داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - نسخهی قابل چاپ +- پارک انیمه (https://animpark.icu) +-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html) +--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html) +---- انجمن: نویسندگان جوان (/forum-265.html) +---- موضوع: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده (/thread-1362.html) |
RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - تارو - 2011/05/11 09:12 PM مردک زیاد زیبا نیستمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمتوجه شدم بابامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - ken shiro - 2011/05/12 02:27 PM (2011/05/11 08:17 PM)احمد نوشته شده توسط: یه داستان بنویس که توش رضا و هادی به فجیع ترین شکل ممکن پودر میشن حالا چرا هادی؟!!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه فرشاد اینم موضوع خوبیه.فقط یه طوری باشه که من قهرمانش بشم!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اصلا میخوای یه کاری کن.تو داستانت یه نفر بیاد هادی و رضا رو گروگان بگیره.بعدشم من وارد ماجرا میشم!!!(جک بایر وارد میشود!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه )بعد من هادی رو نجات میدم ولی رضا متأسفانه نجات پیدا نمیکنه!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه بعد هادی میاد دوباره مدیر میشه و منم میشم دستیارش!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه نظرت چیه؟!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اگه این داستان رو بنویسی،خودم به مدت یه هفته همه ی اعتبارامو بهت میدم!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - farshad - 2011/05/12 02:34 PM حالا بزار بعد امتحانات من يه فكر توپ توپ دارم . از اونجا كه هادي دوست داره ديكتاتور بشه نقش ديكتاتور بهش ميدم . احتمالا اين داستان خيلي جذاب خواهد بود چون فكر ميكنم بتونم كلي چپتر بنويسم . يه هو ديدي تا 20 چپتر هم رفتم جلو . اونموقع ديگه دست خودمه و وقت هم زياد . مانور هم شايد بشه تو ديالوگها داد و جملات بيشتري درمورد كاراكترها نوشت . تازه سجاد هم گفته منم ويرايشگرش ميشم و طرح جلدشو ميكشم . عكس شخصيتها رو هم فكنم از انيمه هاي مختلف اما كاراكتر ثابت انتخاب ميكنم . مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهخب ديگه اسپم بسه ........................ اگه ميخوايد ادامه اين بحث رو انجام بديد تو همين قسمت يه تاپيك بزنيد و بقيه بحثمونو ببريم اونجا كه هادي كلمونو نكنه . مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه حالا راجب اين داستانم نظر بده .مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - ken shiro - 2011/05/12 02:49 PM دارم میخونمش.چند جا غلط املایی داشت که احتمال میدم از دستت در رفته.میخوای برات درستش کنم و بذارمش؟اصلا اگه خواستی منم میشم ویراستار داستانات!!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - farshad - 2011/05/12 04:50 PM كجا غلط داشت ؟ يه جا اولش بود كه گفتم درستش كنيد . ديگه كجا ايراد داره ؟ اگه خواستي درستش كن و دوباره پيوست كن . ديدمشون ... اولاش بوده . RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - Carrow - 2011/05/13 01:19 PM دانلود فایل PDF مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
[attachment=5834] RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - Kurama - 2011/05/14 11:03 PM ممنون فرشاد از زحمتت نویسنده ی خوبی هستی ها RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - farshad - 2011/05/15 11:30 AM پس چي مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اگه ميتونستم فقط يكم سطحشو بالاتر ببرم بهتر ميشد . خودم رو اين داستان جزييات كمتري وارد كردم چون ميخواستم داستان كوتاه باشه ... حالا تو داستان بعدي جبرانش ميكنم . شايد اسمشو بزارم خون و تباهي يا شايدم بزارم در اعماق تاريكي و شايد هم اسمشو از خودتون كمك گرفتم . اسمش بايد تاريك باشه . يعني سبك دارك باشه . RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - farshad - 2011/11/14 10:03 PM طنین زنگ در 24 ساعت آینده ساعت درست نزديك 12 شبه و ما هنوز اينجا گير افتاديم . اگه فقط يه راه براي فرار وجود داشت ... ديگه چيزي نمونده تا اون خودشو نشون بده . اون خيلي ترسناك و چهره ي زشتي داره . من تونستم راز نابودي اونو كشف كنم اما افسوس كه در اين سولدوني گيرافتاديم .خداي من اون داره برميگرده و من فكر ميكنم كه كارمون ديگه تمومه . اين نوشته ها رو براي كسايي كه بعد از من با اين موجود روبرو ميشن بجاي ميزارم تا با استفاده از اين بتونن نابودش كنند . به اميد موفقيت ، امضا : اوبورو ساتو . [attachment=8703][attachment=8704]
سانجي : هي تو مطمئني كه اين راه درسته ؟ايتاچي : خي تا جاييكه يادم مياد درست اوميديم . بعلاوه تابلوي سرجاده هم نشون ميداد كه خونه عمو جيرا ساكا همين دو رو براست . سانجي : اما ايتاچي مگه عموت همين هفته پيش بهت نامه نداد كه ميخواد درباره ي چيزي باهات صحبت كنه ؟ پس چي شد كه فوت كرد؟ ايتاچي : اين دقيقا چيزيه كه ما بايد بفهميم . ايناهاش رسيديم . [attachment=8705]
سانجي : واي چه قصريه پسر ! ايتاچي : راستش منم اولين باره به اينجا ميام . يكم خوفناكه اما هرطورشده از اينهمه راهي كه اينجا اومدم برنميگردم . خيلي خب بيا بريم تو . سانجي :باشه . كم كم داره از اينكه اينجا وايسادم و دارم به شمايل قلعه نگاه ميكنم خوف ورم داشته ! ساعت 10 شب ... ايتاچي : چقدر عطيقه و زيورآلاتي تو راهروهاست . انگار هيچوقت اينجا رو كسي تميز نكرده . سانجي : درسته . مه جا تار عنكبوت هست . تمام پنجره ها هم بسته و پرده ي اونا كشيده شده اند. چطور يه آدم ميتونه اينجا رو سالهاي سال تميز نكنه . دلش ميگيره به خدا ! ايتاچي : عمو جيراست ديگه . هي . اين در شكسته . يعني چي شده ؟ [attachment=8706] سانجي : خيلي عجيبه ! در طوري شكسته شده انگاركه يه هيولا به اون ضربه زده . چي ؟ يه دفترچه ؟سانجي : اون دفترچه چقدر خاك گرفته . انگار 100 ساله همينجاست و كسي تا جالا برش نداشته ... ايتاچي : خ...ب بزار برش دارم تا شايد يه چيزي دستگيرمون بشه . اِه . اِه . اِه اِه اِه ( صداي سرفه ي ايتاچي ) ... بزار ببينم اينجا چي نوشته ! آهان خودشه . اين دفترچه يادداشت عموئه . اينجا چكار ميكنه ؟ بزار ببينم قبل از مرگش چي نوشته ! [attachment=8707]
پس با اين حساب با چيز خطرناكي سروكار داريم . ساعت 11:40 دقيقه شب ... سانجي : تو اين كتاب طرز كشتن اون هيولاي كه باعث شد عموت كشته بشه ، هست ؟ ايتاچي : درسته ، عمو قبل از مرگش تمام جزيياتو ثبت كرده و احتمالا خودش نتونسته از دست اون موجود فرار كنه . براي همين اين وظيفه ماست كه انتقام مرگ عمو جيرا رو بگيريم . سانجي : اما ما چطور ... ايتاچي : خب ما وقت زيادي نداريم . من تونستم در همين فرصت كم به اكثريت صفحاتش يه نگاه بندازم . عمو نوشته وقتي صداي زنگ شنيده ميشه اون موجود سر و كلش پيدا ميشه و با بيرحمي تمام هر كسي رو كه پيش روش باشه نابود ميكنه و از اون تغذيه ميكنه . [attachment=8708]
سانجي : صداي چي بود ؟ مثل اينكه رعد و برق بود ... RE: داستان طنین زنگ در 24 ساعت آینده - farshad - 2011/11/14 10:07 PM ايتاچي : ترس به خودت راه نده . ما براي اينكه بتونيم دستورالعمل رو درست اجرا كنيم بايد خودمونو به اتاق عمو جيرا برسونيم تا وسايل مورد نظر رو برداريم . سانجي : تو مطمئني اونجا گذاشتتشون ؟ ايتاچي : نه ، اما من حدس ميزنم بايد اونجا باشه ... [attachment=8709][attachment=8710] وقت رو نبايد طلف كنيم . الان نزديك 12 است و هر لحظه بايد حواسمون باشه كه غافلگير نشيم . سانجي : تو جلو برو . من از پشت هواتو دارم و موظبم . اگه چيز مشكوكي ديدم صدات ميكنم . ايتاچي : باشه . از پيله ها بايد بريم بالا . اونجا تنها جايي ميتونه باشه عمو بعنوان اتاق انتخاب كرده ، آخه عمو بنظرمياد از جاهاي دنج بيشتر خوشش بياد . سانجي : وايسا . اون ديگه چيه ؟ ايتاچي :سيسسسسسسسسس ... اون نبايد ما رو ببينه وگرنه كارمون تموم . سانجي : چي شد ؟ يهو كجا پريد ؟ مثل اينكه از پنجره بيرون رفت . خيلي خب تا برنگشته بهتره زود از پله ها بالا بريم و خودمونو به اتاق عمو برسونيم . [attachment=8714]
ايتاچي :نگاه كن سانجي . اون لعنتي اونجاست ! سانجي : چ......ي ؟!!! اين ي ي يه خوناشامه ! خداي من چقدر بزرگ و ترسناكه ! ترجيح ميدم اون هيچوقت منو نبينه ..... [attachment=8711] ايتاچي : عجله كن بايد بريم ... ايتاچي : سانجي نگاه كن درست حدس زده بودم . تمام چيزايي كه لازم داريم ... [attachment=8712][attachment=8713]
يه طلسم عجيب و يه نوشته كه به لاتينه ... سانجي : همين ؟ ديگه نيست ؟ مثلا يه تنفگ يا شايدم يه شمشير و صليب ؟ ايتاچي : انتظار اينو نداشتم اما خوب شد تو كالج يكم لاتين يادگرفتم وگرنه نميتونستيم اين نوشته رو بخونيم . بنظر مياد همينا كافيه . سانجي : اما من بعيد ميدونم اين كار بده ! آخه به يه نوشته و يه طلسمي كه معلوم نيست چيه جطور اعتماد كنيم . ايتاچي : خب چاره اي نداريم . مجبوريم به عمو جيرا اعتماد كنيم . خداي من ساعت دقيقا 12 نيمه شبه... گوش كن صداي زنگ ساعته كه شروع كرد به دينگ دانگ ... |