پارک انیمه
داستان ساحره جوان - نسخه‌ی قابل چاپ

+- پارک انیمه (https://animpark.icu)
+-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html)
+--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html)
+---- انجمن: نویسندگان جوان (/forum-265.html)
+---- موضوع: داستان ساحره جوان (/thread-13960.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 08:11 PM

اره راست میگی ادبی و محاوره ای رو قاطی کردم 
حواسم نبودم 


RE: داستان ساحره جوان - brayan cryford - 2014/07/22 08:15 PM

چیز های که شما باید در نظر داته باشید برای این داستانتون.
1-توصیف حالات روانی شخصیت هاست.
2-توصیف فضا
3-کشش داستان
4-نوع نوشتن(ادبی یا محاوره ای )


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 08:16 PM

باشه 
از کمکت ممنون 
تو داستان بعدیم حتما ازشونون استفاده میکنم 


RE: داستان ساحره جوان - سم سام - 2014/07/22 09:31 PM

به نظر منم مشکلات فقط همینان
اگه اونا رو کنار بذاریم خیلی خوب مینویسی


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 09:54 PM

باشه
ولی این داستانو تا اخر نوشتم و نمیتونم پاکش کنم از اول بنویشم تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/2.gif


RE: داستان ساحره جوان - losi love2 - 2014/07/22 10:17 PM

عالی بود خیلی عالی بود


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 10:20 PM

ممنونمممممممممممممم


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/23 11:03 AM

 
بخش یازدهم : بوسه تاریکی

هرچه میرفتن به اخر جنگل نمیرسیدند
وقتی غروب شد راکاد اتش روشن کرد و اون و آنیا کنار اتش نشستن
پوپو هم کنار آنیا دراز کشید و خوابید انگار خیلی خسته بود
همینطور که وقت میگذشت ناگهان از اعماق تاریکی موجودات خون خوار بیرون امدند اونا به آنیا و راکاد حمله کردن
پوپو که ترسیده بود پرواز کرد و به بالاترین نقطه ی درخت رفت و نشست
اون موجودات خون خوار با آنیا و راکاد جنگیدند اونا شبیه گرگ بودند ولی فرقشون این بود که از اتش نمیترسیدن
وقتی راکاد داشت با اونا میجنگید یه عده ی دیگشون آنیا رو محاصره کردن و یکیشون به آنیا حمله کرد وآنیا رو به زمین انداخت و زوزه ای کشید و بقیه رو صدا زد و اونا با آنیا از اونجا رفتن راکاد وقتی دید دارن انیا رو میبرن به دنبالشون رفت و با اونا جنگید . آنیا به هوش اومد و به راکاد کمک کرد تعداد خون خوار ها خیلی زیاد شده بودهمونطور که آنیا داشت  میجنگید متوجه شده که خون خوارها راکاد رو محاصره کردن وقتی یکی از اونا پنجه هایش را تیزه کرده بود و داشت میپرید روی راکاد , آنیا پرید جلو و پنجه های تیز اون خون خوار تو دل آنیا فرو رفت آنیا آهی اروم کشید و برزمین افتاد
وقتی راکاد انیا رو دید که روی زمین افتاده خیلی عصبانی شد
اون اون قدر عصبانی شد که به تنهایی بعد از چند دقیقه همه خون خوار ها رو کشت
راکاد پیش آنیا رفت و سر آنیا رو روی پاهاش گذاشت
راکاد داشت گریه میکرد و گفت : چرا انیا چرا پریدی جلو ؟ چرا جونمو با به خطر انداختن جون خودت نجات دادی؟
آنیا که داشت جان میداد گفت : هیس ... مرد که گریه نمیکنه
و با چشمان باز به مرز ان دنیا رفت
راکاد که داشت گریه میکرد گفت : انیا کاش قبل از اینکه از دستت بدم بهت میگفتم که چقدر دوستت دارم
اون که خیلی عصبانی و ناراحت بود از تکنیک درمانی استفاده کرد و سعی کرد انیا رو برگردونه هرچه تلاش کرد آنیا برنگشت اون به صورت انیا نزدیک شد و انیا رو بوسید و چشمانش را بست  همینطور که روی صورتش گریه میکرد قطره ای از اشکش چشمانش روی گونه آنیا افتاد و بعد از چند دقیقه آنیا به هوش اومد و دستشو روی صورت راکاد گذاشت
راکاد زبونش بند اومده بود داشت از خوشحالی گریه میکرد انیا هم لبخندی زد و گفت : منم دوستت دارم و از حال رفت
راکاد خیلی خوشحال بود که انیا برگشته و اونو تنها نذاشته
در همین هنگام پوپو اومد و کنار راکاد نشست راکاد هم گفت : پوپو تو هم خوشحالی.. نه ؟



RE: داستان ساحره جوان - anne13 - 2014/07/23 11:46 AM

وای خیلی خیلی قشنگ بود مخصوصا اونجا که راکاد گفت انیا کاش قبل از اینکه از دستت بدم بهت میگفتم که چقدر دوستت دارم
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
زود بقیشو بذارمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/23 01:08 PM

مرسی 
اره اون تیکش رو خودمم خیلی دوست دارم 
باشه فقط یه قسمت دیگه مونده