بازی دلنوشته

[تزوکا]

خیلی تفاوت وجودداردمیان کسی که تورامیخواهد وکسی که توراهم میخواهد...

[تزوکا]

نباید یه مو از سرت کم بشه !
حق نداری اخم کنی ، همیشه باید بخندی !
اجازه ناراحت شدن نداری !
باید خیلی مواظب خودت باشی فهمیدی ؟
حق مریض شدن نداری !
باشه ؟
چون من دوستت دارم !

[تزوکا]

حسرت یعنی شانه هایت دوش به دوشم باشد اما نتوانم از دلتنگی به آن پناه ببرم ، حسرت یعنی تو که در عین بودنت داشتنت را آرزو می کنم .

[تزوکا]

حسرت یعنی شانه هایت دوش به دوشم باشد اما نتوانم از دلتنگی به آن پناه ببرم ، حسرت یعنی تو که در عین بودنت داشتنت را آرزو می کنم .

[تزوکا]

 برایت آرزو می کنم آرزوی کسی باشی که آرزویش را داری . . .

[تزوکا]

دلم تنگ شده برای روزهای کودکی که بهانه ی گریه ام داشتن یک عروسک بود نه یک آدم !

[تزوکا]

یه وقتایی،
یه حرفایی،چنان آتیشت می زنه
که دوست داری فریاد بزنی،ولی نمی تونی!دوست داری اشک بریزی،ولی نمی تونی!حتی دیگه نفس کشیدنم برات سخت میشه!تمام وجودت میشه بغضی که نمیترکه،به این میگن
“درد بی درمون”

[تزوکا]

می خواستمش تا زنده بمانم؛؛؛
او مرا می خواست تا تنها نباشد؛؛؛
حوض باماهی با ماهی بدون حوض خیلی فرق دارد؛؛؛خــــــــــــــــــــــــــــــــیلی؛؛؛

[تزوکا]

تنها چیزی که می تواند این روز ها را از خاطرم ببرد,فراموشی است.
اری من نیازمند فراموشی هستم،فراموشی که ارامم کند.
شب,خیابان,ماشین,خون,بیمارستان,و در اخر "متاسفانه او خاطراتش را فراموش کرده است و چیزی به یاد نمی اورد"
ولی مسکنی است برای درد این روز هایم...
자흐라

[تزوکا]

تنها چیزی که می تواند این روز ها را از خاطرم ببرد,فراموشی است.
اری من نیازمند فراموشی هستم،فراموشی که ارامم کند.
شب,خیابان,ماشین,خون,بیمارستان,و در اخر "متاسفانه او خاطراتش را فراموش کرده است و چیزی به یاد نمی اورد"
ولی مسکنی است برای درد این روز هایم...
자흐라