زمان کنونی: 2024/11/05, 02:56 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/05, 02:56 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امتیازات: 4.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان (روز مرگ)فصل اول

نویسنده پیام
SaSoRi_SeNpAi
Brother of Madara Uchiha



ارسال‌ها: 573
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #1
documents داستان (روز مرگ)فصل اول
سلامتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
خواستم اینجا داستانی رو بزارم که خودم اون رو از سال سوم راهنمایی دارم مینویسمش
وبه فصل پنج رسیدم ولی به خاطر گفته ی استام دارم داستان رو از فصل اول یکم تغییرش میدم
خوشحال میشم که بخونیدش ونظر بدیدتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gifتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/48.gif
تشکر مهم نیست نظر برای من مهمهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif

فصل اول (دلیل زنده بودن من؟)

دارم راه ميرم ولي نميدونم به کجا
دارم نفس میکشم ولي نميدونم براي چي
آیا وجود من برای این دنیا لازمه
هميشه به يه چيزي فکر ميکنم ولي نميدونم اون چيه
اين جاکجاست
دوست چيه
عشق چيه
خانواده چيه
اين زندگي چيه
من چرا هستم
من کيم
دليل زنده بودن من چيه
اين ها جمله هايي است که هميشه اونارو باخودم تکرار ميکنم و هميشه هم بي دليل از خونه ميزنم بيرون وتو خيابون ها راه ميرم انگار که دليل آرامش من اين صداي اتومبيل هاست
توي تنهايي خودم.......... خودم يه سري ميزنم به تنها ترين جاي اين دنيا اونجا جايي که هر روز براي گريه ميرم اونجا
جايي که دارم ميگم يک بندري ه که يه عمره خالي مونده وکسي اونجا رفت و امد نداره فقط مونده براي من که برم تنهايي خودم رو با اون جا شريک بشم
خب بهتره که خودم رو معرفي کنم
من ورجيل هستم يکي از فقير ترين پسر توي نيو يورک توي منطقه ي فقيز نشين نيو يورک به دنيا اومدم وبا خانواده ام
که جمعا سه نفريم زندگي ميکنيم
وهميشه هم سر اين زندگي با خانواده ام درگيرم نميدونم چرا نميتونم بااين مسئله کنار بيام
با انيکه خيلي فقيرم دارم توي بهترين مدرسه درس ميخونم چون به راحتي ميتونم هر مسئله اي روحل کنم
خصوصيت هاي ورجيل:
خيلي کم رو و خجالتي .سر به زير و ساکت.يک غمي تو دلش داره که ميتوني توي چشماش
اون رو ببيني .با چشم هاي آبي مايل به سبز .باموهاي يکم بلند به رنگ سياه .هيچ دوستي نداره به جزئ دختري به اسم  کيتي که هميشه پيش ورجيل ه با اينکه ورجيل با هيچ کس حرف نميزنه ولي اون هميشه دوست داره پيش ورجيل باشه
ورجيل:
الان دارم به سمت مدرسه ميرم وسرم رو مثل هميشه انداختم به پايين و توي فکرم
نزديک در مدرسه:
يهويي يه نفر داد ميزنه
هي ورجيل صبر کن
ورجيل سرش رو برميگردونه و ميبينه که کيتي داره با موتور خودش مياد
کنار ورجيل مي اييسته و پياده ميشه و باورجيل ميره به سمت پارکينگ و ميگه:
بازم مثل همون وقت شد پدرم ميخواست يه ارتش باهام بفرسته ولي من رو که ميشناسي بازم در رفتم
اين روز ها هم خيلي هوا گرمه دله آدم رو هم ميزنه
.............
مشخصات کيتي:
دختري خيلي خوشگل با موهاي بلند وبه رنگ قهوه اي وبا چشمهاي آبي
تنها آدمي که دوست ورجيل ه بااينکه ورجيل حرف نميزنه ولي اون بازهم باهاش حرف ميزنه وخيلي
پيش ورجيل پر حرفي ميکنه وميخواد که اون باهاش وقت بگذرونه
خانواده ي کيتي خيلي پولداره و پدرش هميشه با کيتي چندتا نگه بان ميفرسته چون خودش وزيره
ميخواد که دخترش درامان باشه ولي کيتي خيلي سرکشه
.
وقت کلاس ها ميرسه وميرن داخل کلاس
از در کلاس که وارد ميشيم سمت راست سومين ميز از اول ورجيل با کيتي ميشينن
استاد فيزيک وارد کلاس ميشه :
بچه به احترامش بلند ميشن و بعد از فرمان ميشينن
استاد کاغذ هايي رو از داخل کيفش در مياره ..از چهره ي بچه ها و کاغذها معلوم ميشه که برگه هاي امتحاني هستش که استاد از بچه گرفته
استاد بلند ميشه واز سرکلاس شروع ميکنه به دادن برگه ها وحرف ميزنه:
اولين برگه:
مارکوس يکم دقت کن ......لوييس چرا هيچ وقت به درسات فکر نميکني.......آفرين آنا عالي بود....و.....و.......و......
بعداز اين (و)ها آخر ميرسه به ورجيل و کيتي :آفرين به هردوتا تون هميشه تو همه چي دقت ميکنين ميخوام هميشه اينطوري باشين...
همه ي کساني که از ورجيل بدشون مياد به ورجيل به منظور تهديد نگاه ميکنن وبعضي از اون آدمها که ازش خوششون مياد به منظور يه رقيب درسي خوب نگاه ميکنن ولبخند ميزنن .باهمه ي اين ها بازم ورجيل سرش تو برگه ي خودشه وبه جاي اونکه درست هاشو نگاه کنه به جاهايي نگاه ميکنه که توش ممکن بود جايي رو غلط بنويسه
و کيتي هم داره به صورت سرد ورجيل نگاه ميکنه و توي اين فکره که چرا اين پسر اينطوري ه چرا هميشه تو خودشه چرا به اين فک نميکنه که براي موفقييتش خوشحال باشه ..شايد برا اينکه فک ميکنه اينا براش عاديه.
خب يه چند وقت ميگذره و وقت بيرون رفتنه .همه دارن بلند ميشن وميرن ودوتا از همکلاسي هاي ورجيل ميان پيشش وميگن عالي بود ورجيل ميخوام اينطوري کم نياري تا بتونيم باهم برا هميشه يه رقيب خوب بمونيم و دستش رو به طرف ورجيل دراز ميکنه ... ورجيل بهش دست ميده وميره بيرون يکي از اون بچه ها به کيتي ميگه:ورجيل چشه چرا هميشه اينطوري رفتار ميکنه اگه من به جاي اون بودم ميخنديدم
کيتي ميگه:سعي نکن به جاي اون باشي چون هيچ کس مثل اون نتونسته بادرداش بسازه
پسره جواب ميده:
منظورت چيه؟
کيتي در پاسخ ميگه هيچي واونجارو ترک ميکنه

ادامه داره...
 
2014/01/23 02:13 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 اعتبار داده شده توسط : Mohabat69(+2.0) ، shining dream(+2.0) ، one piece(+1.0) ، Uchiha Matin(+2.0) ، Hashirame Senju(+1.0) ، tototo(+2.0) ، ★Uzumaki Stella Hime★(+2.0) ، pop star keira(+2.0) ، HeliaHime(+2.0) ، ×Freak×(+2.0) ، C.Toshiro(+2.0) ، Sweet Aida(+1.0) ، Uchiha shady(+2.0) ، Nanami Misaki(+2.0) ، yotab(+2.0) ، conjurer(+1.0)

[-]
No
Error.

ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents اولین داستان هایی که نوشتید؟ shein 71 15,764 2021/10/19 06:02 PM
آخرین ارسال: reyhaneh...
  داستان‌های ترسناک کوتاه !Web Prince 43 7,510 2021/07/05 02:21 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
  داستان کوتاه پریناز(لطفا همه ی دخترا بخوننش) Mi Hi 13 2,565 2021/03/31 09:33 PM
آخرین ارسال: heraa
One Piece-13 داستان fear lara dorsa 3 2,123 2021/03/31 06:11 PM
آخرین ارسال: heraa
  داستان مترسک xyzNothing 1 1,465 2020/05/04 11:04 PM
آخرین ارسال: xyzNothing



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: