنگ انار و گیسوان افتابی!
دخترکی بازیگوش که در اوج گرما بوسه میزند بر دستان پدران زحمتکش
بوسه میزند بر دستان مادران داغدار
بوسه میزند بر دستان کودکان کار!
اه که این مردم هنوز نمیدانند گرمای هوا به خاطر خورشید نیست
به خاطر بوسه های داغ دخترک است!
تابستان را دریابیم!
(:
#مهتاب_پناهی

[*mahtab*]

شاید این دنیای ما سرابیست

شاید پس این دردها مردابیست

پر میکشم از خاطرات کودکی

تا اخر این خط صاف!

صلح در دنیای ما اخر چه شد؟

لبخند ان کودک کجاست؟

کشتی مرا با خود ولی

باز میخندم به رویت ای جهان! (:

#مهتاب_پناهی

[*mahtab*]

برگرد غریبه
زمزمه های زیبایت را لا به لای شعرهایم جا گذاشتی!
شعر میشوی در ذهن من
و
عاشق میشوی بر غیر من!
پس از تُ دنیایم قفسی بیش نیست!
#مهتاب_پناهی