داستان ساحره جوان - نسخهی قابل چاپ +- پارک انیمه (https://animpark.icu) +-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html) +--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html) +---- انجمن: نویسندگان جوان (/forum-265.html) +---- موضوع: داستان ساحره جوان (/thread-13960.html) |
RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/08 01:22 PM اینم از قسمت جدید امیدوارم خوشتون بیاد بخش پنجم : مبارزه عناصر ( قسمت اول هانامی ) [font=georgia,serif]انیا از خواب بیدار شد و حاضر شد چون روز مبارزه بود ماریا و راکاد تو حیاط منتظر انیا بودند وقتی آنیا به حیاط رفت ان ها سوار گریفین ماریا یعنی جینو شدند و به سمت رینگ مبارزات حرکت کردند وقتی رسیدند انیا گفت : وای ... تاحالا این همه ساحره یکجا ندیده بودم ماریا گفت : اره واقعا حیرت انگیزه بعد به سکوی داوری رفتند ملکه مایرا انجا بود ماریا و راکاد و انیا با هم گفتند : سلام ملکه مایرا ملکه مایرا گفت : اوه ... سلام بعد نشستند مبارزه کم کم داشت شروع میشد داور به وسط زمین مبارزه اومد و گفت : خانم ها و اقایان ساحره های کوچک و ساحره های بزرگ به ششمین دوره مبارزات عناصر خوش امدید این دوره یکم متفات تر از دوره های قبلیه تو این دوره ما اسم مبارز ها از دو سر زمین رو در دو صندوق متفاوت انداخته ایم و ملکه مایرا و شاهزاده راکاد با انتخاب اسم ها به ما میگن که چه کسی با چه کسی مبارزه میکنه بعد ملکه مایرا و راکاد اسم ها رو شانسی از تو صندوق در اوردند و معلوم شد که چی کسی با چه کسی مبارزه میکنه مبارزه همینجوری ادامه داشت تا بالاخره نوبت آنیا شد راکاد انیا رو به پایین گوشه رینگ برد و گفت : ببین آنیا اصلا مهم نیست که برنده بشی یا نه چون تو تازه کاری فقط سعی کن سالم از اونجا در بیای آنیا گفت : حالا میبینی که من سالم و برنده از رینگ بیرون میام راکاد گفت : موفق باشی انیا گفت : ممنونم بعد انیا به وسط رینگ رفت باورش نمیشد رغیبش یه ساحره بود که تقریبا هم سن خودش بود به نام سالی با سوت داور مبارزه شروع شد آنیا به طرف سالی اتش پرت کرد ولی سالی جا خالی داد و چندین خنجر یخی با اب درست کرد به سمت انیا پرت کرد و انیا بلافاصله زمین رو مثل یه دیوار بالا اورد و و خنجر ها به دیوار خوردند و شکستند آنیا دیوار رو تکه تکه کرد و هر تکه رو به سمت سالی پرت کرد سالی برای هر تکه جا خالی داد ولی اخرین تکه بهش خورد و به زمین افتاد ولی سریع بلند شد و توپ های سنگی درست کرد و به طرف انیا پرت کرد دومین توپ به انیا خورد و به زمین افتاد سالی بلافاصله توپ های ابی خیلی بزرگی درست کرد و به آنیا زد هر موقع انیا سعی میکرد بلند شه سالی موجی بزرگ به سمتش پرت میکرد و انیا نمیتونست بلند شه ناگهان وقتی همه فکر میکردند که انیا دیگه نمیتونه بلند شه انیا بلند شد و به اسمان رفت چشمانش نورانی شده بود اون اب رو توپی بادی درست کرد و سالی رو در ان انداخت و بعد ان را به زمین زد و موجی قوی از اب به سمتش پرت کرد و سالی به زمین افتاد و بیهوش شد .. آنیا اروم به زمین اومد و بیهوش شد همه داشتن از تعجب شاخ درمیاوردن و میگفتن یعنی ممکنه اون هانامی باشه تیم پزشکی به وسط رینگ اومد و آنیا و سالی رو به پشت رینگ برد راکاد و ماریا سریع پیش انیا رفتند و گفتند : آنیا تو حالت خوبه ؟ انیا که به سختی میتونست چشماشو باز کنه و حرف بزنه گفت : چه اتفاقی افتاد؟ راکاد گفت : تو برنده شدی و باعث شدی ما مرحله اولو ببریم آنیا لبخندی زد و دوباره بیهوش شد راکاد انیا رو بلند کرد و با ماریا به کاخ برگشتند و راکاد آنیا رو به اتاقش برد و رو تختش گذاشت انیا بهوش اومد و گفت : ممنونم راکاد گفت : نه این منم که ازت ممنونم ... حالا استراحت کن و از اتاق انیا بیرون رفت تا آنیا استراحت کنه راکاد به تالار اصلی رفت دید که سنین راکو( سنین تو این داستان به معنای کسیه که خیلی داناست و یه جورایی پیر دانا ) اونجاست و داره با ماریا حرف میزنه راکاد گفت : راکواینجا چیکار میکنی ؟ راکو گفت : راستش راکاد من باید درباره ی آنیا باهات صحبت کنم راکاد گفت : یعنی چی صحبت کنی؟ راکو گفت : راستش انیا ممکنه که اخرین هانامی باشه راکاد گفت : چی ؟ نه این امکان نداره راکو گفت : چرا ممکنه ندیدی تو رینگ وقتی عصبانی شد به حالت هانامی رفت و چشماش نورانی شد؟ راکاد گفت : ولی ماریا حرف راکاد رو قطع کرد و گفت : راکاد اگه انیا اخرین هانامی باشه ما باید بهش قوانین رو اموزش بدیم و ازش محافظت کنیم راکاد گفت : ولی ماریا گفت : ولی نداره راکاد گفت : باشه دو ساعت گذشت و انیا بهوش اومد و به تالار اصلی رفت راکاد گفت : انیا اینجا چیکار میکنی تو باید استراحت کنی انیا گفت : من خوبم ماریا گفت : انیا راستش ما باید یه چیزی رو بهت بگیم انیا گفت : چی رو اینکه من اخرین هانامی هستم ؟ ماریا گفت : اما تو از کجا میدونی؟ انیا گفت : وقتی بیهوش بودم یه جورایی به دنیای ارواح رفتم و اونجا یه نفرو دیدم که به من گفت تو حالت هانامی خودت رو باز کردی تو اخرین هانامی هستی و از اینجور حرفا ماریا گفت : واقعا جالبه ولی یه چیز دیگه ای هم هست انیا گفت : اینکه شما باید به من اموزش بدید و ازم محافظت کنین؟ راکاد گفت : ولی از کجا فهمیدی باید ازت محافظت کنیم ؟ انیا گفت : خب راستش کسی که بهم گفت من اخرین هانامی هستم گفتن که کسی به اسم آدیوگو هست که میخواد اخرین هانامی رو نابود کنه تا صلح دنیا بهم بخوره راکاد گفت : درسته .... نمیدونی کی اینارو بهت گفت؟ انیا گفت : اون هانامی قبل از من بود ماریا گفت : یعنی ... انیا گفت : درسته یعنی مادر شما ها راکاد گفت : خب فکر کنم باید بریم پیش سنین راکو انیا گفت : سنین راکو؟ ماریا گفت : اره اون دانا ترین ساحرس انیا گفت : بریم بعد به پیش راکو سنین رفتن و راکو به پیش انیا رفت و دستشو گرفت و گفت : انیا راستش تو قدرت خیلی زیادی درون خودت داری که پر از شکوه و زیباییه اما اگه نتونی کنترلش کنی تو رو نابود میکنه ماریا گفت : من مطمئنم که میتونه کنترلش کنه انیا لبخندی زد و گفت : تمام سعیمو میکنم که کنترلش کنم RE: داستان ساحره جوان - an Uchiha - 2014/07/08 03:16 PM از بين تمامي نظرات با نظر برايان مورافق بودم..راجع پي بودنش بايد بگم " هركس براي نوشتن داستانش بايد يه سرچشمه اي داشته باشه" ببرااي ايونكه داسنان جالب تر بشه به نظرم بايد از زبون انيا مي نوشتي كه احساساتش رو بيان كني و اينجوري بهتر ميتونستي توصيف كني! سعى ميكني براي كمتر شدن داستانت مكالمت ها رو خلاصه كني...ولي ااين كارو نكن...خلاصه نويسي تو داستان موضوع هاي فرعي رو از بين مي بره... اگه ششككل گفتاري به داستانت بدي باعث ميشه صميميت بين نويسنده و خواننده به وجود بياد ... اصلا انيا يا راكاد يا مارياز داستانت ممنون...پيشرفت ميكني...اولين داستان منم همين ايراد ها رو داش. ص RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/08 08:15 PM از نطاتتون ممنونم میزوکو اره میدونم من چند قسمتی رو نوشتم از قبل ولی بعد از اون دیگه از حالت اواتار درمیاد RE: داستان ساحره جوان - Aisan - 2014/07/08 10:23 PM این قسمت از داستانت هم خوب بود! داری توی یک دست کردن داستانت پیشرفت میکنی! تنها مشکل کوچولویی که داره اینه که توصیفاتت کمه و بیشتر مکالمه است.اصلا به اطراف توجه نداری! مثلا میتونستی وقتی آنیا برای جنگ میره رینگ رو توصیف کنی:زمین مبارزه بزرگی بود.تماشاچیان اطراف زمین رو گرفته بودن.جمعیت زیادی بود و.. یا وقتی آنیا غیر عادی میشه:نوری اورا به سوی آسمان هدایت کرد،چشمان آنیا پرنور شده و از حالت عادی خود خارج شده بود،همه متعجب بودند و فقط آنیا را نگاه میکردند و... اگه توصیف کنی و گفت و گوهات هم به اندازه بشه محشره! مشکلی نداره شبیه آواتاره چون تو از اون ایده گرفتی.همیشه اولین داستان ها همینن!پس نگران نباش! موفق باشیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/15 01:08 PM بخش پنجم : مبارزه عناصر ( قسمت دوم : برد ) [font=georgia,serif]روز بعد برای مرحله بعدی مبارزه به رینگ مبارزات رفتند و آنیا اماده مبارزه بود که داور بهش گفت : آنیا تو نمیتونی مبارزه کنی آنیا گفت : چرا نه ؟ داور گفت : چون تو هانامی هستی و هانامی اجازه شرکت تو این مبارزه رو نداره ما به سختی تونستیم بردتو تو مرحله اول حساب کنیم اما دیگه نمیتونی مبارزه کنی آنیا گفت : قول میدم که از قدرت هانامی استفاده نکنم همون لحظه ملکه مایرا و ماریا و راکاد اومدند ملکه مایرا گفت : آنیا تو نمیتونی تضمین کنی که از قدرتت استفاده نمیکنی چون تو هنوز نمیتونی قدرت هانامی رو کنترل کنی آنیا گفت : من تضمین میکنم و اگه من از قدرت هانامی استفاده کردم عصای سحر امیز رو به شما میدم راکاد گفت : اما انیا عصای سحر امیز مطعلق به کسیه که واقعا اونو برده باشه آنیا گفت : راکاد میدونم دارم چیکار میکنم و بعد به رینگ رفت رغیب او الان یه مرد بزرگ بود و انیا باید با او مبارزه میکرد با سوت داور مبارزه شروع شد و در نهایت انیا برنده شد بدون اینکه از قدرت هانامی اش استفاده کنه انیا به سکوی داوری رفت و پیش ماریا و راکاد نشست و ادامه مبارزه رو تماشا کرد مبارزه های سختی صورت گرفت و سرزمین ملکه مایرا برنده این مرحله شد برای همین باید مرحله ای دیگر هم صورت میگرفت تا برنده اصلی مشخص شود فردای ان روز همه در رینگ مبارزه جمع شده بودند انیا اخرین نفر بود که باید مبارزه میکرد چون طبق قرعه کشی اسم اون اخرین نفر افتاده بود اون کلی منتظر ماند و استرس داشت تو دستش یه کاغد بود که مدام ان رو لوله میکرد و تکه تکه میکرد راکاد دست انیا رو گرفت و گفت : نگران نباش آنیا انیا کمی ارام شد اما هنوز میترسید که به حالت هانامی برود در نهایت دو سرزمین مساوی شدند و اخرین مبارزه که مبارزه ی انیا با زنی که پا نداشت بود انیا تعجب کرد و گفت : من باید با کسی که پا ندارد مبارزه کنم ؟! راکاد گفت : اسم اون یومینگ است شاید پا نداشته باشه اما خیلی ساحره قدرتمندیه و این قدرتش جلوی ضعف هاشو پوشونده بعد با سوت داور مبارزه شروع شد مبارزه خیلی خیلی سختی بود انیا یکی میزد و یکی میخورد دیگه داشت عصبانی میشد و نزدیک بود که به حالت هانامی برود وقتی افتاد همه نگران بودند و میگفتند الان به حالت هانامی میره ولی اینطور نشد آنیا بلند شد و با عصبانیت یومینگ رو به زمین زد و برنده شد همه خوشحال بودند و اواز خوشحالی سرمیداند راکاد و ماریا به پیش انیا رفتند راکاد دوید و انیا رو بغل کرد و چرخوند و زمین گذاشت انیا تعجب کرده بود و نمیدونست چیکار کنه که ماریا رفت و بغلش کرد و گفت : اوه انیا تو برنده شدی تو موفق شدی بعد داور عصای سحر امیز رو اورد و به انیا داد انیا هم اون رو گرفت و بالا برد همه ساحره ها خوشحال بودند و دست میزدند صدایشان خیلی بلند بود بطوری که میشد از فرصخ ها دورتر ان را شنید وقتی تقریبا یک ساعت گذشت ملکه مایرا به سرزمین خودش برگشته بود و ساحره ها رینگ رو ترک کرده بودند ماریا هم برای بدرقه ملکه مایرا رفته بود و هنوز برنگشته بود فقط انیا و راکاد تو رینگ بودند انیا گفت : راکاد من .. راکاد گفت : انیا من ... هر دو خندیدند انیا گفت : تو اول بگو راکاد گفت : نه تو اول بگو انیا گفت : راکاد راکاد گفت : بله ؟ انیا گفت : میخواستم بگم که راکاد اروم گفت : بللللللللله انیا گفت : ام میخواستم بگم ازت ممنونم اره ازت ممنونم که بهم اعتماد کردی و کمکم کردی راکاد گفت : انیا انیا گفت : بله؟ راکاد گفت : میخواستم بگم که منم ازت ممنونم اره ازت ممنونم که برنده شدی و باعث شدی سرزمین ما برنده بشه بعد هردوشون ساکت شدند و یکم بعد از اونجا به کاخ برگشتند RE: داستان ساحره جوان - Aisan - 2014/07/15 02:18 PM داستانت قشنگ بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اما راکاد واقعا حرف دلش رو نزدامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه داستانت تقریبا یک دست شده.اما توصیفاتت رو اگه بیشتر کنی عالی میشه! منتظر بقیه اش هستممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/15 02:45 PM اره خب نباید بزنه انیا هم حرف دلشو نزد هردوشون غرور دارن خو RE: داستان ساحره جوان - obito uchiha - 2014/07/17 09:21 AM سلام به همه ی دوستان. من مدتی که تو این سایت عضو شدم تقریبا یه هفته. کامل با همه افراد اشنا نیستم. ولی دوست عزیز من داستانتونو خوندم. بخش پنجم یادمه منم که همسن شما بودم تقریبا 12 الی 13 سالم بود یه چیزای مینوشتم که خودم حال نمیکردم... شما خوبه که رول مینویسی. ولی توصیف به کار ببرید. داستان یکنواخت و خسته کنندست یه ریتم تکراری داره. انیا چی کار کرد اون چی کار کرد انیا اونو گفت راکاد چی گفت داستان تموم شد. من نتونستم چیزی رو برای خودم تصویر سازی کنم. قدرت یه نویسنده باید مثل قلم در طراحی باشه باید درست و دقیق به تصویر بکشه همه چیزو. من سیزده ساله دارم به صورت حرفه ای مینویسم ینی از وقتی که تقریبا نوجوون بودم. اطلاعاتم تو زمینه نویسندگی خیلی بالائه. و تقریبا 90% رمان های جهان رو خوندم به علاوه کتابهای اسطوره ای وخیلی کتاب های دیگه. کمکی خواستی یا سوالی داشتی میتونم کمکت کنم. موفق باشید. RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/17 11:14 AM از نظرت ممنون سعی میکنم به نکاتی که گفتی توجه کنم RE: داستان ساحره جوان - L£ONARDO - 2014/07/17 11:49 AM خیلی خوبه ولی توصیفاتت رو بیشتر کنی عالی میشه |