پارک انیمه
داستان ساحره جوان - نسخه‌ی قابل چاپ

+- پارک انیمه (https://animpark.icu)
+-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html)
+--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html)
+---- انجمن: نویسندگان جوان (/forum-265.html)
+---- موضوع: داستان ساحره جوان (/thread-13960.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13


RE: داستان ساحره جوان - immortal girl - 2014/07/23 03:40 PM

داستانت چند صفحست ؟؟؟؟؟؟؟؟


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/23 03:48 PM

داستانم 48 صفحه کاغذ A4 


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/23 06:43 PM

بچه ها اینم قسمت اخر داستانم 
خیلی ناراحتم که تموم شد و شما ها نظر کم دادید مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
حالا که اخرشه باید تایپکو نظر بارون کنید 
تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif


 
بخش دوازدهم : روز به یاد ماندنی

صبح که شد ان ها به اخر جنگل رفتند و پالی رو پیدا کردن و پیش مادرش برگردوندن
وقتی به شهرشون برگشتند ماریا اومد و گفت : آنیا! راکاد ! یه خبر خوش دارم ..... وایسا ببینم شماها چرا اینطوری شدین؟ چه بلایی سرتون اومده؟
راکاد گفت : با خون خوارها درگیر شدیم
ماریا گفت : اوه خدای من حالتون خوبه؟
آنیا گفت : ما خوبیم ... خبرتو بده
ماریا گفت : اوه درسته باورتون نمیشه قرار به کواستریا بریم
راکاد گفت : اون وقت برای چی ؟
ماریا گفت : راکاد الزایمر گرفتیا چون فستیوال فصل هاست
راکاد گفت : ببخشید الان ما حالمون خوب نیست
ماریا گفت : اشکالی نداره فستیوال هفته ی بعده و ما به کواستریا میریم
بعد انیا و راکاد به کاخ رفتن و هر کدووم به اتاقش رفت
یک هفته گذشت و حال راکاد و آنیا خوب خوب شد البته به لطف داروهای گیاهی راکو 
اونا باید به کواستریا میرفتن ........صبح که شد راه افتادن و بعد از یک ساعت به کواستریا رسیدند
ماریا گفت : بالاخره رسیدیم به سهر زیبای کواستریا .... هرکسی ارزوشه که اینجا باشه
آنیا با حیرت به همه جا نگاه میکرد و وقتی به راکاد نگاه کرد خندید
وقتی به مکان اصلی فستیوال رسیدن آنیا گفت : وای ... اینجا چقدر زیباست
ماریا گفت : آنیا این اولین فستیوالته درسته؟
آنیا گفت : اره
ماریا گفت : خوبه پس باید کاری کنیم برات خیلی خوش ایند باشه چون اولین فستیوال هرکسی به یادماندنی ترین فستیوال عمرش میشه
آنیا خندید گفت : لازم نیست زحمت بکشی اینجا فوق العادس
وقتی شیپور به صدا درامد ماریا گفت : بدویید باید بریم جشن داره شروع میشه
ملکه کواستریا گفت : همگی خوش امدید .... همتون بدونید که هانامی دورگه عزیزمون اینجا حضور داره ... اون در طی این 5 سال خیلی به ما کمک کرد و این اولین فستیوال عمرشه پس بیایید کاری کنیم که بهترین فستیوال عمرش بشه
همه هورا کشیدند
اون روز همه به آنیا کمک کردن و کاری کردن که فستیوال خوبی براش باشه وقتی داشت غروب میشد موسیقی گذاشتن و همه تو تالار رقص جمع شدن
صدای موسیقی خیلی بلند بود و آنیا رفت یه گوشه دور از صدا ایستاد راکاد هم اونجا بود
راکاد گفت : تو هم از صدای بلند خوشت نمیاد ؟
انیا گفت : چی؟
راکاد گفت : تو هم از صدای بلند خوشت نمیاد ؟
آنیا گفت : اره
راکاد دست آنیا رو گرفت و به بیرون تالار رفتن
آنیا گفت : کجا داریم میریم ؟
راکاد گفت : میخوام غافلگیرت کنم
بعد به بالای کوه کواستریا رفتن و نشستن و بعد از چند دقیقه راکاد گفت : اماده ای ؟
آنیا گفت : برای چی؟
راکاد به اسمون اشاره کرد
آسمون پر از ستاره و شهاب سنگ های درحال حرکت بود
راکاد گفت : هر 10 سال یکبار همین موقع اسمون کواستریا این شکلی میشه برای همینه که هر 10 سال همین موقع اینجا فستیواله
آنیا با حیرت به اسمون نگاه میکرد و میخندید و گفت : خیلی قشنگه
راکاد گفت : خب یه ارزو کن وقتی یه شهاب سنگ داره حرکت میکنه
و هر دو داشتن ارزو میکردن
آنیا تو دلش گفت : ارزو میکنم بهم بگه همونی رو که تو دلشه
راکاد تو دلش گفت : ارزو میکنم همونی رو که تو دلشه بهم بگه
بعد از اینکه همه ی شهاب سنگ های رد شدن و فقط ماه درخشان و بزرگ و ستاره های نورانی تو اسمون بودن
راکاد رو به انیا کرد و گفت : آنیا باید یه چیزی بهت بگم .... خب نمیدونم چجوری بگم .. آنیا راستش من
آنیا حرف راکاد رو قطع کرد و گفت : منم دوست دارم دیوونه
و بعد راکاد رو بوسید
راکاد گفت : یعنی بعد از اینکه از مرگ برگشتی من توهم نزده بود درست شنیده بودم .... وای خدای من
بعد آنیا رو بلند کرد و چرخوند و بعد هم دیگه رو بوسیدن
و بعد همونطورکه داشتن به ستاره ها نگاه میکردن آنیا گفت : به این میگن یه روز به یاد موندنی
 
 
بعدشم که دیگه خودتون میدونید مثه همه قصه ها آنیا و راکاد به خوبی و خوشی درکنار هم زندگی کردن 


 


RE: داستان ساحره جوان - losi love2 - 2014/07/23 06:54 PM

من عاشق این داستانم خیلی خوب بود
خیلی هم رمانتیک بود
ادامه اش بده و برای منم بذار
مرسی


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/23 06:55 PM

ممنون بابت نظر تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
ولی متاسفانه داستان تموم شد تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/2.gif


RE: داستان ساحره جوان - Aisan - 2014/07/23 07:02 PM

عزیزم یه زره س**نس*ر!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
داستان قشنگی بود!
اما سعی کن داستان بعدیت یک دست تر و با توصیف بیشتر باشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/23 07:03 PM

دیگه شرمنده نتونستم س**نس*ر کنم تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
باشه داستان بعدیمو شروع کردم و چند بخششو نوشتم بعدا میذارمش 


RE: داستان ساحره جوان - anne13 - 2014/07/23 08:17 PM

عالیییییییییییییییییی
این اولین داستان کاملیه که تو پارک انیمه خوندممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
داستان بعدیو نوشتی خبرم کنمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: داستان ساحره جوان - hina.chan - 2014/07/23 08:36 PM

ممنونممممممم
باشه خبرت میکنم 


RE: داستان ساحره جوان - سم سام - 2014/07/23 08:41 PM

داستان خوبی بود
اما من با اون س**نس*ره موافقممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه