زمان کنونی: 2024/05/15, 11:15 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/15, 11:15 PM



نظرسنجی: نظرتون راجب داستان چیه؟؟؟
این نظرسنجی بسته شده است.
عالیه 100.00% 1 100.00%
هیییییی بد نیست 0% 0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اکادمی شکارچیان تاریکی

نویسنده پیام
missA
بی حوصله پارک انیمه



ارسال‌ها: 111
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 3.0
ارسال: #1
zجدید اکادمی شکارچیان تاریکی
~~این داستان یه داستان واقعیه راجب دنیای تاریک اشباح و موجودات شب .
داستانی که توش تمام موجودات شب  شکار میشن.
_الو....سلام....خبر داری جواب امتحان ورودیه اکادمی هانتر اومده؟؟اره...باشه.....پس بیا غروب بریم کافینت مرکزی جوابا رو بگیریم.میبینمت...
ساعت هشت غروب  ..
هوا تقریبا گرگ و میشه  و من و دوستم فارا با هم میریم کافینت تا ببینیم تو اکادمی هانتر که
مخصوص شکارچی های تاریکی هست قبول شدیم یا نه..
وقتی وارد کافینت شدیم فقط دونفر اونجا بودن...صاحب کافینت و یه غریبه که پشت یکی از سیستم نشسته بود...
_وایییییییی من استرس دارم..تو اول تنیجه رو ببین....
_نه تو اول ببین...خواهشششششششششششش....
_باشه.واییییییی من میترسم....
مشخصاتمو به صاحب کافی نت میدم و صفحه ی نتیجه ها باز میشه.....
بوم...بوم...بوم.....بوم بوم....بوم بوم بوم......بوم بوم بوم بوم بوم بوم...........صدای تپش قلبم هرلحظه بیشتر میشه.....
میپرسم:قبول نشدم نه؟؟؟
_چرا..قبول شدی.....
از خوشحالی جیغ میکشم و دستای فارا رو میگیرم و بالا و پایین میپرم.....دوباره نتیجه رو نگاه میکنم ...از بس خوشحالم نمیدونم چیکار کنم.....
یدفعه اون غریبه ای که پشت سیستم نشسته بود میپرسه:اکادمی هانتر قبول شدین؟؟چه رشته ای ؟؟؟؟
_بله...رشته ی زبان های فراموش شده.....
حالا نوبت فارائه که نتیجه رو ببینه......دوباره صدای بوم بوم قلبامون میاد....
و صفحه باز میشه........
صورتش ناراحت میشه.....
اون رشته ای که دلش میخواست قبول نشد.....فارا دوست داشت رشته ی شفاگری و درمان شکارچیان رو قبول بشه ولی نشد......
_خب چه رشته ای قبول شدی؟؟
_پاکسازی ونابودی شکار و انالیز محیط...
................................................................................​.......
خیلی بد شد که من و فارا تو یه اکادمی نیفتادیم...
درسته که هر دومون اکادمیه هانتر قبول شدیم ولی
بخاطر رشته هامون موقعیت جغرافیایی اکادمی هامون فرق داره...
زبان های فراموش شده.....وایییییییییی خیلی باحالهههههههههههههه.......................
اونم تو شهر فاسبرینگ..........
سه روز توی راه بودم و درست سر ساعت دوازده توی اولین روز ثبت نام رسیدم اکادمی.
مردم شهر فاسبرینگ لباسای بلند و گشاد میپوشن و بعضی هاشونم شبیه جهانگردا دور سرشون پارچه میپیچن....
این شهر بخاطر موقعیت جغرافیایی که داره و کنار خط استوا و دریا قرار داره  خیلییییییییییی خیلیییییییییی گرمه......
وقتی با تاکسی رسیدم جلوی در اکادمی از خوشحالی ذوق مرگ شده بودم.....
وارد اکادمی شدم.....یه عالمه ادم با لباس های فاسبرینگی سالن ثبت نام رو پر کرده بودن....
به هر زحمتی که میشد ثبت نام رو تموم کردم و وارد خوابگاه شدم...
یه اتاق رو انتخاب کردم و چمدونم رو جابجا کردم.
فردا با یکی از سال بالایی های اکادمی اشنا شدم و باهاش هم اتاقی شدم...
هنوز یک هفته تا شروع کلاس ها مونده بود.... تو این مدت تانا (همون سال بالایی که باهاش اشنا شدم)
درباره اکادمی هرچی که میدونست رو بهم گفت.....
مخصوصا راجب شکارچی های تاریکی....
من همیشه وقتی تو تلوزیون راجب شکارچی های تاریکی خبری میشنیدم و یا میدیدمشون کلی ذوق میکردم...
ولی تانا چیزای بدی راجبشون گفت...میگفت اونا اون قهرمانایی که فکرشو میکردی نیستن و خیلیییی مغرور و از خود راضین......
چقدر بده که تمام ذهنیتت راجب یه نفر خاص و یا یه گروه نابود بشه.....
خلاصه  یک هفته هم تمام شد و من تو این مدت با محیط اکادمی و شخصیتای  خوب و بد اکادمی اشنا شدم......
کلاسامون یکی بعد یکی دیگه تشکیل میشدن و درسامون هم شروع شدن....
کم کم اکادمی پر شد از  سال پایینی ها و سال بالاییها و مخصوصا شکارچی ها.....
یه فرقی که بین شکارچی ها و بقیه ی شاگردای اکادمی هست لباس مخصوص شکارچی هاست...
لباس سرتا پا مشکی و طلایی.........یه روز که تو محوطه اکادمی با دوستام وایستاده بودم  متوجه شدم یکی از شکارچی ها
بهمون نگاه میکنه و لبخند میزنه .....
تو ذهنم گفتم چه ادم از خود راضی ایه که فکر میکنه برامون جذابه و همش بهمون نگاه میکنه.....
چند روز بعد یه دفعه یادم اومد که چقدر اون شکارچه شبیه همون غریبه ی تو کافی نته.......
با اینکه هنوز کاملا مطمئن نیستم ولی  یه چیزی بهم میگه که همونه.....
و احتمالا اون لبخند احمقانه ی رو لباش هم بخاطر این بود که منو شناخته بود......
وایییییییییی  خیلی بدهههههههههههههههه....خیلیییی بد.....  

 
2015/10/10 05:46 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  Silhouette(تاریکی مطلق) Emma Hunter 0 717 2018/03/02 05:38 PM
آخرین ارسال: Emma Hunter
  تاریکی(darkness) EgO DeAtH 5 1,447 2017/02/11 09:34 PM
آخرین ارسال: EgO DeAtH
Question داستان سقوط در تاریکی ها ODESA 5 1,658 2016/11/03 10:01 PM
آخرین ارسال: ODESA
  اکادمی شکارچیان تاریکی missA 1 914 2015/10/20 04:22 PM
آخرین ارسال: missA



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان