داستان ساحره جوان - نسخهی قابل چاپ +- پارک انیمه (https://animpark.icu) +-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html) +--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html) +---- انجمن: نویسندگان جوان (/forum-265.html) +---- موضوع: داستان ساحره جوان (/thread-13960.html) |
RE: داستان ساحره جوان - سم سام - 2014/07/21 05:39 PM جالب بود ادامه بده RE: داستان ساحره جوان - داناتا خوشگله - 2014/07/21 08:31 PM افرین به کارت ادامه بده RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 09:10 AM ازتون ممنونم ولی داستان تموم شده بخش بخش میذارمش اینجا RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 09:12 AM بخش هشتم : کمک [font=georgia,serif]صبح که شد راکاد و ماریا گریفین های خودشونو احضار کردن یعنی اِراگون و جینو آنیا به حیاط رفت و به کویی و ماریا و راکاد سلام کرد آنیا و راکاد سوار اِراگون و ماریا و کویی سوار جینو شدند و راه افتادند راه طولانی رو باید طی میکردند تا به دشت سیرانو برسند هنگامی که داشتند روی دهکده ی ماسکولی پرواز میکردند انیا دید که چند تا مرد بزرگ دارن به دوتا دختر بچه حمله میکنن آنیا به راکاد گفت : راکاد اونجا رو ببین اون دوتا بچه به کمک احتیاج دارن راکاد گفت : نمیتونیم بهشون کمک کنیم باید به راهمون ادامه بدیم آنیا گفت : چرا؟! خوبشم میتونیم .... این اولین قدمم برای کمک به مردمه راکاد گفت : لازم نیست به مردم کمک کنی آنیا گفت : من هانامی هستم و باید به مردم کمک کنم حالا بریم پایین راکاد گفت : خیلی خب باشه .... و بعد پایین رفتند آنیا به ان مردها گفت : چرا با یکی هم قد خودتون درنمی افتید ؟ یکی از اون مرد ها گفت : مثلا باتو ؟ و هر سه نفرشون شروع به خندیدن کردن آنیا هم گلوله ای سنگی به سمت ان ها پرت کرد و یکی از ان ها به زمین افتاد اون مردها داشتن به انیا حمله میکردن راکاد و کویی و ماریا اماده ی حمله شدن که آنیا گفت : خودم حسابشونو میرسم راکاد و ماریا و کویی تعجب کردن راکاد گفت : ولی آنیا حرفشو قطع کرد و گفت : ولی نداره و بعد گردو غباری به وجود اورد و به داخل اون رفت راکاد داشت میرفت کمکش که ماریا جلوشو گرفت و گفت : اون از پسش برمیاد راکاد گفت : ولی چجوری میخواد اونجا ببینه ؟! ماریا گفت : من بهش خاک افزاری واقعی رو که بدون دیدنه یاد دادم تو نگران نباش راکاد گفت : کی یاد دادی؟ چرا به من چیزی نگفتی؟ ماریا گفت : آنیا ازم خواست آنیا و اون سه مرد داخل گردو غبار بودند و یکدیگر رو نمیدیدند بعد از چند دقیقه گردو غبار تموم شد و انیا اومد اون سه تا مرد هم این ور و اون ور افتاده بودن آنیا به پیش اون دوتا بچه رفت و گفت : شما ها حالتون خوبه؟ اون دوتا گفتن : اره ... ازتون ممنونیم .... و بعد بدو بدو رفتن آنیا به پیش راکاد و کویی و ماریا رفت و گفت : خب دیگه میتونیم بریم راکاد که هنوز تو شک بود گفت : باشه بریم ان ها سوار اِراگون و جینو شدند و راه افتادند چند ساعتی که پرواز کردن به نزدیکی جنگل فارون رسیدن و چون نزدیک شب بود اونجا توقف کردن که شب رو بمونن دوتا چادر زدن آنیا و ماریا تو یکی و راکاد و کویی تو یکی دیگه RE: داستان ساحره جوان - Princess Fire - 2014/07/22 09:26 AM عالی بود ممنون RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 12:54 PM ممنون بابت نظراتون RE: داستان ساحره جوان - Princess Kimia - 2014/07/22 01:27 PM افرین عزیزم دوست دارم اخرش روبدونممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 02:48 PM به زودی اخرشو میخونی RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/22 02:53 PM بچه ها من داستانمو کامل نوشتم بهتونم گفتم فقط سه بخش دیگه مونده تا تموم شه و با این میشه دو بخش بخش نهم : دورگه کامل وقتی فردای اون روز شد آنیا و بقیه به دشت سیرانو رسیدند و انیا تمارینش رو شروع کرد اونا هر روز تو اونجا تمرین کردن تا اینکه یک ماه گذشت و چون تمارین اصلی تموم شده بود به شهر برگشتند خیلی عجیب بود شهر خیلی خلوت بود ناگهان کویی داد زد و گفت گالیموت ها حمله کنید و گالیموت ها حمله کردن انیا گفت : کویی اینجا چه خبره؟ کویی گفت : انیای عزیزم باید بگم من اون کسی که فکر میکنی نیستم من ادیوگو رئیس گالیموت ها هستم راکاد گفت : ای خائن من از اولشم بهت شک داشتم انیا گفت : کویی چطور تونستی ؟ آدیوگو به شکل اصلی خود برگشت و گفت : کویی ؟ آها درسته دوست دوران بچگیت اون خیلی خوش شانس بود که توسط گالیموت ها کشته شد آنیا عصبی شد و گفت : پس چرا به من اموزش دادی ؟ آدیوگو گفت : خب باید یه جوری تو رو از شهر خارج میکردم که گالیموت ها بتونن شهر رو تصرف کنن آنیا گفت : واقعا که تو یه هیولایی آدیوگو خندید و گفت : هرجور دوست داری فکر کن و بعد فریاد زد : گالیموت ها حمله کنید آنیا با تمام قدرتش به آدیوگو حمله کرد و گفت : نمیبینی من یه دورگه کامل هستم تو نمیتونی منو شکست بدی آدیوگو گفت : واقعا؟ و بعد به هم با هم شروع به جنگیدن کردن و بعد از چند دقیقه جنگ سخت آنیا به زمین افتاد در هون لحظه یه گالیموت راکاد رو به زمین زد و راکاد بیهوش شد آنیا با دیدن اون صحنه خیلی عصبی شد و به حالت هانامی رفت آدیوگو گفت :چی شده ؟ اون قدر قوی نیستی که مجبوری از روح خوبی کمک بگیری ... واقعا که تو یه دختر ضعیف هستی روح خوبی که با روح انیا یکی شده بود گفت : آدیوگو تو و پدارنت چندیدن هانامی رو نابود کردید و سعی کردید توازن دنیا رو بهم بزنید و حالا این دختر همونیه که تو رو نابود میکنه روح خوبی این رو گفت و آنیا از حالت هانامی خارج شد آنیا نمیدونست چطوری ولی اونقدر قوی شده بود که بدون کمک روح خوبی آدیوگو رو زمین زد و اونو کشت وقتی آدیوگو نابود شد گالیموت ها فرار کردن آنیا دوید پیش راکاد و گفت : تو حالت خوبه؟ راکاد گفت : اره من خوبم ماریا هم با خوشحالی گفت : یوهو ... آنیا کارت عالی بود تو بدترین جادوگر تاریخو شکست دادی انیا گفت : اره همینطوره آنیا سرش گیج میرفت و داشت روی زمین میافتاد راکاد گفت : تو حالت خوبه؟ آنیا گفت : اونا توی غار کاسیو هستن راکاد گفت : کیا انیا گفت : احالی شهر ماریا گفت : تو از کجا فهمیدی آنیا گفت : خب یه جورایی بهم الهام شد بعد اونا به سمت غار کاسیو حرکت کردن و احالی رو نجات دادن و به شهر برگردوندن هفته ی بعد از اون روز همه جشن گرفتن و خوشحالی کردن آنیا هانامی دورگه کامل شده بود ان ها در تالار بزرگی در شهر جمع شده بودند تا کامل شدن انیا رو رسمیت بدن و اعلام کنن آنیا رو به راکو سنین کرد راکو سنین گفت : خب آنیا حالا وقتشه که سوگند بخوری ایا شما دختر جوان سوگند میخوری که به عنوان هانامی به ساحره ها و جادوگران جهان کمک کنی و در سختی هایشان به یاریشان بروی؟ آنیا گفت : بله همه بلند شدند و دست زدند آنیا داشت به همه نگاه میکرد و لبخند میزن وقتی داشت به راکاد نگاه کرد راکاد از تالار اصلی بیرون رفت RE: داستان ساحره جوان - سم سام - 2014/07/22 03:03 PM عــــــــــــــــــــــــــــــالی بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه |