زندگی با ساکاماکیا

[Soul]

نه نه نه ، به عنوان یویی نمیتونم باهاتون زندگی کنم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
احتمالا همون روز اول خون همتون رو میکردم تو شیشه مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
ولی اگه قرار باشه به عنوان دختر خانواده باشم چرا که نه مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
به خوبی و خوشی کناز برادرای بی احساس منحرفم زندگی میکردم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[Ryana]

 خب خیلی خوش حالم من جای یویی نیستم وگرنه الان همتون وردست ننه‌ هاتون بودین.
ولی اگه بخوام مهربون باشم اینکارارو میکردم.(شرمنده دکترا گفتن ساکاماکی آزاری دارم)
هروقت شو میخوابید آب یخ روش میریختم
عینک رجی رو میشکوندم
اینقدر به آیاتو گیر میدادم تا مثل آدم لباس بپوشه
کاری میکردم لایتو سر هر اذان صبح به عبادت بپردازه
تدی کاناتورو جلو چشاش میسوزوندم
کل گلای سوبارو رو با چاقوش از ریشه می کندم.
ولی نه دلم نمیاد شماهاخوبید تقصیر ماماناتون و باباتونه که بی عقل شدید.
اصن مثل یه آدم مهربون پیشتون میمونم البته به شرط اینکه خونمو نخورین وگرنه اول اون بلاهایی که گفتم سرتون میارم بعد میفرستمتون بغل ماماناتون.
قبلا هم که گفتم ساکاماکی آزاری دارم.

[!Web queen]

دوس داشتم منم جای خواهرشون بودم. با آیاتو رابطه ی صمیمی داشتیم و یه خواهر دیگه ام می داشتم.... با یویی هم دوست می شدم

[Ryoma]

همون طور که گفتم میزدم نابودشون میکردم نمیذاشتم حتی بهم نزدیک شن :/
(دو تاپیک مثل هم :/)