زمان کنونی: 2024/05/05, 04:13 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/05, 04:13 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه : مادر و گریه خدا

نویسنده پیام
Franky
Miss. Frankenstein



ارسال‌ها: 921
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 126.0
ارسال: #1
داستان کوتاه : مادر و گریه خدا
مادری نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست…
فرشته ای فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد، بگو از خدا چه میخواهی؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا میخواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت: پشیمان نمیشوی؟
مادر پاسخ داد: نه!
فرشته گفت:
اینک پسرت شِفا یافت ولی تو میتوانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی…
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمیکنی!
سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن میگرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت…
پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت:
مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمیتواند با تو یکجا زندگی کند. میخواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی.
مادر رو به پسرش کرد و گفت:
نه پسرم من میروم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی میکنم و راحت خواهم بود…
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ای نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:
ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟
حال پشیمان شده یی؟
میخواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت:
نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخر تو چه میدانی؟
فرشته گفت:
ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزویی بکنی. میدانم که بینایی چشمانت را از خدا میخواهی، درست است؟
مادر با اطمینان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا می خواهم عروسم زنی خوب و مادری مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد…
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید:
مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟
فرشته گفت: بلی!
ولی تنها زمانی اشک میریزیم که خدا گریه میکند.
مادر پرسید:
مگر خدا هم گریه می کند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است…
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/09/28 08:03 PM، توسط Franky.)
2018/09/20 03:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
moonnight
کاربر فعال پارک انیمه



ارسال‌ها: 488
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 53.0
ارسال: #2
RE: داستان کوتاه مادر و گریه خدا
خیلی جالب بود بازم بذار .
2018/09/21 12:19 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Mi Hi
like fish in dark world



ارسال‌ها: 3,542
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 441.0
ارسال: #3
RE: داستان کوتاه مادر و گریه خدا
این یه واقعیتی وصف ناپذیره....
2018/09/21 12:32 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Franky
Miss. Frankenstein



ارسال‌ها: 921
تاریخ عضویت: Aug 2018
اعتبار: 126.0
ارسال: #4
RE: داستان کوتاه مادر و گریه خدا
(2018/09/21 12:19 PM)moonnight نوشته شده توسط:  خیلی جالب بود بازم بذار .
اگه بتونم حتما
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


(2018/09/21 12:32 PM)rikatokikuri نوشته شده توسط:  این یه واقعیتی وصف ناپذیره....

دقیقامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2018/09/21 02:42 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
smile شیوه ی زندگی کاراکتر کدوم داستان رو دوست داری؟! diana king 12 3,172 2021/02/26 06:30 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
  داستان ها مهم ترن یا نویسنده ها؟ diana king 33 6,815 2021/02/26 05:19 PM
آخرین ارسال: heraa
  چطور داستان فانتزی بنویسیم؟ diana king 5 1,399 2021/02/04 06:43 PM
آخرین ارسال: diana king
  داستان کوتاه LARTEN CREPSLEY 156 27,466 2019/12/23 12:31 AM
آخرین ارسال: Hal7283
  داستان کوتاه : گفتگو با خدا Franky 4 1,227 2018/10/27 07:52 PM
آخرین ارسال: Franky



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان