زمان کنونی: 2024/11/06, 12:02 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:02 PM



نظرسنجی: داستان چگونه بود؟
این نظرسنجی بسته شده است.
بسی خوب بود 100.00% 5 100.00%
بسی بد بود 0% 0 0%
در کل 5 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دو دوست

نویسنده پیام
Hitara
آتیش پاره ی پارک انیمه



ارسال‌ها: 225
تاریخ عضویت: Dec 2015
ارسال: #1
دو دوست
خلاصه: این داستان راجب دو تا دوسته که یه روز یکیشون میره بعدش...........

هیجیکا: یورئی وایسا منم بیام
یورئی: نشد دیگه باید خودتو بهم برسونی..بدو آفرین بدو....
هیجیکا به بدبختی خودشو به یورئی میرسونه و با نفس نفس میگه:
حالا...باید.....از....کجا... شروع کنیم؟
—اول یه پونز میزاریم رو صندلیش بعدشم چسب میریزیم تا دفعه ی بعد به ما نمره کم نده.
— درد سر نمیشه؟
— نترس اتفاقی نمیافته.
الان میرن میشینن سر کلاس بعد از نیم ساعت یه معلم وارد کلاس میشه.
هیجیکا: میگم یورئی این که اون نیست.
معلمه: سلام من معلم جدیدتون هستم .
یورئی: اوه اوه اوضاع خیته.
معلمه میره طرف صندلی و میاد بشینه که هیجیکا میگه: ااااا....ببخشید چرا اون یکی معلممون نیومدن؟
معلم: ایشون دیگه بازنشست شدن.
معلمه میره میشینه رو میز و جیغش در میاد.
معلم: کار کدومتون بود!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و برگشتن نگاه ها بر روی هیجیکا و یورئی همانا و شوت شدن آنها از کلاس همانا.
هیجیکا: دیدی چه گندی زدی؟
یورئی : اااااا...به من چه تو بودی که نقشمونو به ملت خبر دادی.
هیجیکا: خودت گفتی با همه هماهنگ کنم کههههههه....
– به هر حال تقصیر توئه.
– نخیرم تقصیر توئه.
–اصلا حقته که دیگه باهات حرف نزنم.
– حقمه؟
– حقته.
– حقمه؟
– حقته.
–حقمه؟
–حقته.
– قورباغه هم قدته.
–چیییییییی؟؟؟؟؟
– همینه که هست.


ادامه دارد......
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/04/28 07:31 AM، توسط Hitara.)
2016/04/23 09:31 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Hitara
آتیش پاره ی پارک انیمه



ارسال‌ها: 225
تاریخ عضویت: Dec 2015
ارسال: #2
RE: دو دوست
ادامه:
هیجیکا و یورئی بعد از مدرسه میرن به یه کافی شاپ
هیجیکا: میگم یورئی اونا سومه و هیتوکی نیستن؟؟
یورئی: آره خودشونن....میگم بریم قضیه ی امروزو براشون بگیم؟
–که کلی مسخرمون کنن آره؟
– به هر حال بهتره بهشون بگیم.
–با خودته..باشه بریم
میرن طرفشون و بعد از سلام و احوال پرسی و اینا...ماجرارو براشون میگن.
یورئی:کار خفنی کردیم مگه نه؟؟؟
سومه: کار خفنی که کردین اما آخرش حال نداد که هیچ..گند خورد توش شد ضد حال.
هیجیکا رو به یورئی: دیدی گفتم مسخرمون میکنن.
هیتو: ما که مسخرتون نکردیم فقط حقیقتو گفتیم همین...حالا اینو وللش نمیدونین ما چیکار کردیم......استادمون یه کت و شلوار جدید سفید پوشیده بود بعد قهوه ریختیم روش.
– دروغغغغغغغ
– حالا وایسا.....بعدش با عصبانیت گفت که باید بشوریمش بعد برای اینکه حرص ما رو در آره گفت که باید نرم کننده هم بزنین بهش .....آقا ما هم رفتیم با لباس قرمزامون انداختیمش تو ماشین لباس شویی رنگش شد صورتی..بعد وقتی تحویلش دادیم گفت این چرا اینجوری شده بعدش سومه بهش گفت کت شما جنسش بده و رنگ نرم کننده رو گرفته...
–شما که از ماهم شر ترین.
– تازه کجاشو دیدی...یه بلایی به سرش آوردیم که تو کارنامه کمتر از ۲۰ نمیده...یه روز رفتیم تو غذاش یه قرصایی ریختیم که مجبورت می کنه دم در دستشویی جات باشه...بدبخت از اون موقع به بعد از ۲۰ کمتر بهمون نمیده.
– شما دوتا که شیطانم درس میدین...راستی از جیسون و هاسه چه خبر؟؟؟
–اونا هم دنبال خوش گذرونیهای خودشونن.بیشتر از این ازشون خبر ندارم.
یورئی: حالا جیسون به کنار چون اون داداش سومس ولی هاسه چی؟ از داداش خودتم خبر نداری؟؟
–نه...مگه گزارش کارشونو به من میدن اونا؟
...............دو ماه بعد.............
جیسون: هاسهههههه.....هاسه بدو دیگه دیر شدددپ
هاسه: اومدم بابا اومدم.
جیسون: زودترررررر
جیسون و هاسه دارن میرن به یه کنسرت ....وسطای راهن که یهو یه چیزی از پشت می خوره به سر جیسون و دیگه تاریکی مطلق.....وقتی چشماشو باز میکنه روی یه تخته دور و برشم سفیده
جیسون: م....من کجام!؟؟؟
جان:چه عجب بیدار شدی.
– تو ... تو کی هستی؟؟ من کجام؟؟؟
– من یکی از دشمنای ارتش شمام و تو الان توی پایگاه مایی.
– چرا من اینجام؟
–خب توضیحش سادس ما تو آوردیم اینجا چون زیادی قوی بودی و ما می خوایم تو رو مال خودمون کنیم..
– چی!؟
– ولش کن بابا
– ها....هاسه کجاس؟؟؟
– اون دوستتم تو ارتش خودشونه..
– می خوام برم پیشش.
–باشه برو.
– واقعا؟؟؟
– البته حواست باشه که بهت سنسور و شنود و جی پی اس وصله پس بهتره دست از پا خطا نکنیو سریع برگردی.
جیسون بدون حرفی بلند میشه میره روی یه پلی که زیرش آبه بعد به هاسه هم می گه که بیاد اون جا.
هواتاریکه و صدای حیوانات میاد و عکس قرص کامل ماه بر روی آب افتاده....بعد از ۵ دقیقه هاسه از راه میرسه.
هاسه: تا الان کجا بودی پسر کلی دلواپست شدم؟
جبسون: نگران نباش همه چیز خوبه....هاسه می خواستم یه چیزیو بهت بگم....ببین ....هر چیشد...هر اتفاقی که افتاد ..اینو بدون که تو بهترین دوسته منی..
هاسه: جیسون ...چی شده ...به من بگو چی شده...
–خداحافظ
جیسون به طرف اون ور پل میره.
هاسه: جیسوننننننن
کم کم برق ها خاموش و آن ها در تاریکی محو می شوند ‌.....اما هیچ کدام آنان نمیدانند که با کم سو شدن این نور ها ملاقات بعدی آن ها دیگه یه عنوان دو تا دوست نیست بلکه چیزی کاملا متفافت.....
ادامه دارد...

 
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/04/23 11:48 PM، توسط Hitara.)
2016/04/23 11:43 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Noctis_P
Жиight



ارسال‌ها: 5,627
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 604.0
ارسال: #3
RE: دو دوست
ادامه داستان از زبان جیسون:
به پایگاه دشمن که حالا پایگاه ما محسوب می شد بر میگردم جان رو می بینم که با رضایت و شرارت به من چشم دوخته
نگاه غضب آلودی به می کنم و میگم:کاری داری؟!
جان:می بینم که جرات نکردی به دوستت چیزی بگی
_چیه ناراضی ای؟اگه ناراضی هستی بگو برم همه چیز رو بهش بگم
_نه نه من کاملا راضی ام
دست هام رو از خشم مشت می کنم و روم روبر می گردونم که برم 
جان:کجا میری؟!
_سر قبرم
_آها خب خوش بگذره ولی قبلش باید به حرفم گوش بدی
بدون اینکه روم رو برگردونم و نگاهش کنم متظر می مونم تا ادامه بده
جان:فک نکنم ازچیز هایی که قراره بشوی خوشت بیاد اما خب....قراره بهت انتقالی بدیم
داد میزنم:چی؟!منظورت چیه؟!
_خب وقتی اینجا باشی همش به دوستای احمقت...(چشم غره ای بهش میرم و حرفش‌رو عوض می کنه)دوستای عزیزت فکر می کنی پس بهتره اینجا نباشی ،این هم برای تو بهتره ،هم برای اونا هم برای ما
_این چه فایده ای برای من یا اونا داره؟!
 با خونسردی میگه:خب معلومه ،زنده می مونن
وحشت تمام وجودم رو فرا میگیره ،با صدایی نسبتا لرزان میگم:یَ ...یعنی اگه من...نرم ..اونا رو.....
جان ادامه ی حرفم رو میگه:می کشیم؟ بله درسته
_اما...
_خب خب خب ،من کلی کاردارم ،فک نکنم ببینمت
بر میگرده و میره صدای پاهاش تو راهرو می پیچه .زیرلب میگم:هه ..همش تخیلمه همین
هصدایی منو از عمق افکارم بیرون میاره؛صدایی خشن که میگه:تو باید جیسون باشی درسته؟ دنبالم بیا سریع تر
خب ،همه چیز مشخص ش ؛این نه خوابه ،نه رویا ،نه تخیل ،رسما حکم بدبختی منه
ادامه دارد ببخشید کم بود
 
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/06 04:28 PM، توسط Noctis_P.)
2016/07/06 04:17 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  توصیف تیکه های دوست داشتنی انیمه ای heraa 3 1,135 2021/02/24 04:58 PM
آخرین ارسال: niloo...far
  داستان خیلی دوست دارم .Nona. 3 1,428 2016/08/05 10:12 PM
آخرین ارسال: .Nona.
  سه گانه یک دوست خون آشام:راز کترین !Melody 7 2,177 2015/01/13 03:45 PM
آخرین ارسال: !Melody



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان