نام: آلوکارد
سن: 568 و 599
جنسیت: مرد
نژاد: خوناشام
وابستگی ها: سازمان هلسینگ، ملکه ی انگلستان
نام های مستعار: آخرین خوناشام، پرنده ی هرمس، دراکولا، زامیل، آروکارد، هیولا، پرنس ایمپالینگ، برگ برنده ی هلسینگ
شخصیت اصلی و قهرمان مجموعه انیمه و مانگا هلسینگ است. او قویترین مبارز سازمان هلسینگ است که بر علیه خون آشامها و دیگر نیروهای فرا طبیعی عمل میکند . آلوکارد دیگر یک خون آشام معمولی نیست ، بلکه او قویترین خون آشام است و همچنین قویترین موجود در کل مجموعه, حتی قبل از حضورش در آخر مانگا. جالب توجه است در مانگا بخاطر ترجمه اشتباه از ژاپنی به انگلیسی به او سر آلوکارد میگویند.
او بسیار به اربابش ، اینتگرا هلسینگ ، وفادار است و با خدمتگزار سازمان هلسینگ ، والتر سی دونالدز ، دوستی صمیمی دارد . او همچنین یک حس تحسین نسبت به شاگردش ، سراس ویکتوریا دارد . او هم در سری تلویزیونی و هم OVA حضور داشته است ، هر چند در OVA حضور او پر رنگ تر بود ولی در سری تلویزیونی سراس نقش پیش برنده ی داستان را داشت .
ظاهر:
درست مثل یک خون آشام واقعی, او از قرنها پیش دیگر پیر نشده و ظاهرش درست مثل یک جوان 20-30 ساله است. او موی نسبتا کوتاه سیاه رنگی دارد که بصورت چتری روی صورتش ریخته و چشمان قرمز رنگی دارد که حالتشان شبیه به چشمهای گربه است و وقتی که عینکش را برمیدارد درخشش قرمزی آنها بیشتر میشود. طول موهایش هم متغیر است و گاهی حتی تا زانویش هم رسیده. لباس معمول او عمدتا مربوط به مد ویکتوریایی است که شامل کت و شلواری به رنگ ذغالی, یک جفت چکمه چرم, کراوات قرمز زرق و برق دار و پالتوی قرمز بلند است. او همچنین یک کلاه فدورا لبه دار قرمز رنگ و عینک آفتابی با ششه های نارنجی دارد. بر روی دستکشهایش آلوکارد 5 مهر و موم است که قدرت او را محدود میکنند. او دارای طیف گسترده ای از تکنیکهای متنوع است. به عنوان یک خون آشام او از قدرت ترمیم بالایی برخوردار است و همچنین میتواند به راحتی از سلاحهایش استفاده کن و با دقتی با آنها هدف گیری کند که برای انسانهای عادی غیر ممکن است. البته به نظر میرسد که لباس او جزئی از شکل فیزیکی او است چون وقتی ترمیم میشود, لباسش هم با بدنش ترمیم شده و به شکل اول در می آید.
(به عنوان مثال وقتی اندرسون هر دو دست آلوکارد را برید ، نه تنها دست هایش بلکه آستین هایش هم دوباره به حالت اول بازگشتند . همچنین وقتی که غولهای خون آشام روستای چدار به سمت آلوکارد تیر اندازی کردند و او را به همراه لباس هایش سوراخ سوراخ کردند ، او دوباره به حالت اولش برگشت و لباسهایش به گونه ای بود که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است )
او در لباسهایی که سر هلسینگ به هنگام شکست دادن آلوکارد ، در فرم دراکولایش ، میپوشید ظاهر میشود.
شخصیت:
آلوکارد با درنده خویی تمام مبارزه میکند و در مبارزه های شدید اثری از انسانیت در او باقی نمیماند ولی در مواقع عادی به ندرت به هدفش شلیک میکند مگر اینکه دیگر در هدف انسانیتی باقی نمانده باشد. از انجاییکه آلوکارد شکست ناپذیر و فنا ناپذیر است, خیلی خودخواه و مغرور است. او خیلی راحت دشمن خود را تحقیر میکند و حتی اجازه میدهد که دشمن او را تا سر حد مرگ بزند و فکر کند آلوکارد مرده سپس خودش را ترمیم میکند و کار دشمن را یکسره میکند. یکی از روشهای مورد علاقه ی آلوکارد این است که خودش را در برابر دشمن تکه تکه کند و بعد به حالت اصلیش وارد شود تا به این ترتیب به جای کشتن دشمنش ، او را در هم بشکند. یک مثالش در جلد دوم ، در هنگام مبارزه با لوک ولنتاین است . او در ابتدا به لوک اجازه میدهد تا احساس کند که نسبت به آلوکارد برتری یافته است و میتواند او را شکست دهد ، ولی آلوکارد با تبدیل کردن قسمتی از بدنش به یک سگ جهنمی این احساس را از بین میبرد . سپس آلوکارد به یکی از پاهای لوک شلیک میکند و سپس به او میگوید که خودش را درمان کند ، اسلحه اش را بردارد و بجنگد . وقتی لوک نمیتواند به گفته ی آلوکارد عمل کند او به راحتی لوک را میبلعد و سپس اشاره میکند که او ارزش غذای سگ را هم ندارد .
با وجود قدرت زیاد و باورنکردنی آلوکارد ، او گاهی اوقات غافلگیر میشود و دلیل اصلیش هم تکبر و غرورش است. مثل وقتی که فکر کرد اندرسون را با یک گلوله کشته و گاردش را پایین آورد و همین در نهایت موجب شد اندرسون دوباره به او حمله کند. آلوکارد همچنین به خاطر اینکه لوک حریف قابلی برایش نبوده است بسیار ناامید شد . در انیمه این گونه گفته شده است که آلوکارد بدنبال یک حریف قدرتمند است . این در صورتی است که در مانگا او به دنبال حریفی است که بی توجه به قدرتش فقط به اندازه ی کافی اراده داشته باشد که بتواند آلوکارد را بکشد . آلوکارد با هر تلاش نافرجامی که برای پیدا کردن حریف مناسب انجام داد به این باور رسید که "تنها یک انسان میتواند یک هیولا را شکست دهد" . این جمله مشابه ی جمله ی فرگوسن در انیمه است که گفته بود :"تنها یک انسان میتواند جهان را از شر هیولاها خلاص کند" . از این جملات نتیجه گیری میشود که تنها فردی که انسانیتش را حفظ کرده باشد میتواند یک هیولا را برای همیشه نابود کند .
برخلاف رفتار مغرورانه و از خود راضیش ، آلوکارد بسیار از وضعیتش ناراحت است و نسبت به انسانها ، که قادر به مردن و رفتن به دنیای دیگر هستند در حالیکه او جاویدان است و باید تا انتهای دنیا در زمین بگردد ، غبطه میخورد . او به طور واضح از تصمیمش برای جاویدان شدن پشیمان است و برای انسانهایی که اراده ی این را داشته اند که تا به دوران پیری برسند و بمیرند احترام زیادی قائل است . تمام این اشاره ها به کرار در قسمت های مختلف سری نمایش داده میشوند ، درست مانند زمانی که او به ملکه میگوید که همچنان همان "زن جوان و ساداب " 50 سال پیش است و حتی زیباییش بیشتر نیز شده است . او به این خاطر که اندرسون در جلد هشتم با میخ هلنا به قلب خود میزند بسیار خشمگین میشود ، زیرا اندرسون همان اشتباه او را تکرار کرده است . به هنگام مبارزه با شکل خون آشامی والتر ، او به والتر میگوید که شکل انسانیش که به پیری رسیده بود "میلیاردها بار زیباتر" از شکل خون آشامیش بود . آلوکارد قادر به محبت کردن نیز هست ، همانگونه که بارها با سراس و اینتگرا با محبت صحبت کرده است .
آرتور هلسینگ به خوبی این مورد را در چپتر 74 توضیح میدهد : " اگرچه به نظر میرسد که همه ی آنها فقط به دنبال جنگ های خونین ، بی پایان و خانمان سوز هستند و این را با صدای بلند فریاد میزنند ، من فکر نمیکنم که آنها واقعا خواستار این چیزها باشند ، برعکس : این روش آنها برای اعلام کردن و التماس کردن برای مرگ است ."
به طور کلی آلوکارد همیشه برای انسان هایی که به خودشان ایمان دارند احترام زیادی قائل است و همیشه این ارزو را داشته است که توسط یک انسان فانی کشته شود . او همیشه برای انسانهای خاصی ، نظیر اعضای ایسکاریوت که برای اینکه راه رسیدن اندرسون به آلوکارد را هموار کنند خودشان را فدا کردند ، احترام خاصی قائل است .
آلوکارد بسیار از خون آشامانی که در 100 سال گذشته کشته است ، بیزار است ، مخصوصا وقتی که آنها بدون هدف میکشند . در چپتر 3 از "کلوب کشتار" ، او از دو خون آشامی که بدون هدف میکشتند با عنوان بیچاره یاد کرد . در نسخه ی انیمه ای ساخت استودیوی گونزو ، آلوکارد بسیار از این رفتار آن دو احساس نارضایتی میکند و از آنها میخواهد که این انگیزه شان برای این کشتار را به او بگویند .
با این وجود او کاملا مخالف جاودانگی نیست و تنها بر این باور است که جاودانگی چیزی است که شخص خود باید بدست بیاورد . به نظر میرسد که او تغییر ماهیت خودش را به عنوان یک راه فرار به حساب میاورد و ، همانطوری که اندرسون گفت ، به این صورت او" دیگر هرگز گریه نمیکند" . او به خاطر شجاعت و اراده ای که سراس برای مبارزه با هیولاها در چدار داشت و حتی با وجود اینکه در حال مرگ بود هنوز ناامید نشده بود ، با خوشحالی به او جاودانگی بخشید . او همچنین وقتی همچین اراده ای را در والتر دید ، به صورت غیر مستقیم به او پیشنهاد جاودانگی داد ، اگرچه به نظر او اینکه والتر جاودانگی را به زرو بگیرد ارزشی ندارد و او باید لیاقتش را بدست بیاورد .
یکی دیگر از ویژگی های شخصیتی جالب آلوکارد ، رابطه ی او با خدا است . به عنوان یک انسان ، او توسط ترکان به عنوان یک زندانی بزرگ شد ( براساس تاریخ ، ولاد تپس توسط سلطان ترک به اسیری گرفته شد تا تضمینی باشد برای اینکه حاکم والاچین بر علیه امپراطوری اوتامان قیام نکند ) و این برخلاف باوری است که آلوکارد با مسلمانان جنگید تا مسیحیت را گسترش بدهد . به عنوان یک جنگجو ، او بر این عقیده بود که جهان به تنهایی کافی نیست و یک شخص باید به حدی موفق شود که توجه ی خدا را به خود جلب کند ، این باور رقیبش ، الکساندر اندرسون نیز بود . به خاطر این باورش او هرگز از خدا چیزی نخواست و در عوض کارهای وحشتناک و بزرگی انجام داد . او به خاطر مجازات کردن مخالفانش و دشمنانش به روش خود در سرزمینهایش ، به خاطر برپایی یک جنگ خانمان سوز بر علیه مسلمان به امید ساختن "اورشلیم جدید" ، و همچنین به خاطر قربانی کردن مردمش و افرادش برای دستیابی به اهدافش بسیار مشهور شد . او بر این باور بود که اگر خودش و افرادش به اندازه ی کافی پیشروی کنند و قربانی بدهند ، خود خدا برای جلوگیری از این رفتارشان دخالت میکند . اعمال او باعث شد که حتی مردم خودش نیز از او بترسند و به همین دلیل در آخرین نبردش تعداد بسیار اندکی از کشاورزان و افرادش شرکت کرده بودند . وقتی او در جنگ شکست خورد و توسط ترکان اسیر شد ، متوجه شد که در هدفش شکست خورده است . به خاطر احساس رها شدن توسط خدا ، او نیز در عوض خدا را رها کرد . در لحظه ای که کاملا ناامید شده بود ، او خون همرزمان و مردم سرمینش را نوشید و یک خون آشام شد . این احتمال وجود دارد که پس از رها کردن خدا و تبدیل شدن به یک هیولا ، آلوکارد ( یا در آن زمان ، دراکولا ) برای انتقام گرفتن از خدا ، به خاطر اشتباهاتی که خودش انجام داده بود ، بدون سر و صدا به انگلستان حمله و آن را فتح کرده باشد . نفرت او از خدا کم کم تبدیل به بی اعتنایی به خدا و پذیرفتن این احتمال شد که او از ابتدا توسط کسانی که او را بزرگ کرده بودند به راه اشتباه کشیده شده بود .
این شخصیت پردازی بسیار شبیه تجسم کنت دراکولا در فیلم فرانسیس فورد کاپولا ، به نام دراکولای برام استوکر ، است که هیرانو از آن به عنوان یکی از بزرگترین منابع الهامش یاد کرده است .
این بیوگرافی رو خودم ترجمه کردممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
تشکر و اعتبار فراموش نشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
