زمان کنونی: 2024/11/06, 12:20 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:20 PM



نظرسنجی: نظرتون راجب داستان چیه؟به نظرتون ادامش بدم؟
این نظرسنجی بسته شده است.
خیلی خوبه ادامش بده 37.93% 11 37.93%
عالیه حتما ادامه بده 55.17% 16 55.17%
بد نیست خواستی ادامه بده خواستی نده 6.90% 2 6.90%
گنده بابا گند تر از این ندیده بودم 0% 0 0%
در کل 29 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.79
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

افسانه ی همزاد

نویسنده پیام
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #81
RE: افسانه ی همزاد
حتی تو خوابم افکارم دست از سرم بر نمیداشتند خواب دیدم یه مردی که یه ماسک مشکی روی سرش داره دهنمو گرفته و به سمت یه در منو میبره در هخیلی سیاه بود و دستگیره ی زنگ زده ای داشت در رو که باز کرد همون بوی بد و نامطبوع اومد که توی اتاق پشت کمدم بود نمیتونستم نفس بکشم که یهو یه دختر با یه لبهند شیطانی اومد جلوم و با لحن شیطانی و وحشتناکی گفت سلام امیلی و با یک جیغ بلند بیدار شدم هنوز هوا تاریک بود خیلی ترسیده بودم که ناگهان صدای باز شدن در اتاق اومد و من خیلی ترسیدم جوری که دستام به لرزه افتاده بودن که یکهو مادرم من را صدا زد امیلی.....امیلی...خوبی؟ منم با لحن ترسان و با لکنت زبان گفتم آ...ر..ه خوب..م...فق...ط یه....خواب...ه..بد دیدم و دستامو جلوی صورتم گرفتم مادرم با مهربانی دستی به سرم کشید و گفت امیلی یک خواب بود ترسیدم فکر کردم اتفاقی افتاده حالا بگیر بخواب منم سری تکان دادم و دباره دراز کشیدم و چشمامو بستم مادرم که بیرون رفت چشمامو باز کردم و به سقف اتاق دوختم نمیتونستم فکر کنم و اصلا نمیتونستم به خوابم فکر کنم ولی همش میومد سراغم افکارمپریشون بود و اصلا حالم خوب نبود برای همین چراغ اتاقم را روشن کردم و ام پی 3یم را برداشتم و هنتفریش را در گوشم گذاشتم و اهنگ گذاشتم و کم کم خوابم برد بیدار که شدم خیلی کسل بودم نمیدونم چرا؟برای این که یکم سرحال شم به داخل دستشویی رفتم و به صورتم اب زدم و مسواک زم بیرون اومدم رفتم داخل اتاقم و موهای پر از گره ام را شانه کردم واقعا درداک بود بعد کش موی صورتیم را ه خیلی دوسش داشتمو برداشتم و به موهام بستم و از اتاقم بیرو رتم صبحانه اماده بود منم که دلم قاروقور میکرد دویدم و روی صندلی نشستم و کمی اب پرتقال سر کشیدم و بعد شکلات صبحانه ی محبوبم را خوردم وقتی سیر شدم گفتم مامان میشه بریم بیرون امروز اخه خیلی حوصلم سر میره همش تو خونه یکم تفریح کنیم دیگه مادرم سری به نشانه ی تاید تکان داد و گفت فکر خوبیه امروز به مادر الینا زنگ میزنم تا باهم بریم پارک منم که خیلی خوشحال شدم فریاد زدم هوراااا و بالا و پایین پریدم بعد رفتم داخل اتاقم و لپ تابو روشن کردم که ناگهان دیدم یک ایمیل جدید برایم امده خیلی خوشحال شدم ایمیل را باز کردم از طرف الیزابت بود:امیلی خیلی دلم برات تنگ شده یک خبر خوش ما یک ماه دیگر برمیگردیم خیلی خوشحالم دارم لحظه شماری میکنم دوباره تو را ببینم خداحافظ الیزابت خیلی خوشحال شدم اینقدر که نمیدانستم چیکار کنم و با خوشحالی تمام دویدم وقتی امدم از پله ها بیایم پاین پایم لیز خورد و تمام پله ها را با سر امدم وقتی به پایین رسیدم......
ادامه دارد....
2014/04/26 05:31 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Roya
UniQue



ارسال‌ها: 2,057
تاریخ عضویت: Jan 2013
اعتبار: 1204.0
ارسال: #82
RE: افسانه ی همزاد
اااااااااافرین ! واقعا اینبار دیگه حرف نداره ! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ؛)
عالیه عالی! خیلی. خوبه ... توصیفات به اندازه و قشنگ و به جا بودن ‌و کل داستان به لحن عامیانه بود مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
خیلی خوب شده داستان نویسیت می دونستم استعدادشو داری ؛)
الانم فقط باید یکم روی علائم نگارشی و پاراگراف بندیت کار کنی که اونم به مرور زمان درست میشه ...
موفق و موفق تر باشی عزیزم ؛)
2014/04/26 10:43 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #83
RE: افسانه ی همزاد
خب خیلی خوب بود!
همون طور که رویا گفت توصیفاتت خوب بود...
فقط یه سری مشکل جزئی داره که رو داستانت تاثیر نداره ولی من میگم تا دفعات بعدی هیچ نقصی نداشته باشی:
1سعی کن غلط املایی نداشته باشی و کلمات رو درست بنویسی تا خواننده گیج نشه و منظورت رو اشتباه بفهمه
2هنوز هم بعضی جاها عامیانه حرف میزنی.در صورتی که باید یکی رو انتخاب کنی.یا گفتاری یا نوشتاری
**
موفق باشیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
منتظر بقیه اش هستیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/04/27 06:05 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #84
RE: افسانه ی همزاد
(2014/04/26 10:43 PM)Roya نوشته شده توسط:  اااااااااافرین ! واقعا اینبار دیگه حرف نداره ! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ؛)
عالیه عالی! خیلی. خوبه ... توصیفات به اندازه و قشنگ و به جا بودن ‌و کل داستان به لحن عامیانه بود مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
خیلی خوب شده داستان نویسیت می دونستم استعدادشو داری ؛)
الانم فقط باید یکم روی علائم نگارشی و پاراگراف بندیت کار کنی که اونم به مرور زمان درست میشه ...
موفق و موفق تر باشی عزیزم ؛)
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی واقعامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/04/28 02:07 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #85
RE: افسانه ی همزاد
(2014/04/27 06:05 PM)♥TIFA♥ نوشته شده توسط:  خب خیلی خوب بود!
همون طور که رویا گفت توصیفاتت خوب بود...
فقط یه سری مشکل جزئی داره که رو داستانت تاثیر نداره ولی من میگم تا دفعات بعدی هیچ نقصی نداشته باشی:
1سعی کن غلط املایی نداشته باشی و کلمات رو درست بنویسی تا خواننده گیج نشه و منظورت رو اشتباه بفهمه
2هنوز هم بعضی جاها عامیانه حرف میزنی.در صورتی که باید یکی رو انتخاب کنی.یا گفتاری یا نوشتاری
**
موفق باشیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
منتظر بقیه اش هستیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مرسییییییی تیفا جونمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ولی من به خاطر این بعضی جاهاش نوشتاری میشه بعضی جاهاش گفتاری چون بعضی وقت ها لازمه که نوشتاریهم باشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/04/28 02:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ساکورا
شبگرد انیم پارک



ارسال‌ها: 294
تاریخ عضویت: Oct 2012
اعتبار: 146.0
ارسال: #86
RE: افسانه ی همزاد
عالییییی خیلی ناز مینویسی اینبار خیلی بهتر تونستم امیلی رو تصور کنم
زودباش ادامشو بنویستصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
2014/04/28 08:43 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #87
RE: افسانه ی همزاد
(2014/04/28 08:43 PM)ساکورا نوشته شده توسط:  عالییییی خیلی ناز مینویسی اینبار خیلی بهتر تونستم امیلی رو تصور کنم
زودباش ادامشو بنویسمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مرسیییییییییییییییی خیلی خوب شد پس چشم مینویسم حالا
2014/05/10 04:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #88
RE: افسانه ی همزاد
گرومپپپپپ صدای خیلی بدی داد سرم بدجوری داغون شده بود مادذم با نگرانی به سمت من امد گفت امیلی...خوب.ی؟امیلی...؟چشمانم را باز کردم همه جا تار بود کمی بعد از همه چیز دوتا میدیدم ولی بعد درست شد با لکنت گفتم خوب..م بب.خش..ید...لیز...خوردم و بلند شدم مادرم که هنوز نگران بود دوید در اشپزخانه و یک لیوان آب برایم اورد منم کمی خوردم و به مادرم دادم بعد دوباره رفتم بالا و در اتاقم را بازکردم به داخل اتاقم رفتم گیج بودم کمی روی تختم دراز کشیدم و از کشوی بغل تختم یک شکلات برداشتم و در دهنم گذاشتم کم کم داشت در دهنم اب میشد یکم جون گرفتم بلند شدم ه مادرم در اتاق را بازکرد و گفت امیلی....میتونی بری پارک اگه نمیتونی زنگ بزنم بگم نمیایم من گفتم نه مامان حالم خوبه حالا اماده میشم باشه و از اتاقم بیرون رفت در کمدمو بازکردم بعد از یک نگاه به همه ی لباسام لباس صورتی ای را انتخاب کردم ه نوشته های با رنگ مشکی داشت و عکس یک دوچرخه رویش بود و با شلوار جین سرمه ای رنگم پوشیدم جلوی اینه رفتم و موهای قهوه ایم را شانه کردم و بعد دم اسبی با کش صورتی رنگ که یک گل زیبا داشت بستم و ساعت سفیدم را هم دستم کردم و جوراب سفید به پایم کردم و به پایین رفتم در خونه را باز کردم و به بیرون رفتم کفش هایم را پوشیدم و منتظر مادرم شدم در همین حین یک سنگ بسیا زیبا دیدم سفید رنگ بود و بسیار برق میزد و توجه من را به خودش جلب میکرد برش داشتم و با دقت نگاهش کردم بسیار زیبا بود در جیب شلوترم گذاشتمش و منتظر مادرم شدم دیگه انتظارم داشت سر میکشید بلند گفتم مامان زیرپام علف سبز شد بیاااااااااااااا دیگه مادرم گفت چقدر عجله داری امیلی اومدم و با مادرم شروع به راه رفتن کردیم تا به پارک برسیم رفتیم رفتیم بالاخره رسیدیم تا الینا رو دیدم شروع به دویدن کردم و به الینا رسیدم سلام کردم او طبق معمول موهای بلند طلییش را باز گذاشته بود ویک تل زده بود یک تل قرمز لباسش قرمز بود بایک شلوار مشکی و کفش اسپرت به نظر من سلیقه ی الینا خیلی قشنگه بگذریم رفتیم باهم روی تاب دونفره نشستیم بعد به الینا گفتم الینا الیزابت برام ایمیل زده که یک ماهه دیگه برمیگرده الینا با خوشحالی و تعجب گفت واقعا؟؟؟من هم به تاید سر تکان دادم او انگار که خیلی خوشحال بود گفت خیلییییییییییییییی خوشحالم منم با خنده گفتم تو هر احساسی که داری رو همه از حالت صورتت میتونن بفهمن اونم گفت الان میتونی از حالت صورتم بفهمی چه احساسی دارم؟اره از دست من عصبانی ای!نه خیممممممممممممممم!فقط یکوچولو ناراحت شدم منم گفتم بگذریم یک سنگ خیلی خوشگل پیدا کردم ببین و سعی کردم سنگ سفید براق را دربیارم ولی نشد اصلا انگار توی جیبم نبود با ناامیدی گفتم.....فکر کنم از توی جیبم افتاده!......
ادامه دارد.....
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/05/11 07:18 PM، توسط Manaka.)
2014/05/10 05:20 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #89
RE: افسانه ی همزاد
خوب داره پیش میره...
ولی گلم باید یه دست باشه تا بیشتر به دل بشینه
2014/05/11 09:47 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ساکورا
شبگرد انیم پارک



ارسال‌ها: 294
تاریخ عضویت: Oct 2012
اعتبار: 146.0
ارسال: #90
RE: افسانه ی همزاد
قشنگ بود تصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifاما اتفاق خاصی نیوفتاد!اینبار با عجله نوشتی اره؟تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/3.gif
راستی نوشتی رو درختش خوابید!نگفته بودی تو اتاقش چیزی مثه درخت داره!بعد الینا چرا از دست امیلی ناراحته مگه چی کارش کرده؟میشه تو قسمت بعد قضیه شونو بگی؟
2014/05/11 11:48 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 34 مهمان