زمان کنونی: 2024/05/15, 11:21 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/15, 11:21 PM



نظرسنجی: داستان چطوره
این نظرسنجی بسته شده است.
خوب 100.00% 1 100.00%
افتضاح 0% 0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4.6
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جنگجو ی خاطرات

نویسنده پیام
اسپرینگ ولد
اخراج شده



ارسال‌ها: 410
تاریخ عضویت: Jan 2015
ارسال: #1
جنگجو ی خاطرات
 ارام قدم بر میداشت.
وسط راه الاچیغی چوبی بود.
برروی صندلی صدفی شکل نشست وسرش را روی میز وسط الاچیغ گذشت.
ارام چشمانش را بست.
آه بازهم همان قطعه ی قدیمی اطلاعات سرش را ازار میداد.
سرش را از رو میز بلند کرد.
ناگهان چند سرباز سیاه پوش را دید.
اینان همان کسانی هستند که دختر بیچاره ی کوچکش را درون شکمش کشته بودند.
نوباما بلند شد وشنلش را که نشان اژدها روی ان بود به تن کرد و با سرعت دور شد.در میان راه افرادی را دید که از درد به خود میپیچیدند.مردی کودکش را در بغل گرفته بودوسعی میکرد تا
از او محافظت کند ،اما چه فایده سر ما انگشتان کوچکش را قرمز کرده بود وامیدی به بازگشتش نبود.
دخترک گل فروشی به دنبال نوباما دوید وگفت تورو خدا از من گل بخرید خواهش میکنم.
من نامادری بدی دارم.
خواهش میکنم.
نوباما : اسمت چیه ؟
دخترک: اریس.
نوباما: اسمت زیباست ولی دخترم من پولی ندارم که گلی بخرم.
دخترک ناامید نشد وگفت : خانوم اشکالی نداره من شمارا تا خانه ی اربابم میبرم شاید دلش به رحم بیاید.
اما نوباما: متاسفم من باید برم.
او از دور کلیسای مخروبه را تماشا میکرد.
پسرک جوانی با موهای ژولیده پولیده ویک شمشیر بزرگ سر قبر پدرش گریه میکرد واز دنیا ومردمش شکایت میکرد.
نوباما فقط تماشاگر بود ودیگر هیچ .
در دلش همچنان به انتقام فکر میکرد.
دخترش ،همسرش،دوستانش،اریس یتیم وان پسر بیچاره.
فکر میکرد اگر به ناگهام شهر ثروتمندان برسد میتواند از منژیکوف انتقام بگیرد.
کبوتر سفید رنگی بر روی شانه اش نشست .
کاداج همسرش را به خاطر می اورد.
گناهان گذشته را یاد اوری میکرد.چرا دخترش را کشته بودند.چرا همسرش ( کاداج ) را تیر باران کرده بودند.
کدام گناه؟
به چه گناهی ؟
چرا این بلا ها برسر این زن بدبخت می اید؟
منژیکوف را به خاطر می اورد که چگونه لگد به شکمش زد.
هنگامی که مرگ شوهرش را دید چرا سکوت کرد وهیچ نگفت.
به یاد مباره زات خودش افتاد .
در ان روز همه جا خاکستری بود،باران ورعد برق هم حتی منژیکوف را حمایت میکردند.
شمشیر شوهرش را برداشته بود ولی منژیکوف شمشیر شوهرش را شکست.
مدت ها بعد تصمیم انتقام را به خاطر اورد.
منژیکوف همان طور بی رحمانه عمل میکرد.
در یک عان واحد گانهام هم با خاک یکسان شد.
منژیکوف را دید که لبخندی ترسناک را تحویلش میداد.
منژیکوف بلند گفت: اینها همه به خاطر تو بود چرا هرگز به من فکر نمی کردی؟
چرا عاشق گال کاداج شدی ؟
چرا؟
همیچیز میتونست سر جاش باشه ولی تو با خودخواهیت نخواستی.
وبعد شمشیر بلندش را کشید ومحکم در قلب نوباما فرو کرد وگفت: من عاشق بودم ولی تو منو ندیدی.
نوباما بر روی زمین افتاد.
پیکر بی جانش نشان از سرسختی قاتلش داشت.
اما چیز بدتر ی اورا ازار میداد.
منژیکوف روحش را زندانی کرده بود .
وجسم مادی اش را رها کرده بود.
زن بیچاره حتی در خاطراتش هم راهی برای برای فرار نداشت .
منژیکوف روحش را درون سیاهچاله ی غم زندانی کرده بود ولی گال کاداج روح ازاد ی بخش را نمی توانست تحت سیتره در بیاورد.
او وارد سیاهچال شد وگفت : نوباما چرا غم گینی بیا بامن بیا.
نوباما دلیل راشرح داد وگال دستش را گرفت وناگهان ذنجیر پاره شد ودریچه ای باز شد.
دخترک راه ادامه میداد وهمه چیز را یاد اوری میکرد.
جنگجوی خاطرات بلاخره ارام گرفت وراهی سفر ابدی شد.
2015/03/16 04:32 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
اسپرینگ ولد
اخراج شده



ارسال‌ها: 410
تاریخ عضویت: Jan 2015
ارسال: #2
RE: جنگجو ی خاطرات
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اگه خوشتون امده بهم بگین
2015/05/06 12:11 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
اسپرینگ ولد
اخراج شده



ارسال‌ها: 410
تاریخ عضویت: Jan 2015
ارسال: #3
RE: جنگجو ی خاطرات
محتوای مخفی (Click to View)
چرت بود میدونممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اگه خوشتون امده بهم بگین
2015/05/06 12:18 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  خاطرات بعد از گذشته (アフター過去メモリーズ) انباری پروجکت! Kradness 4 1,130 2016/09/12 04:04 PM
آخرین ارسال: Kradness



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان