سفرنامه من به مشهد - نسخهی قابل چاپ +- پارک انیمه (https://animpark.icu) +-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html) +--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html) +---- انجمن: نویسندگان جوان (/forum-265.html) +---- موضوع: سفرنامه من به مشهد (/thread-4817.html) |
سفرنامه من به مشهد - assassin6 - 2012/08/29 02:10 AM شب رو تا صبح بيدار موندم .همش منتظر اين بودم که هر چه زودتر صبح بشه.به هزار بدبختي خوابم برد. -بلند شو !پاشو ديگه !به ماشين نميرسيم ها!؟ صداي مامانم بود که از اتاق پشتي مي آمد .من که شب رو بيدارمونده بودم و دل دماغ بيدار شدن از يه رخت خواب نرم وگرم رو نداشتم تو اين صبح به زودي به سختي از جا بلند شدم. نزديک هاي ساعت7بود که از رخت خواب بلند شدم و به سمت دست شويي رفتم.آبي به دست وصورت زدم.يکم خواب آلودگي از سرم پريد.منتظر يه صبحانه خوب و دل چسب بودم که يهو ديدم مامانم مشغول جمع کردن وسايل و مرتب کردن آن ها براي سفر بود و خبري از صبحانه نه. قرار بود ساعت8 ترمينال باشيم.ساعت7:45از خونه زديم بيرون.آخه فاصله خونه تا ترمينال زياد نبود.همراه پدر و مادر وسايل رو تو ماشين گذاشتم . ديدي چي شد.داشت دفترم يادم ميرفت.آخ ببخشيد يادم رفت بگم .قرار بود من يه دفتر آماده کنم تا لحظه به لحظه سفرم رو توش بنويسم تا يادگاري بمونه.آخه اولين باري بود که به مشهد ميرفتم. ساعت8 در ورودي ترمينال: خدارو شکر. به موقع رسيديم.تو اين فکر بودم که از بين اين همه ماشين بايد سوار کدوميش بشيم که صدايي من رو از فکر بيرون آورد. - تهران! تهران بيا بالا! فکر کنم خودش بود.يه ماشين مشکي و به ظاهر خوب منتظر مسافر هاي تهرانش بود.ما هم مسافر همون ماشين بوديم.به سرعت که مبادا از ماشين جا بمونيم خودم رو به ماشين رسوندم .وسايل رو به شاگرد راننده دادم تا بذاره تو ماشين . سوار ماشين شديم با پدر و دايي خداحافظي کردم .پدرم همراه ما تو اين سفر نبود .راستي يادم رفت بگم.من و مامانم و پسر دايي و خانمش و خاله پسر خاله من هم باهامون تو اين سفر بودن.صندلي هاي رديف 1و2 مال ما بود .از آنجايي که من نشستن کنار پنجره رو دوست داشتم سريع رفتم ونشستم کنارپنجره.از شوق سفرگرد وغبار خواب آلودگي از روي چشم هام رفته بود.با اشتياق سر صندليم نشستم و منتظر اين بودم که راننده قراره چه فيلمي بذاره.خدا خدا ميکردم که فيلمش ظنز باشه.تو اين فکر بودم که مانيتور روشن شد.زنان ونوسي مردان مريخي نام فيلم انتخابي براي پخش بود.يکي دوساعتي گذشت و فيلم به پايان رسيده بود .ساعت 12 بود .نزديک هاي اراک بوديم.کم کم داشت حوصلم سر ميرفت وسيله اي هم براي سر گرم شدن نداشتم پرده رو کنار زدم تا خودم رو با طبيعت بيرون سر گرم کنم .يه ساعتي همين جور گذشت تا ساعت 14 شد و مانزديک هاي قم بوديم .تو يه ايستگاه مونديم .تا چيزي بخوريم .ما با خودمون غذا آورده بوديم "سالاد الويه" .غذاي مناسبي بود براي توي راه .اتفاقا خيلي خوش مزه بود جاي شماهم خالي! بهد از 20دقيقه سوار ماشين شديم.به طرف قم راهي شديم.فاصله چنداني تا قم نداشتيم.گوشي همراه خود را در آوردم .هنذفري رو بهش وصل کردم تا خودم رو با گوش دادن به آهنگ سر گرم کنم.از قضاي بد گوشيم هم شارژ کافي نداشت و اعصاب من بدتر داغون شد .بعد از ور رفتن با خودم آخرش ساعت16:30به تهران رسيديم .از اونجا يه ماشين گرفتيم به سمت راه آهن.اخه قرار بود فاصله تهران تا مشهد رو با قطار بريم.تا تاکسي گرفتيم و رسيديم به ايستگاه راه آهن ساعت 17:30شد.بليط ما براي سفر به مشهد ساعت 18 بود وما تقريبا به موقع رسيده بوديم. بالاخره موعد رسيد.ساعت 18سوار قطار شده و راهي مشهد شديم.من که منتظر يه پريز بودم تا گوشيمو بزنم تو شارژ سريع گوشيمو زدم تو شارژ.بعد از يه ساعتي شروع کردم به فيلم گرفتن از قطار .فرصت مناسبي بود. دفتري رو که آماده کرده بودم رو از توي ساک در آوردم و شروع کردم به نوشتن سفر نامه خودم. -به نام خدا -سفر نامه من به مشهد درتابستان 1391 .و.... 2ساعتي رو مشغول نوشتن بودم . ساعت 22درون کوپه شماره13. در کوپه به صدا درآمد.مهمان دار بود .براي سفارش غذا آمده بود.تازه احساس گرسنگي بهم دست داده بود. -ببخشيد ! قرمه سبزي داريد؟ -بله! من قرمه سبزي سفارش دادم .آخه غذاي مورد علاقه من قرمه سبزي هستش.نيم ساعتي گذشت هنوز غذا رو نياورده بودن.نمي خوام بگم شکمو هستم ولي واقعا اون لحظه گرسنم بود. بدون هيچ توجي دستم رو بردم جلو تا غذاي خودم رو بردارم .آنقدر گرسنه ام بود که توجهي هم به بودن بزرگتر در اتاق نبود .غذامو گرفتم و شروع کردم به خوردن .جوري تند تند خوردم که نفهميدم چي خوردم به هر حال خودم رو با غذا سر گرم کردم. بعد از خوردن غذا و جمع کردن ظرف ها تصميم به خوابيدن گرفتيم. - بايد بخوابيم ديگه . از حرف خاله کمي ناراحت و اعصباني شدم .آخه من دوست نداشتم به اين زودي بخوابيم . -براي چي ؟هنوز که زوده؟! باحرف پسر خاله جاني دوباره گرفتم .او هم مثل من دوست نداشت به اين زودي بخوابيم .خاله و مامانم خسته بودن و مي خواستن استراحت کنن .بالاخره با ناراحتي محل مناسبي رو براي خوابيدن درست کرديم .صندلي هاي پايين و دو تخت در طبقه بالا.خيلي دوست داشتم تجربه بالا خوابيدن رو حس کنم .اما راستش را بخواهيد يک کم ترسيده بودم .ريسک نکردم و پايين خوابيدم . خوابم نمي برد.بلند شدم .ساعت 2بامداد بود .ناگهان قطار به يک باره ايستاد.يک لحظه فکر کردم خراب شده.ولي با ديدن ايستگاه دلم آرام گرفت .توقف کوتاهي کرديم.بعد از 10دقيقه به راه افتاديم . تصميم به خوابيدن گرفتم .بالاخره خوابم گرفت.اما چندي نگذشت که از خواب بلند شدم.ساعت 4:15دقيقه بامداد .نزديک هاي مشهد بوديم .با چشمان خواب آلود به بيرون نگاهي کردم .ازدور چراغ هاي شهر معلوم بود . مدتي نگذشت که قطار ايستاد.از صداي قطار هم معلوم بود که مثل ما خسته راه شده بود.وسايل را به پايين از قطار برده .يک تاکسي گرفتيم و به سمت هتل آپارتماني که از قبل رزرو کرده بوديم راه افتاده. رسيديم. هتل آپارتمان مختار به نظر مکان بدي نمي آمد.وارد شديم .يه آقاي جوان اونجا بود وداشت سفره سحري رو آماده ميکرد.آخه ما تو ماه رمضوني رفته بوديم. يک فرم را پر کرده و کليد هاي لتا هايمان را گرفته. اتاق 304.201.405اتاق هاي ما بود. هر کس به سمت اتاق هاي خودش رفت.اتاق ما هم اتاق 201بود .اتاقي چهار نفره . به سرعت به سمت تخت خواب رفت و بدون اينکه بفهمم خوابم برد.خستگي راه حتي اجازه عوض کردن لباس هامو بهم نداد. صبح ساعت 8. براي رفتن به خوردن صبحانه حاضر ميشدم . ساعات سرو غذا: صبحانه:9:30- 8:30 . نهار:13:30 -14:30 . شام:22 -20:30 . اين نوشته ي ورودي سالن غذا خوري بود. بعد از صرف صبحانه به سمت حرم مطهر امام رضا(ع) راهي شديم.فاصله چنداني تا حرم نداشتيم .با پاي پياده 15دقيقه اي مي شد. جاي شما خالي ................. ساعت13به هتل برگشتيم.ساعت سرو غذا 13:30بود .به اتاق رفتيم و لباس هاي خود را عوض کرديم وبه سالن امده تا ناهار بخوريم .البته ما صبح بعد از صرف صبحانه سفارش داده بوديم .شفارش منم کباب بود. پس از مدتي و بعد از خوردن نهار به اتاق ها برگشتيم .روز ها رو همه کنار هم بوديم و شب ها هر کي براي خواب به اتاق خودش ميرفت . باي د خاطره امروز رو در دفتر خاطرات مي نوشتم اما حوصله نداشتم و کار را به فردا موکول کردم. در اين مدت 4-3 روزي که در مشهد بوديم خيلي به من خوش گذشت.ومن آرزوي سفر شما را به اين شهر از امام رضا(ع)طلب ميکنم اين بود خلاصه اي از خاطره سفر من به مشهد. RE: سفرنامه من به مشهد - farshad - 2012/08/29 02:17 AM دستت دردنكنه . ميگم داداش ادامه نميدي ؟ اگه داستان تموم شد بيا بصورت تخيلي ادامش بده مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه يكي دوتا بچه هاي مشدي مثل ياهيكو و رضا رو هم بزار توش . اگرم نميخواي كه هيچي . تاپيك به قسمت اصلي منتقل شد . RE: سفرنامه من به مشهد - starred hero - 2012/08/29 12:40 PM میبینی ؟!! ما تو مشهدیم قدر اینجا رو نمیدونیم ............. RE: سفرنامه من به مشهد - X Phoenix X - 2013/08/10 04:31 PM واقعامنم همينطورم |