زمان کنونی: 2024/07/01, 03:41 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/07/01, 03:41 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امتیازات: 4.73
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر

نویسنده پیام
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #1
كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
هدف از ايجاد اين تاپيك اينه كه شما هم اين داستان رو اگه تا حالا نخوندين ، بخونيد . از حالا تو هر پست قسمتي از كتاب رو براتون ميزارم . اين مطلب برگرفته از سايت آرياييان كه توسط خانم آلاله روي سايت قرار گرفته . اميدوارم ازش لذت ببريد .
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/02/26 01:52 PM، توسط farshad.)
2011/02/01 04:36 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #2
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
قسمت اول:
جروشا ابوت دختر یتیمی است که در نوانخانه جان گریر زندگی میکند،بر حسب شانس و اتفاق آقایی با نام مستعار جان اسمیت سرپرستی او را قبول میکند تا او را به دانشگاه بفرستد.مشروط به اینکه شخصیت واقعی این آقا مخفی بماند و جروشا هرماه یک نامه برای او بفرستد.
خانم لیپت مدیر نوانخانه این خبر را به جروشا(جودی) میرساند.
از آنجایی که جروشا به نویسندگی علاقه ی شدید دارد،از رفتن به دانشگاه شدیدا ذوق زده است....

قسمت دوم:نامه های جوشا ابوت به بابالنگ دراز
شماره215فرگوسن هال
24سپتامبر
آقای محترمی که یتیم ها را به دانشگاه می فرستید
من اینجا هستم!دیروز چهار ساعت تمام در قطار بودم.خیلی مزه دارد مگه نه؟به عمرم قطار سوار نشده بودم ،برای همین حال عجیبی داشتم.
دانشگاه خیلی بزرگ است و من واقعا مات و مبهوت مانده ام.هر وقت از اتاقم بیرون میروم،حس میکنم که گم شده ام ،رای همین فورا برمیگردم.همین که یک ذره از حالت گیجی در بیایم ،از اوضاع اینجا مفصل برایتان مینویسم.الان عصر شنبه است.درسها از دوشنبه شروع میشوند،آن وقت من هم درباره درسهایم برایتان مینویسم.
فعلا چند جمله ای مینویسم تا با شما آشنا شوم.
نامه نوشتن برای کسی که آدم نه او را دیده و نه میشناسد،خنده دار است.اصلا نامه نوشتن برای من کار عجیب و غریبی است،چون من در عمرم کسی را نداشته ام که برایش نامه بنویسم،برای همین اگر نامه هایم درجه یک نیستند معذرت!
دیروز قبل از اینکه راه بیفتم خانم لیپت خطابه بلند بالایی برایم ایراد و تقریبا تکلیف بقیه عمرم را تعیین کرد.مثلا گفت که من باید نسبت به آقایی که این قدر در حقم آقایی و لطف کرده،از هیچ احترامی فروگذار نکنم،ولی آخر آدم چطور می تواند به کسی که اسمش را میگذارد جان اسمیت احترام بگذارد؟این هم اسم شد که شما انتخاب کردید؟نمیشد اسم سنگین تری روی خودتان بگذارید؟
من همه ی عمرم تنها بوده ام.بعد یکمرتبه یک نفر پیدا میشود و میگویدمه به من و آینده ام علاقه دارد.برای همین تمام تابستان را به شما فکر کردم.حالا احساس میکنم خانواده ای دارم.کسی را دارم و این فکر به من آرامش میدهد،ولی متاسفانه تخیل من درباره شما نمیتواند کاری صورت بدهد.من از شما سه چیز بیشتر نمیدانم.
1-شما بلند قد هستید.
2-شما پولدار هستید
3-شما از دخترها بیزار هستید
خب!تکلیف چیست؟بخواهم شما را «آقای محترم از دخترها بیزار»صدا کنم،به خودم توهین کرده ام.بخواهم بگویم«آقای محترم پولدار»انگار که پول مهمترین چیزهاست و آن وقت به شما توهین کرده ام.از این گذشته از کجا معلوم که آدم همه ی عمر پولدار بماند،ولی یک چیز حتما تغییر نمیکند.شما پاهای درازی دارید،برای همین تصمیم دارم شما را بابا لنگ دراز صدا کنم.خدا کند به شما برنخورد.این شوخی فقط بین من و شما میماند وبه هیچ کس،حتی خانم لیپت هم حرفی نمیزنم.
دو دقیقه دیگر زنگ ساعت ده را میزنند،خوردن،خوابیدن،کلاس رفتن،و خلاصه همه چیز زندگی ما با زنگ تعیین میشود.آهان !زنگ را زدند.یک...دو...سه...شب بخیر.
با بیشترین احترامات
جروشا ابوت
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/02/01 04:37 PM، توسط farshad.)
2011/02/01 04:36 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #3
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
به آقای بابالنگ دراز اسمیت

بابالنگ دراز عزیز

من میمیرم برای دانشگاه و بیشتر از همه میمرم برای شما که مرا به دانشگاه فرستادید.از زور خوشحالی خوابم نمیبرد.نمیدانید چقدر با پرورشگاه جان گریر فرق دارد.چنین جایی را به خواب شبم هم نمیدیدم.دلم برای دخترهایی که نمیتوانند به دانشگاه بیایند می سوزد.مطمئنم دانشگاهی که شما در جوانی رفته اید به این خوبی نبوده است.

من با سه تا از دانشجوها توی عمارتی که شکل برج است زندگی میکنیم.یکی از آنها سال آخر و عینکی است و دائما میگوید«بچه هایه خورده یواشتر حرف بزنید»و اتاق تکی دارد.دو نفر دیگر سال اولی هستند.یکیشان سالی مک براید و آن یکی جولیا روتلج پندلتوناست.سالی موهای قرمز و دماغ سربالا داردو خیلی خونگرم و خودمانی است.جولیا از یک خانواده کلاس بالا از نیویورک آمده است و هنوز مرا تحویل نمیگیرد.

با یانکه کسی به سال اولی ها اتاق تکی نمیدهد،نمدانم چطور شده که بدون آن که از آنها بخواهم به من اتاق تکی داده اند.گمانم مسئول ثبت نام نخواسته دخترهای پدرمادر دار را با دخترهای پرورشگاهی هم اتاق کند.معلوم میشود یتیم بودن یک جاهایی به درد می خورد.

اتاق من در گوشه شمال غربی برج قرار گرفته است . دوتا پنجره دارد.نمی دانید چقدر خوش منظره است.وقتی که آدم هیجده سال تمام با بیست نفر توی یک سالن خوابید،تنها بودن برای خودش عالمی دارد.این اولین باری است که میتوانم تک و تنها با جروشا آشنا شوم و او را درست بشناسم.

گمانم از او بدم نیاید.

شما طور؟

سه شنبه

می خواهند تیم بسکتبال سال اول را راه بیندازند.شاید من را هم انتخاب کنند.قدم کوتاه و هیکلم ریزه میزه است،ولی تا دلتان بخواهد زبر و زرنگم.شاید موقعی که بقیه سرشان به هواست و دنبال توپ میگردند،من از وسط پاهایشان فرار کنم و توپ را بگیرم.

نمیدانید تمرین در زمین ورزشی که اطراف آن پر ازد رخت استو برگهای زرد و قرمزی که روی زمین ریخته اند وبویشان در هوا پخش میشود،همراه با صدای فریاد و خنده بچه ها چه کیفی دارد.اینها همه از دخترهایی که در عمرم دیده ام شادترند و من از همه شان خوشبخت ترم.

من این نامه را با این نیت شروع کردم که درباره درسهایم بنویسم(خانم لیپت میگفت شما دلتان میخواخهد درباره درسهایم چیزهایی بدانید)اما متاسفانه زنگ را زدند و من باید تا ده دقیقه دیگر لباس ورزش بپوشم و در زمین بسکتبال حاضر باشم.دعا کنید انتخابم کنند.

همیشه،جروشا ابوت شما

بعدالتحریر(ساعت 9 شب)

همین الان سالی مک براید سرش را از از در اتاقم تو آورد و گفت:

«من که دلم برای پاپا و مامان یه ذره شده،دارم دق میکنم تو چطور؟»

خنده ای کردم و جواب دادم:

«چاره چیه؟باید ساخت»
دلتنگی برای خانواده از آن بیماری هایی است که من یکی گرفتارش نمیشوم.کدام بدبختی دلش برای پرورشگاه و خانم لیپت تنگ میشود؟
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/02/01 04:37 PM، توسط farshad.)
2011/02/01 04:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #4
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
10 اکتبر
بابا لنگ دراز عزیز
شمامیکل آنژ را میشناسید؟او نقاش معروف دوره رنسانس ایتالیاست.همه بچه های کلاس ادبیات انگلیسی او را میشناختند،ولی من فکر کردم اسم یک فرشته بزرگ است و همه کلاس از خنده روده بر شدند.
بدبختی اینجاست که توی دانشگاه از آدم انتظار دارند همه چیز را بلد باشد.چیزهایی هست که آدم به عمرش اسمشان را نشنیده است ولی من حالا دیگر راهش را یاد گرفته ام.موقعی که دخترها درباره موضوعی حف میزنند،من لام تا کام حرف نمیزنم.بعد میروم توی دائره المعارف میگردم و یاد میگیرم.
روز اول اشتباه افتضاحی کردم یک نفر اسم موریس مترلینگ را برد، ومن پرسیدم از دخترهای سال اول نیست؟!یک ساعت نگذشته بودکه این حرف در تمام دانشگاه پیچید وپاک آبرویم رفت،ولی استعداد من از بقیه کمتر که نیست هیچ،گاهی وقتها مثل اینکه از بعضی ها هم بیشتر است.
دلتان میخواهد بدانید اتاقم را چه وری درست کرده ام؟ترکیبی از رنگ های زرد و قهوه ای.رنگ خود اتاق کرم است و من پرده ها و پشتی هایم را زرد انتخاب کرده ام.یک میز چوبی آلبالویی دست دوم هم دارم که آن را دو دلار خریده ام.یک قالیچه قهوه ای رنگ هم خریده ام که وسطش یک لکه جوهر افتاده ،ولی من صندلیم را طوری روی آن میگذارم که معلوم نشود.
پنجره های اتاقم خیلی بلند هستند و در حالت عادی نمیشود بیرون را دید،ولی من آئینه میز توالتم را برمیدارم و میز را میکشم پشت پنجره بعد کشو ها را جلو میکشم و مثل نردبان از آن بالا میروم.به همین راحتی!
سالی کمک کرد که این اثاثیه را در یک حراجی به قیمت ارزان بخرم.هرچه باشد او خانواده دار است و ازین چیزها سردر می آورد.نمیدانید چه کیفی میکنم وقتی یک اسکناس پنج دلاری میدهم و باقی اش را پس میگیرم.
آخر من در عمرم هیچ وقت بیشتر از چند سنت پول نداشته ام.بابای خوبم!من قدر این پول تو جیبی را خوب میدانم.
هرچه سالی خونگرم و بانشاط و مهربان است،امان از دست جولیا. معلوم نیست ناظم چرا اینقدر در انتخاب هم اتاقی کج سلیقه است.سالی به همه چیز میخندد،ولی جولیا زود از همه چیز خسته میشود و حوصله اش سر میرود و هیچ وقت با بقیه راه نمی آید.او خیال میکند همین که آدم اسمش پندلتون باشد،یکسره میبرندش بهشت.فکرنمیکنم خدا من جولیا را از روز ازل دشمن هم خلق کرده باشد.
لابد حالا منتظرید که من کمی هم راجع به درسهایم بنویسم.بفرمایید:
1-لاتین:جنگ هانیبال با رومی ها.رومی ها دارند عقب نشینی می کنند.
2-فرانسه:24صفحه از داستان سه تفنگدار.صرف سوم شخص افعال بی قاعده.
3-هندسه:اتمام استوانه،به مخروط رسیده ایم.
4-انگلیسی:شرح و تفسیر.
5-زیست شناسی:دستگاه گوارش،کیسه صفرا،لوزالمعده.
آنکه در را فراگیری علم است.
جروشا ابوت
بعدالتحریر:راستی باباجان نکند مشروب بخورید چون دشمن کبد است.

چهارشنبه
بابا لنگ دراز عزیز
اسمم را عوض کردم
البته در دفتر دانشگاه هنوز جروشا هستم،ولی همه «جودی» صدایم میکنند.کاش خانم لیپت در انتخاب اسم بچه ها خوش سلیقه تر بود.شرط میبندم اسم فامیل ها را از روی دفتر تلفن انتخاب کرده است.میگویید نه؟دفتر تلفن را ورق بزنید.ابوت درست توی صفحه اول است.اما اسم جروشا را گمانم از روی سنگ قبر برداشته باشد.همیشه حالم از این اسم به هم خورده است،ولی «جودی» پر بدک نیست.بامزه است،هرچند اسم جودی باید مال دختر خوشگل و چشم آبی و نازنازی و عزیزی باشد که همه خانواده اورا لوس میکنند و در دنیا همیچ غمی هم ندارد.
من هر عیبی هم داشته باشم کسی نمی تواند بگوید مرا لوس بار آورده اند،اما بدم نمی آید گاهی ادای دخترهای لوس را دربیاورم.لطفا در آینده مرا جودی صدا کنید.میخواهم چیزی را برایتان تعریف کنم.سه جفت دستکش چرمی خریده ام.چرا این همه؟آخر من همیشه از دستکش هایی که انگشت ندارند و بچه ها دستشان میکنند داشته ام،اما هیچ وقت دست کشی که پنج تا انگشت داشته باشد،نداشته ام.هر نیم ساعت یک بار همه شان را از کشوی میز بیرون می آورم و دستم میکنم.خیلی خانمی کرده امکه تا حالا آنها را سرکلاس دست نکرده ام.زنگ شام خورد.
(زنگ شام،خداحافظ)
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/02/01 04:38 PM، توسط farshad.)
2011/02/01 04:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #5
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
جمعه

بابا جون،فکرش را میکردید؟معلم انگلیسی به من گفت که آخرین انشای من عالی و مبتکرانه بوده است.به خدا عین همین عبارت را گفت،«عالی و مبتکرانه»با تربیتی که من در این 18 سال داشته ام عجیب نیست؟موسسه جان گریر که شما آن را خوب میشناسید و با کارهایش هم موافق هستید، هدفی جز این ندارد که از 97 یتیم 97 قلو درست کند،که عین هم باشند و کمترین اراده و تفکری در آنها نشود پیدا کرد.

استعداد نقاشی من از موقعی شکوفا شد که عکس خانم لیپت را پشت درها کشیدم.

هر یتیمی این شکلی است.

(نقاشی)

خدا کند ازاینکه به خانه کودکیم ایراد میگیرم،دلخور نشوید.اگر دیدید جسارت کرده ام فوری مقرری ماهیانه ام را قطع کنید.البته این بد حرفی ایت که میزنم،ولی انتظار خانمی و ادب از کسی که در پرورشگاه بزرگ شد است،انتظار درستی نیست.

بابا جون،درس های دانشگاه برایم مشکل نیست،ولی تفریحات بچه ها عجیب ناراحتم میکند.من نمیفهمم دخترها چه میگویند و چرا میخندند.آنها درباره گذشته هایی حرف میزنند که من اصلا نمیفهمم.فکر میکنم در این دنیا غریبه ام و زبان مردم را نمیفهمم وهمین مرا بیچاره کرده .در دبیرستان وقتی دخترها در دبیرستان دور هم جمع می شدند و نگاهم می کردند،می دانستند که با آنها فرق دارم.انگار از فرق سر تا نوک پایم نوشته بودند «موسسه جان گریر».بعضی هایشان که مثلا میخواستند ا دای آدم های مهربان را در بیاورند،می آمدند و مودبانه با من حرف میزدند.ای وای که چقدر از همهشان متنفر بودم،به خصوص از آنهایی که تظاهر به مهربانی می کردند.

اما اینجا کسی نمیداند که من در پرورشگاه بزرگ شده ام و بچهسر راهی هستم.به سالی مک براید گفته ام که پدر و مادرم مرده اند و آقای پیری مرا به دانشگاه فرستاده است.خیلی هم دروغ نگفته ام.دلم نمیخواهد مرا ترسو بدانید،ولی نمیدانید چقدر دلم میخواهد مثل بقیه دخترها باشم،ولی خاطره «پرورشگاه جان گریر»تنها دورنمای بچگی من استو باعث میشود با آنها فرق داشته باشم.اگر بتوانم این خاطره را به کلی فراموش کنم شاید مثل بقیه دخترها بشوم.فکر نمیکنم در اصل با بقیه آنها فرق داشته باشم.

مگر نه؟

دست کم سالی مک براید که مرا دوست دارد.

اردتمند همیشگی

جودی ابوت

(جروشای سابق)



صبح شنبه

دوباره این نامه را خواندم و دیدم که چقدر نالیده ام،ولی از کسی که صبح دوشنبه باید امتحان بدهد و هندسه را هم باید دوره کند و سرما هم خورده است و مدام عطسه میکند،چه توقعی؟

یکشنبه

دیروز یادم رفت که نامه را به صندوق پست بیندازم وامروز به آن یک حاشیه اضافه میکنم.امروز صبح کشیشی برای ما حرف زد.حدس بزنیدچه گفت.

گفت :«انجیل به ما یاد داده است که فقرا برای این به دنیا آمده اندکه بقیه فرصت کار خیر پیدا کنند.»

ماشاالله به این همه کمال !انگار فقرا یک جور حیوان اهلی مفید هستند.اگر حالا برای خودم یکپارچه خانم نشده بودم،بعد ازدعا میرفتم و هرچه از دهنم در می آمد،نثار این کشیش میکردم.



25اکتبر

بابا لنگ دراز عزیز

در تیم بسکتبال قبول شدم.کاش میدیدید که چطور شانه ام کبود خالی شاده!جولیا پندلتون خیلی زور زد بلکه انتخاب شود،ولی نشد.هورا !هورا!

بابا جون میبینید چه آتشپاره ای شده ام.

دانشگاه هر روز بهتر از قبل میشود.من دخترها،معلمها،کلاسها،محوط ه داتشگاه و همه غذاهای آن را دوست دارم.هفته ای دوبار بستنی داریم و هیچ وقت هم گندم پخته نداریم.چه عالی!

قرار بود فقط ماهی یک بار به شما نامه بنویسم ،در حالی که هفته ای یکی دوبار چندین و چند ورق را سیاه میکنم.

آخر آنقدر ذوق زده شده بودم که همه چیز برایم تازگی داشت و دلم میخواست درمورد آن با کسی حرف بزنم.پرحرفی ام را ببخشیدکم کم آرام میگیرم.اگر نامه های من کسلتان کرد،بندازید توی سطل زیر زمین.قول میدهم تا اواسط نوامبر چیزی ننویسم.

دختر پرحرف شما

جودی ابوت
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/02/07 11:08 AM، توسط farshad.)
2011/02/07 11:06 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #6
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
صبح شنبه
دوباره این نامه را خواندم و دیدم که چقدر نالیده ام،ولی از کسی که صبح دوشنبه باید امتحان بدهد و هندسه را هم باید دوره کند و سرما هم خورده است و مدام عطسه میکند،چه توقعی؟
یکشنبه
دیروز یادم رفت که نامه را به صندوق پست بیندازم وامروز به آن یک حاشیه اضافه میکنم.امروز صبح کشیشی برای ما حرف زد.حدس بزنیدچه گفت.
گفت :«انجیل به ما یاد داده است که فقرا برای این به دنیا آمده اندکه بقیه فرصت کار خیر پیدا کنند.»
ماشاالله به این همه کمال !انگار فقرا یک جور حیوان اهلی مفید هستند.اگر حالا برای خودم یکپارچه خانم نشده بودم،بعد ازدعا میرفتم و هرچه از دهنم در می آمد،نثار این کشیش میکردم.

25اکتبر
بابا لنگ دراز عزیز
در تیم بسکتبال قبول شدم.کاش میدیدید که چطور شانه ام کبود خالی شاده!جولیا پندلتون خیلی زور زد بلکه انتخاب شود،ولی نشد.هورا !هورا!
بابا جون میبینید چه آتشپاره ای شده ام.
دانشگاه هر روز بهتر از قبل میشود.من دخترها،معلمها،کلاسها،محوط ه داتشگاه و همه غذاهای آن را دوست دارم.هفته ای دوبار بستنی داریم و هیچ وقت هم گندم پخته نداریم.چه عالی!
قرار بود فقط ماهی یک بار به شما نامه بنویسم ،در حالی که هفته ای یکی دوبار چندین و چند ورق را سیاه میکنم.
آخر آنقدر ذوق زده شده بودم که همه چیز برایم تازگی داشت و دلم میخواست درمورد آن با کسی حرف بزنم.پرحرفی ام را ببخشیدکم کم آرام میگیرم.اگر نامه های من کسلتان کرد،بندازید توی سطل زیر زمین.قول میدهم تا اواسط نوامبر چیزی ننویسم.
دختر پرحرف شما
جودی ابوت

15نوامبر
بابالنگ دراز عزیز
گوش کنید ببینید امروز چی یاد گرفته ام:
مساحت هرک عبارت است از نصف حاصلضرب مجموع قاعده ها در ارتفاع هریک از دو ذوذنقه های آن.فکر میکنید درست نیست؟
خیلی خوب اگر دوست دارید حاضرم آن را اثبات کنم.
بابا ژئن.هیچ وقت در مورد لباسهایم برای شما چیزی ننوشته ام مگر نه؟شش دست لباس نو قشنگ خریده ام،نه اینکه لباس دست دوم از کسی که از من بزرگتر است به من رسیده باشد.
نمیدانید لباس نو در زندگی یک بچه یتیم یعنی چه،این لباس ها قشنگ و نو را شما به من داده اید و من خیلی خیلی خیلی ممنونم.موفقیت در تحصیل نعمت بزرگی است،ولی شش دست لباس نو حکایتی است .پاک گیج شده ام.خدا را شکر که لباس ها را خانم پریچارد برایم انتخاب کرد نه خانم لیپت.یکی از آنها لباس شبی است از تور صورتی با زیرپوش ابریشمی(وقتی میپوشم خیلی قشنگ میشوم)،یک لباس آبی برای کلیسا دارم،یک لباس ،یک لباس مخصوص چای از پارچه قرمز که رویش مثل کارهای دستی شرقی ها دوخته شده(وقتی آن ار میپوشم مثل کولیها میشوم)،یک لباس ابریشمی صورتی کمرنگ هم دارم.یک کت و دامن خاکستری برای برای بازار و خیابان و یک لباس ساده برای کلاس درس.البته این لباس ها برای جولیا خانم روتلج پندلتون خیلی فقیرانه است،ولی برای جروشا...چه بگویم!
حالاست که به خودتان بگویید چه دختر سبک مغزی!حیف پول که آدم خرج تربیت و تحصیل دخترها کند.
ولی باباجون اگر شما همیک عمر لباس کرباس میپوشیدید خبرتان میکردم.موقعی که به دبیرستان رفتم بلایی به سرم آمد که صد درجه از کرباس پوشیدن بدتر بود.اما چه بگویم از جعبه فقرا!
نمیدانید با چه ترس و لرزی به مدرسه میرفتم،همیشه با خودم میگفتم حتما مرا پهلوی دختری مینشانند که لباس او تن من است و او در گوشی این را به بقیه خواهد گفت و بعد هم به من میخندند.گمانم اگر همه عمرم هم لباس ابریشمی بپوشم ،زخمهای دلم خوب نشوند.
آخرین اعلامیه جنگ
اخبار جبهه
روز پنجشنبه 13نوامبر،در سیزدهمین بازرسی از جبهه ها مشخص شد که هانیبال به خط مقدم رومی ها حمله برد و قوای کارتاژ را از فلات کازلینوم به طرف کوهها عبور داد.عده ای از نومیدین ها در جبهه کوئنتیوس فابیوس ماکسیموس درگیر هستند.رومی ها خسارات عظیمی را متحمل شدند.
مفتخرم که خبرنگار افتخاری شما از جبهه جنگ باشم
ج.ابوت
بعدالتحریر:راستی باباجون میدانم که نباید از شما توقع جواب داشته باشم.به من تذکر داده اند که شما را با سوالات بی معنی ناراحت نکنم،ولی باباجون همین یک دفعه و غقط همین یک سوال را میپرسم .شما خیلی پیرهستین یا کمی؟خیل تاس هستید یا کمی؟باور کنید فکر کردن به شما از فکر کردن به مسائل جبر سخت تر است.
یک آقای پولداری که از دخترها بیزار است،اما درعین حال بخشنده و جوانمرد هم هست و یک دختر فضول را هم تحمل میکند چه شکلی میتواند باشد.

19 دسامبر
بابالنگ دراز عزیز
شما جواب سوال مرا ندادید در صورتی که خیلی مهم بود.
شما تاس هستید یا نه؟من عکس شما را آنططور که فکر میکردم هستید کشیدم تا رسیدم به سرتان.آن وقت گیر کردم .نمیدانم موهایتان سفید هستند یا سیاه یا فلفل نمکی یا به کلی تاس هستید.این عکس شما:
(نقاشی)
حرفم این است که مواضافه کنم یا نه؟
دلتان میخواهد بدانید که رنگ چشمهایتان را چه کشیده ام؟
خاکستری.
ابروهایتان سیخ هستند و دهانتان ه یک خط صاف و لبه هایش به طف پایین .دیدید چه خوب بلدم؟
(زنگ کلیسا خورد)
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/02/07 11:08 AM، توسط farshad.)
2011/02/07 11:06 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #7
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
ساعت 9:45 شب
یک قرار سفت و محکم با خودم گذاشته ام که هرچقدر هم درس داشته باشم هیچ وقت،هیچ وقت شب ها درس حاضر نکنم و به جای آن کتاب های غیر درسی بخوانم .خیلی واجب است،چون هیجده سال تو خالی و بی معنی را پشت سر گذاشته ام که باید سریع پر کنم.حالا میفهمم چقدر از همه عقب هستم.دخترهای خانواده دار که خانه ای با کتابخانه دارند،به مرور زمان چیزهایی یاد میگرند که من از آنها بویی نبرده ام.
مثلا من هیچ وقت مادر غاز،دیوید کاپرفیلد،آیوانهو ،سی. ندرلا،پرنده آبی ،رابینسون کروزوئه،جین ایر،آلیس در سرزمین عجایب و یک کلمه از اشعار رویارد کیپلینگ را نخوانده ام.من نمیدانستم هانری هشتم بیش از یک زن گرفته و یا شلی شاعر بوده است من هیچ چیز درباره اینها و چیزهایی شبیه به این نمیدانستم.من نمیدانستم که ر.ل.س یعنی مخفف اسم رابرت لویی استیونسن و یا اینکه جورج الیوت زن بوده است.من هیچ وقت عکس مونالیزا را ندیده بودم(شاید باور نکنید)حتی اسم شرلوک هلمز را هم نشنیده بودم.
حالا نه فقط این چیزها،که خلی چیزهای دیگر را هم یاد گرفته ام،با این همه قبول کنید که باید خیلی بدوم تا به بقیه برسم.نمیدانید چه کیفی دارد که همه روز را به انتظار شب بنشینم،بعد روی یک کاغذ بنویسم«لطفا مزاحم نشوید»و آن را پشت رد بچسبانم و روبدر شامبر قرمز و دمپایی های خزدار بپوشم و همه متکاها را پشت سرم بگذارم و چراغ بغل دستمرا روشن کنم و حالا نخوان کی بخوان.یک کتاب که دردی از من دوا میکند.همین الان دارم اشعار تنی سن و ونیتی فیر و داستان های کوتاه کیپلینگ و شما را بخدا نخندید ،دارم زنان کوچک را میخوانم.این را به هیچ کس نگفته ام(چون حسابی دستم می اندازند)رفتم و از پول تو جیبی ماه گذشته به قیمت یک دلار و دوازده سنت آن را خریدم.دفعه دیگر که کسی از لیموترش حرف بزند،میدانم چه جور چیزی است!
شنبه
آقا؛
عالی جناب!اینجانب مفتخر است که آخرین کشفیات خود را در زمینه هندسه به عرض حضرت عالی برساند.جمعه گذشته مکاشفات ما اندر باب متوازی الاضلاع به پایان رسید واینک اندر باب منشور ناقص به تفحص پرداخته ایم .البته طی طریق در این موضوع بسیار پرمخاطره و دشوار است.
یکشنبه
هفته آینده عیذ است و دانشگاه تعطیل میشود.دخترها چمدانهای خود را از حالا توی راه روها چیده اند و چنان رفت و آمدی راه افتاده که مگو.
از همه جا صدای خنده بلند است.هیچ کس به فکر درس خواندن نیست.غیر از من یک نفر دیگر هم برای تعطیلات در دانشگاه میماند.باهم قرار گذاشته ایم هر روز پیاده روی کنیم و اگر زمین یخبندان باشد سرسره بازی کنیم.از آن بهتر خواندن یک عالمه کتاب جز برنامه های ماست.
خداحافظ باباجون!امیدوارم شما هم مثل من شاد و خوشحال باشید.
همیشه جودی شما
بعدالتحریر:راستی جواب سوال های مرا فراموش نکنید.اگر دوست ندارید به خودتان زحمت بدهید ،به منشی تان دستور بدهید تلگرافی شبیه به این برای ممن بفرستد:
سر آقای اسمیت تاس است
یا
سر آقای اسمیت تاس نیست
یا موهای آقای اسمیت سفید شده.
ضمنا 25 سنت پول تلگراف را از مقرری من کم کنید.
تا ژانویه خداحافظ و عید شما هم مبارک.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/02/07 11:07 AM، توسط farshad.)
2011/02/07 11:07 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
farshad
キャプテン翼の生成



ارسال‌ها: 10,334
تاریخ عضویت: Jul 2010
اعتبار: 1019.0
ارسال: #8
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
اواخر تعطیلات عید.
تاریخ درستش را نمیدانم.

بابالنگ دراز عزیز

برف می آید.شما کجا هستید؟دنیا آنجوری که من آن را از پشت پنجره اتاقم میبینم یکپارچه سفید است.دانه های برف مثل گل خشخاش توی هوا پخش شده اند.آفتاب دارد غروب میکند و از پشت کوه های بنفش ،رنگ زرد طلائیش دیده میشود.من روی درگاه پنجره نشسته ام و دارم از ته مانده روشنی روز استفاده میکنم و این نامه را برای شما مینویسم.از پنج سکه طلایی که برایم فرصستاده بودید سخت یکه خوردم.عادت نکرده ام کسی به من عیدی بدهد.شما که خدا میداند چه چیزهایی به من داده اید.در حقیقت هرچه دارم از شما دارم.حس میکنم لایق این همه هدیه های گرانبها نیستم،با این همه از اینکه آنها را دریافت کردم واقعا کیف کردم.
دلتان میخواهید بدانید با این پول چه خریده ام؟
1-ساعت مچی نقره که با آن به موقع به کلاس برسم.
2-کتاب شعر ماتیو آرنولد
3-کیسه آب گرم
4-تشکچه برقی(آخر اتقم خیلی سرد است)
5-پانصد ورق کاهی برای چرکنویس(اگر قرار است نویسنده بشوم باید از همین حالا شروع کنم)
6یک کتاب لغت
7-آخری را رویم نمیشود بنویسم،اما باید بنویسم)یک جفت جوراب ابریشمی.
اگر بدانید چه چیزی باعث شده جوراب ابریشمی بخرم،خنده تان میگیرد.جولیا پندلتون شبها به اتاق من می آمد تا هندسه بخوانیم،روی کاناپه مینشست و پاهایش را روی هم میانداخت و من میدیدم که هرشب جوراب ابریشمی هایم را میپوشم و به اتاقش میروم.باباجون!میبینید چه آدم حقیری هستم!ولی لااقل صاف و ساده که هستم.تازه شما که خبر دارید توی پرورشگاه چه حال و روزی داشته ام و میدانید که بی عیب نیستم.مگر نه؟
خلاصه میکنم(معلم انگلیسی ام خیلی ازین عبارت خوشش می آید و مدام آن را تکرار میکند)از هدایای هفتگانه سپاسگزارم.به همه گفتم که اینها را خانواده ام از کالیفرنیا با پست فرستاده اند .ساعت را پدرم ،تشکچه ی برقی را مادرم،کیسه آب گرم را خواهرم ایزابل ،اشعار ماتیو آرنولد را خاله جان سوزان،و کتاب لغت را عمو هری فرستاده است.خدا کند از اینکه یکباره نقش چند قوم و خویش مرا بازی کردید،نارحت نشده باشید.
دلتان میخواهد در مورد تعطیلات برایتان بنویسم؟یا فقط دوست دارید در مورد تحصیلاتم با شما حرف بزنم؟اسم این دختر تگزاسی که با او آشنا شده ام لئونورافن تن است(چقدر این اسم به جروشا ابوت شباهت داد مگر نه؟)من خیلی این دختر را دوست دارم ،البته نه به اندازه سالی مک براید .در دنیا هیچ کس را به اندازه سالی دوست ندارم،البته غیر از شما.باید شما را از همه کس بیشتر دوست داشته باشم،چون شما جای همه خانواده من هستید.....
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/02/25 10:53 PM، توسط farshad.)
2011/02/25 10:51 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Mohabat69
we carry the future



ارسال‌ها: 1,044
تاریخ عضویت: Feb 2011
اعتبار: 760.0
ارسال: #9
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
ایول دمت گرم این جین وبسترش منو کشتهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2011/02/26 09:49 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
neol
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 19
تاریخ عضویت: Sep 2011
اعتبار: 4.0
ارسال: #10
RE: كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
سلام مرسی خاطراتم مرور شد !
من کارای جین را دوست دارم چون راحت می نویسه مخصوصاً جودی ابوت
عاشق نامه هاشم مخصوصاً قسمت آخر کتاب اون قسمتی که می فهمه بابا لنگ دراز کیه ؟؟
شعله های شومینه و مردی که در سایه روی مبلی نشسته بود و فهمیدن جین
عالی بود عالی
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/09/23 03:17 AM، توسط neol.)
2011/09/23 03:14 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zجدید دانلــود رمان مومیایی اثر P*E*G*A*H Judy 1 1,076 2021/01/14 10:58 AM
آخرین ارسال: Elmira.Kh
zجدید دانلود رمان چهار جلدی آینه زمان اثر Fatima Eqb #Chocolate Girl* 2 4,405 2020/06/21 12:49 AM
آخرین ارسال: #Chocolate Girl*
  دانلود کتاب دمیان اثر هرمان هسه !Emily 0 768 2020/04/22 11:22 AM
آخرین ارسال: !Emily
  دانلود رمان بابالنگ دراز #Chocolate Girl* 4 2,543 2018/08/11 12:19 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
zجدید دانلود رمان پاورقی زندگی اثر پریبانو Judy 1 568 2017/08/04 12:37 AM
آخرین ارسال: alinabipoor



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان