این انیمه سال 1948 توسط کمپانی نیپون ساخته شده و داستانش در مورد سال 2008 زمانیکه بشر دچار یک جنگ جهانی اتمی میشه که زمین بخاطر این جنگ بشدت خراب میشه و امکان زندگی روش دیگه نیست. 20 نفر از بهترین دانشمندان زمین یه سفینۀ فضایی میسازن و سعی میکنن که باهاش فرار کنن ولی موفق نمیشن و سفینه اشون به زمین داغون شده برمیگرده و توی یه جزیره سقوط میکنه
20 سال میگذره، فقط یکی از دانشمندها و یه پسر 10 ساله زنده مونده. اون جزیرۀ متروک و بی آب و علف، الان سرسبز شده و هیچ اثری از انسانهای دیگه وجود نداره
یه روز خوبه و همه چیز خوب بنظر میرسه جز اینکه یه کوسه پیدا شده که ماهیهای اون نواحی رو میخوره. کونان همون پسر 10 ساله یه نیزه برمیداره و توی دریا شیرجه میزنه که اون کوسه رو از بین ببره
کونان موفق میشه که کوسه رو زیر یه تودۀ سنگ گیر بندازه ولی کوسه خودش رو نجات میده و کونان رو دنبال میکنن. کونان روی یه صخره بالای آب میره و کوسه از بیرون آب به طرفش شیرجه میزنه، کونان توی هوا نیزه رو به کوسه میزنه و اونو از بین میبره
پرواز و تجمع عجیب مرغابیها یه گوشۀ ساحل، کونان رو متعجب میکنه. کونان به طرف اونا میره با چیزی مواجه میشه که تا حالا ندیده بود؛ یه دختر همسن خودش!
اون دختر بیهوش کنار ساحل افتاده ولی با شنیدن سر و صدای کونان بهوش میاد، اما به محض دیدن کونان که یه کوسه روی سرش گرفته. جیغ میزنه و بیهوش میشه!
کونان سریع پدربزرگش رو خبر میکنه و پدربزرگ اون دختر رو به کلبه اشون میبره و ازش مراقب میکنه تا بهوش بیاد.
وقتی اون دختر کاملاً بهوش میاد از پدربزرگ میپرسه که اونجا های هاربر High Harbor یا اندیستریا Industria هست؟
پدربزرگ این دو نقطه رو نمیشناسه ولی میگه که اون و کونان به این جزیره رمنانت Remnant میگن.
دختر میپرسه که آیا کسی به اسم دکتر بریاک لائو Briack lao توی جزیره هست؟
پدربزرگ میگه نه و میپرسه که آیا جز اون کس دیگه ای هم توی این دنیا زندگی میکنه؟
و دختر میگه آره. انسانهای زیادی روی زمین وجود دارن.
پدربزرگ از اینکه همۀ انسانها بخاطر اون جنگ خانمان سوز از بین نرفتن خوشحال میشه.
شب میشه و اون دختر مرتب کابوس می بینه و هذیان میگه. پدربزرگ شب رو بیدار میمونه که ازش مراقبت کنه
صبح زود قبل از اینکه پدربزرگ بیدار بشه، اون دختر از خونه بیرون میره. کونان اونو دنبال میکنه و متوجه میشه که اون دختر میتونه با پرنده ها صحبت کنه!
کونان جلو میره و باعث ترس پرنده ها میشه. او از دختر عذرخواهی میکنه و اون دختر بهش میگه که اونو لانا Lana صدا کنه.
لانا دنبال یه کشتی هست که باهاش به زادگاهش های هاربر برگرده. کونان قایق ماهیگیریش رو نشونش میده ولی لانا دنبال یه کشتی بزرگ هست
لانا از های هاربر میگه که اونجا در اثر اتفاق بزرگ جنگ جهانی صدمۀ چندانی ندید و الان پر از درختهای میوه هست. کونان میگه که اونا توی این جزیره هم درخت میوه دارن و لانا رو توی جنگل میبره
در همین موقع یه صدای عجیب توی جنگل میپیچه که کونان تا حالا نشنیده ولی لانا حسابی ازش میترسه؛ صدای هیدروپلین!! (یه جور هواپیما Hydroplane)
لانا کونان و خودش رو مخفی میکنه و به کونان میگه که هیدروپلین از اندیستریا اومده و آدمهای بد دنبال اون هستن
اونا مخفی میشن ولی پدربزرگ کونان هیدروپلین رو میبینه و اونا هم پدربزرگ کونان رو می بینن و توی جزیره فرود میان
پدربزرگ که اول با دیدن انسانهای شبیه خودش خوشحال شده با دیدن اسلحه های اونا عصبانی میشه و ازشون میپرسه که چرا به این جزیره اومدن؟
اونا از پدربزرگ سراغ لانا رو میگیرن. پدربرزگ میگه که کسی رو ندیده و اونا میگن که باید کلبۀ پدربزرگ رو بگردن
اونا نمیتونن توی کلبه لانا را پیدا کنن و رییسشون به پدربزرگ میگه که تموم ساکنان جزیره رو جمع کنه.
پدربزرگ عصبانی میشه و میگه چرا از حادثۀ بزرگ درس عبرت نگرفتن؟ و چرا همون راهی رو میرن که یه بار نزدیک بود زمین رو از بین ببره
رییسشون عصبانی میشه و میگه این شما آدم بزرگا بودین که وقتی ما بچه بودیم جنگ رو شروع کردین
این پدربزرگ رو خیلی عصبانی میکنه. رییس میگه که اونم باید طبق دستورات عمل کنه. پدربزرگ یه اژدر قدیمی از توی انبار میاره و اونا رو تهدید میکنه که از جزیره برن بیرون
اونا میرن ولی موقع رفتن به پدربزرگ تیراندازی میکنن و این باعث میشه که اژدر فعال بشه و توی دست پدربزرگ منفجر بشه
یکی از ترکشهای اژدر به طرف مخفیگاه لانا میره و اون فرار میکنه؛ این باعث میشه که اونا لانا رو پیدا کنن
کونان هم متوجه میشه که پدربزرگش داره میمیره و میخواد پیشش بمونه ولی پدربزرگ میگه که مواظب لانا باشه
اونا لانا رو میگیرن و با خودشون سوار هیدروپلین میکنن
کونان به سرعت به طرف اونا میره...
اولین قسمت Future Boy Conan اینجا تموم میشه؛ آیا کونان میتونه لانا رو نجات بده؟ سر پدربزرگ کونان چی میاد؟ اصلاً پدر و مادر کونان کجا هستن؟