ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من

[مین جی]

دختر پیش مردی رفت و به او گفت می دانید من کی هستم؟

مرد گفت:تو الهه ی ستارگان هستی! بعد پیش زنی رفت و گفت میدانی من کی هستم؟او گفت تو ملکه ی پریان هستی بعد پیش پیر زنی رفت و گفت:می دانی من کی هستم؟ گفت تو جادوگر شهر گمشده هستی.بعد پسری کنار او امد .دختر باری دیگر همان سوال را از پسر پرسید او گفت:

من نمی دانم تو کیستی .نمی دانم دنیایت چه شکلیست .از گذشته ات نمی دانم همانطور که از حالت هم نمی دانم.از فکر هایت نمی دانم .از رویاهایت هم نمیدانم.

ارورا:بعد چه شد؟

ماریا: دختر گفت من دختری هستم که از او خاطره ای بیش نماند!

مردم ساکت شدند ،سرخ روی شدند، خجالت کشیدند و شرم کردند .التماسش کردند تا انها را نفرین نکند!

میدانی دختر چه کرد؟ او لبخندی زد و رفت.

ارورا:همین!

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نمی فهمم . او فقط لبخند زد و رفت؟! یعنی میخواهی بگویی ان ها را بخشید و مجازاتشان نکرد.

ماریا:من نگفتم مجازاتشان نکرد. ارورا:یعنی چی ؟ خب ... معلومه که...

ماریا:با لبخندش مجازاتشان کرد.... ارورا:

[Miikasa Ackerman]

بهش خیره میشوم و زمزمه میکنم:اون تو بودی؟

[مین جی]

برای لحظاتی سکوت می کنم و به در یاچه خیره میشم. و بعد
با لبخند میگویم:نمی دونم.... شاید... اگه باشم...

[Miikasa Ackerman]

سرم را تند تند تکان میدهم و میگویم:
یعنی خاطراتت از بین رفتن؟

[مین جی]

فقط سکوت می کنم.
ناگهان روزنه ی نوری را از دور میبینم که به سراغمان می اید بعد در جلویمان می ایستد
من و ارورا سریعا .گارد میگیریم.
ماریا:این دیگه از کجا اومد؟

[ⓜⓡ.TERABYTE]

Spoiler (Click to View)

برای اولین بار اومدم

کلاهم رو روی زمین گزاشتم با کارت هام بازی می کردم و نقشه می کشیدم برای نابودی یه کارت رو پرت می کنم سمت دیوار توی دیوار فرو می ره : بمیرین 

[aika_chan]

(یونو در اتاق جوکر رو میزند)
یونو:سنپای،داخلی؟حوصلم سر رفته سنپای

[ⓜⓡ.TERABYTE]

اره هستم یونو نقشه ای نداری؟ (یک ڪارݓ ݐرت می کنم که به در می خوره )

[مین جی]

و از دور مارتین دو میبینیم که به سمت ما می اد.
ماریا:ارورا ما باید برگردیم .متوجهی مگه نه.(قیافه ای مظلومانه به خود می گیرم)
ارورا هم سری تکان می دهد.
حالا باید به گروه دوباره می پیوندیدیم.

[ⓜⓡ.TERABYTE]

رو به یو : هی یو وقته حمله است