ایفای نقش خیالی Noragami

[negar9]

مثله هر شب از بدنم بیرون میام و میرم توی خیابون ها و روی بام خونه ها و روی ماشین ها چرخ میزنم!
_به این میگن ازادی!یوهووووو!

 

[ココル]

(یه نفس عمیق میکشم)
اتفاقی نیوفتاد...
اما...یه دقیقه وایسا....
اون...او-اون دختره!
منو دید؟!
ولی...و-ولی من که خیلی وقته مردم!
حتما باید یه اتفاقی افتاده باشه!
(میدوم دنبال هینا)
هی یه لحظه صبر کن!

[hina.chan]

همینطور که راه میرفتم حس کردم موجودات عجیبی دورم میبینم
(چشم؟ چرا؟...)
سعی داشتن بهم نزدیک بشن ، درحالی که ترسیده بودم شروع کردم به دویدن

[ココル]

هی!
خواهش میکنم یه لحظه صبر کن!
(میبینم که داره میدوئه برای همین سریع تر میدوم)
(بهش میرسم و دستمو میزارم رو شونش)
هی...ببین...میخوام کمکت کنم...خواهش میکنم بهم اعتماد کن...
 

[hina.chan]

می ایستم و درحالی که نفس نفس میزنم
(تو .... تو هم اونا رو ....میبینی؟)
یه نفس عمیق میکشم و منتظر بهش نگاه میکنم

[ココル]

آره...
فقط باید...
باید با هم حرف بزنیم...
میخوام کمکت کنم...
(همه اینارو با حالت نفس نفس زدن بخونین)

[پرنسس کارولین]

((جنبه طنز وارد میشودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ))
(همونطور که باعصبانیت از خونه خارج شدمو راه میرم دیدم اون پسره دختره روگرفت که داشت میدودیدباخودم گفتم):هی !! مثل اینکه این پسر مزاحم دختره شده !!!
(تند به سمتشون رفتمو دست اون پسره رو از شونه ی دختره کشیدم ):هی دختر خانم این پسرو میشناسی ؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[negar9]

میرم روی یه ساختمون و پایین رو نگاه میکنم!

_چقدر زیادن کسایی که بدون اینکه بدونن اطرافشونو چی فرا گرفته دارن زندگیشونو میکنن و میخندن

[ココル]

(من که داشتم از تعجب شاخ در میاوردم با صدای بلند پرسیدم: )
تـ...تو دیگه کی هستی؟! منو میبینی؟!!(الان میگن آدم باید دیگه خیلی خنگ باشه اینو بپرسهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)

[hina.chan]

با تعجب به دختری که تازه اومده بود نگاه میکنم
(راستش....اون گفت میخواد بهم کمک کنه...)