زمان کنونی: 2024/04/20, 02:03 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/04/20, 02:03 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسابقه ی بهترین پایان

نویسنده پیام
Merliya
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,902
تاریخ عضویت: May 2016
اعتبار: 1636.0
ارسال: #1
zجدید مسابقه ی بهترین پایان
*به نام خدا*
*تیم نویسندگی انیم پارک تقدیم میکند*
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
*مسابقه ای جدید با نام بهترین پایان*



شرایط و قوانین شرکت در مسابقه:
1.همه ی کاربران میتوانند در این مسابقه شرکت داشته باشند«حتی اعضای رسمی تیم نویسندگی»
2.با توجه به متنی که در این تاپیک قرار داده میشود،می بایست پایانی خلاقانه و دلخواه برای آن بسازید.
3.ژانر آزاد!
4.متن شما باید 13 خط استاندارد باشد و حداکثر خاصی ندارد.
5.به همه ی شرکت کنندگان اعتبار اهدا میشود.
6.چهار نفر برتر به عنوان برنده انتخاب میشوند.و به آنها جوایزی اهدا میگردد.
7.متن هایی که دارای کلمات و سخنان غیر اخلاقی،توهین،بی احترامی و... میباشد،حذف میشوند.
8.در این تاپیک فقط متن های خود را ارائه دهید و در صورت انتقاد و یا پیشنهاد برای بهتر شدن مسابقه، به پروفایل بنده مراجعه کنید.
9.از امروز تا تاریخ۱۳۹۵/۸/۱۰ وقت دارید،تا متن خود را ارائه دهید.
10.متن مسابقه به زودی در همین تاپیک قرار میگیرد.
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهموفق باشید.مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/10/30 09:06 PM، توسط Merliya.)
2016/10/22 11:27 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Merliya
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,902
تاریخ عضویت: May 2016
اعتبار: 1636.0
ارسال: #2
RE: مسابقه ی بهترین پایان
متن مسابقه:

کاروان بزرگی راه را گم کرده بود.هرچه پیش میرفت،به آب و آبادانی نمیرسید.مسافرها خسته و تشنه بودند.لبهایشان از بی آبی خشک شده بود و پاهایشان طاقت رفتن نداشت.ناگهان در دل بیابان،چاه آبی پیدا کردند.فریادی از شادی کشیدند و خدا را شکر کردند.چاه، سطل و طناب نداشت.مسافرها سطلی آوردند و طنابی به آن بستند.بعد،به داخل چاه انداختند و سطل را از آب پر کردند.وقتی خواستند بالا بکشند،طناب پاره شد و سطل به ته چاه افتاد.مسافرها تعجب کردند.طناب را بالا کشیدند،و سطل دیگری به آن بستند.بعد،به داخل چاه انداختند؛اما این بار هم دستی طناب را پاره کرد. چند بار دیگر امتحان کردند و هربار،کسی طناب را پاره میکرد. عاقبت قرار شد یک نفر را با طناب به داخل چاه بفرستند تا ببیند چه خبر است. از نفر اول خبری نشد،فرد دوم و سوم هم همین طور. همه غرق در تعجب و ترس شدند.دیگر کسی حاضر نشد از چاه پایین برود تا این که...
منبع:کتاب فیه ما فیه
سوال دیگه داشتین در خدمتم:D«مهلت ارسال متون تمدید شد:D»
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/10/24 09:38 PM، توسط Merliya.)
2016/10/22 11:56 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
cyanide
هلودر



ارسال‌ها: 1,083
تاریخ عضویت: Oct 2015
اعتبار: 183.0
ارسال: #3
RE: مسابقه ی بهترین پایان
تا اینکه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یک دست سفیدی که مثل دست مرده بود به دیواره ی چاه چنگ انداخت.
سوزش وهم آور باد کاروانیان را آشفته کرده بود.
باد در لا به لای لباس هایشان میپیچید.
کاروانیان به شدت ترسیده بودند.
آیا این واقعا سرنوشت آنان بود؟ آیا باید اینجا می مردند؟
همه ی بدنشان کرخت شده بود و حتی جرئت نداشتند از جای خود تکان بخورند.
چشمانشان از شدت ترس گشاد شده بود و دندان هایشان آرام به هم می خورد.
دست دیگر موجود نیز به دیواره چاه چنگ انداخت.
حالا دیگر صحنه خیلی وحشتناک شده بود.
کاروانیان با وحشت عقب عقب میرفتند و آنقدر ترسیده بودند و کپ کرده بودند که حتی نمیتوانستند فرار کنند.
کسانی که سلاح یا وسیله ای دستشان بود وسیله خود را از ترس زمین انداختند. کاروانیان زانو زدنند تا برای جانشان به آن موجود التماس کنند.
ناگهان سر موجود کم کم بالا آمد. نفس ها در سینه حبس شده بود.
موهای پر کلاغی او نمایان شد و ناگهان چهره پسری با پوست رنگ پریده پیدا شد.
پسر از چاه بیرون پرید و گفت : بچه ها من مانستر ایکسم. اومدم ببرمتون انیم پارک. اونجا خیلی آباده!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)
و این چنین شد که کاربران جدیدی نیز به انیم پارک پیوستند.
مسخره کنی این دمپایی رو میکنم تو حلقت! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/10/22 09:16 PM، توسط cyanide.)
2016/10/22 09:02 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Boruto
Ghost



ارسال‌ها: 2,756
تاریخ عضویت: Aug 2016
اعتبار: 308.0
ارسال: #4
RE: مسابقه ی بهترین پایان
.
.
.
.
.
شیخی چروکیده دست بر ریش نهاد و از براعت امر عاجز ماند و اندکی اندیشید و رو به اصحاب کرد
ای مریدان ز جانب سه تن طنابی گیرید و بر من را نیز به بند دهید تا خویش به اندرون روم و مکافات را خویش به عینه بینم که چاره کار کردن در مکافات راحت تر از چاره اندیشی در اسایش است
مریدان شیخ را طناب ببستند و روانه ی چاه کردند شیخ چون به پایین رسید چهار مرد را دید که بر هم افتاده اند و دعوا میکنند
به سویشان شتافت و با لحن غریبی گفت ز بهر چه اینگونه گلاویز شده اید ای بندگان خدا
مردی که ز کاروانیان نبود جلو امد و گفت:اینجا را گنجیست عیان از طلا و یاقوت و من ان ها را پیش تر پیدا کرده ام لیک این سه مرد گنج مرا خواهند
پیر اندکی اندیشید و گفت :شرح این مسیله اسان است
تو گنج را داری و ما طناب خروج تورا همانا بی گمان ماندن در این چاه عذابیست و گنج از برای تو در این چاه راه خروج توست و گنج در این بیابان بی اب و علف برای کاروان تشنه ما اب است که در این چاه است و این طلا و یاقوت بری چاره و تدبیری نمیزاید تا برون ایی و برای مانیز ابی نمیزاید پس چگون است که شریک شده و این گنج را تقسیم کنیم لیک شرط ان است که طاقت نبرید و به سطوح رویم تا اب چاه را به شرب بندیم و مال گزاف را به تقسیم که هم تو به ازادی و مالت برسی و هم ما بندگان خدا ابی بنوشیم و از مال هم نصیبی ببریم
مردها از تدبیر شیخ راضی شدند و مرد غریب تمام و کمال شروط را نیکو دید و به انان پیوست و پس از ان ز مریدان شیخ شد و ازان پس شیخ و مریدانش در اسایش زیستند
کنون هم نو هایشان در برج العرب عربستان با دلفین ها بازی میکنند و دسته ای از انها در جزایر کاراییب مشغول ماهی گیریندمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(ببخشید اگه بد شدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه )
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/10/23 05:02 PM، توسط Boruto.)
2016/10/22 09:19 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Lelouch.B
Uchiha Itachi



ارسال‌ها: 2,369
تاریخ عضویت: Jun 2016
ارسال: #5
RE: مسابقه ی بهترین پایان
تا اینکه صدایی خرناس مانند از دل چاه بیرون آمد که می گفت: کینه....کینهههه. ...
همه ترسیدند و به عقب رفتند. ناگهان دختری که نصف صورتش خونین و نصف دیگر آن سوخته بود در دل بیابان پدیدار شد و گفت: شما اینجا چه می کنید؟ چرا اینجایید؟ مگر نمیدانید که اینجا خطر ناک است؟ 
سرپرست کاروان گفت: خانم همه ی ما تشنه و خسته ایم، این کودکان هم گناه دارند چگونه می توانیم از آب این چاه استفاده کنیم؟ 
دختر خنده ای کرد و با صدای دورگه ای گفت: این چاه، چاه ماست و فقط برای کسانی ست که جادوی سیاه دارند و قرار است که به آخرین باز مانده ما برسد و کسی حق استفاده از آن را ندارند و کسانی که شاهد این ماجرا هستند باید کشته شوند.
سرپرست به خود لرزید و گفت: تو را به خدا با ما کاری نداشته باشید ما پشیمان شدیم و بر می گردیم.
دختر قهقهه ای سر داد و گفت: که مارا به دیگر جا دو گران معرفی کنید و محل اخفای مار را بگویید؟
-: نه،......به خدا نه،...... مارا چه به جادو گران
اما دل دختر آن قدر سنگ بود که چوبدستیش را بیرون کشید و با طلسم *آواداکداورا* همه را کشت.
گفته شدندی این دختر از اجداد مادری تام ریدل می باشد. و محل مرگ این افراد تا کنون شناسایی نشده.
نتیجه: توی بیابان هروقت یه چاه آب دیدین سمتش نرین توی شهر آب بخورین.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/10/29 10:02 PM، توسط Lelouch.B.)
2016/10/29 09:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Merliya
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,902
تاریخ عضویت: May 2016
اعتبار: 1636.0
ارسال: #6
RE: مسابقه ی بهترین پایان
مسابقه به مدت یک ماه تمدید شد!
2016/11/09 06:21 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Noctis_P
Жиight



ارسال‌ها: 5,627
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 604.0
ارسال: #7
RE: مسابقه ی بهترین پایان
تا اينکه
شيخى نزديک رفت و به چاه نگاهى انداخت تعجب کرده بود ،با صداى بلندى گفت: اهاى!صداى ما را ميشنويد؟
پاسخى شنيده نشد ،در اين بين صداى هق هق هاى کوچکى فضا را پر کرده بود

دخترکى ارام به چاه نزديک شد ؛اشک گونه هاى سرخش را خيس کرده بود نزديک تر رفت و داخل چاه را نگاه کرد و با بغض گفت:برادر؟

صداى خشنى پاسخ داد:از اين جا برو!
دخترک اما همانگونه ارام گفت:اما برادر... اين ها تشنه اند ،بگذار اندکى اب بنوشند
صداى خشن فرياد کشيد: گفتم برو!به انان نيز بگو اگر نروند سرشان را از تنشان جدا خواهم کرد
کاروانيان اما صداى ان پسر را نمى شنيدند وقتى دخترک رويش را برگرداند و به انها نگاه کرد انان پرسيدن: با چه کسى سخن مى گفتى؟
دخترک گفت:با برادرم
بعد نگاهى به کودکان کوچک و تشنه کرد ،دوباره به داخل چاه روى کرد و گفت:برادر! در ميان انها کودکانى وجود دارد بسى تشنه!گناه دارد!بگذار اب بخورند!برادر را که يادت هست؟!همان برادر سه ساله اى که از تشنگى ديده بر جهان بست....به خاطر او بگذار اب بخورند
براى چند ثانيه سکوت همه جا را فرا گرفته بود ناگهان پسر گفت:باشد ،بگو بيايند و اب بخورند
دخترک رو به کاروانيان کرد و باخوشحالى گفت که مى توانند از اب چاه بخورند پس کاروانيان با خوشحالى سطل و طنابى اوردند و اب نوشيدند سپس از دخترک تشکر کرده و قصد رفتن کردند که سه نفر از چاه بيرون امدند و گفتند:ما را فراموش کرديد؟!
کاروانيان خنده سر دادند و رفتند....


پ.ن: خودم مى دونم خيلى بد شدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/11/09 06:50 PM، توسط Noctis_P.)
2016/11/09 06:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Iron.man
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 16
تاریخ عضویت: Nov 2016
اعتبار: 8.0
ارسال: #8
RE: مسابقه ی بهترین پایان
تا این که پسری شجاع که کسی به او اهمیت نمی داد و همه او را مسخره می کردند از میان انبوه جمعیت برخاست و گفت : من حاضرم که به پایین چاه بروم
عده ای از کاروانیان شروع به خندیدن کردند و وی را حسابی مسخره کردند !
پسرک ولی پشیمان نشد. ابتدا عده ای مخالف این کار بودند و می گفتند : مردان قوی هیکل و زورمندان کاروان باز نگشتند ، حال این پسر لاغر و ضعیف می خواهد برگردد ؟
ولی رئیس کاروان که مردی با تجربه بود اجازه داد که پسرک کارش را انجام دهد.
او را در سطلی جدید گذاشتند ( نمی دونم این همه سطلو از کجا اوردن ) و به پایین فرستادند !
هیچکس امیدی نداشت. چاه خیلی تاریک بود خیلی خیلی تاریک ! هر قدم که پایین می رفت حس می کرد که چاه بزرگ تر شده ، مانند استوانه ای سنگی !! :/
پاینن و پایین تر رفت تا اینکه نوری درخشان را احساس کرد. روشنایی ! ولی چه می توانست باشد ؟ سرزمینی پنهان یا خانه ی یک غول ترسناک !! ولی پسرک نترسید و پایین تر رفت. بالاخره منشا نور را دید !! سنگ هایی درخشان که از دیواره ی چاه بیرون زده بودند . پایین تر رفت. مانند بلور های درخشان و قیمتی می درخشید ! آری ! الماس !!!!!
پسرک می توانست سطح آب و جنازه هایی که در آن افتاده بودند را به وضوح ببیند ! 10 ها و شاید 100 ها جنازه ی مرد های ساده لوح ! مردان بیچاره چرا به این روز افتاده بودند ؟ یکی از الماس ها را به سختی از دیواره ی چاه جدا کرد خواست پایین تر برود و بقیه را نیز بردارد اما متوجه شد که پیراهن یکی از آن مردان قوی به الماسی چسبیده است. مرد بیچاره را دید که الماس به دست در آب افتاده و بعد مرگ جسد وی به روی آب آمده ، پسرک دانست که حرص و طمع آن ها برای برداشتن الماس بیشتر باعث هلاکتشان شده ، ولی چرا به پایین افتاده اند ؟ در میان درخشندگی آن الماس ها ، نور هایی قرمز رنگ و خبیث احساس می کرد ، که او را محاصره کرده بودند ، خفاااش !!! آرام و بی سر و صدا طناب را پایین کشید و به نشانه ی اینکه او را بالا بکشند. پسرک از آن اتفاق جان سالم به در برد و با الماس به بالا رفت . کاروانیان با دیدن الماس دست او تعجب کردند ! پسرک گفت : اون پایین پر الماسه ، ولی شما نباید برید پایین ! آن سه مرد به خاطر طمع و حرص خود گرفتار شدند ، آن چاه خطرناک است ، پایین نروید و با من به شهر بازگردید و من در این صورت پول فروش این جواهر را بین همه تان تقسیم می کنم ، به قدری هست که تا آخر عمر همگی به آسودگی زندگی کنیم !!، مگر نه همگی خواهید مرد !
عده ی کمی حرف پسرک را قبول کردند و بقیه فکر کردند که او به خاطر خود خواهی خود این حرف را می زند و می ترسد که پایین برود و بقیه آن الماس ها را بیاورد ، و پایین رفتند و همه به درون آب افتادند و مردند !!
ولی پسرک باهوش و افرادی که حرف او را قبول کردند تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند
پایان
ببخشید اگه بد شد.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/11/28 06:24 PM، توسط Iron.man.)
2016/11/28 03:32 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zتوجه مسابقه نویسندگی! 2rsa 3 1,360 2020/04/23 01:20 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
  مسابقه ی بهترین نویسنده Mi Hi 0 801 2020/04/19 05:57 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
  مسابقه بهترین شو! Aisan 14 3,485 2017/09/03 12:26 PM
آخرین ارسال: Aisan
  مسابقه حماسه نویسی انیم پارک! Aisan 5 1,978 2016/09/22 03:19 PM
آخرین ارسال: Aisan
  مسابقه فن فیکشن نویسی تابستان95 Aisan 0 1,177 2016/09/18 12:57 PM
آخرین ارسال: Aisan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان