مقدمه
من همیشه از عنکبوت ها خوشم می امد و وقتی بچه بودم انها را جمع می کردم.من ساعت های زیادی را صرف کند و کاو در آلونک قدیمی ته باغمان می کردم و با زل زدن به تار های عنکبوتها در کمین یکی از این غارتگران هشت پا می نشستم وقتی یکی از آن عنکبوت ها را پیدا کردم ان را به خانه می اوردم و توی رخت خوابم ولش میکردم
مادرم از دست من دیوانه میشد!!!
معمولا عنکبوت ها یکی دو روز بیرون می ایند و دیگر پیدایشان نمی شود ولی بعضی از آن ها بیشتر می مانند.
یه بار یکی از اونا بالای تخت من یه تار درست کرد و یک ماه رویش نشست و نگهبانی داد.
آن روزها هر بار که میرفتم بخوابم با خود فکر می کردم که شاید عنکبوت پایین بیاید،توی دهانم برود سر بخورد و از گلویم رد شود و در شکمم یک عالمه تخم بگذارد بعد هم بچه عنکبوت ها از تخم بیرون بیایند و مرا زنده زنده و از درون بخورند.
وقتی بچه بودم خوشم می اومد که از چیزی بترسم.
وقتی نه سالم شد مامان و بابا یه رتیل به من دادند.آن رتیل خیلی بزرگ نبود سمی هم نبود ولی بزرگ ترین هدیه ای بودکه که تا حالا گرفته بودم.
هر روز صبح با اون رتیل بازی می کردم و هر چیزی به آن می دادم می خورد مگس،سوسک و کرم های کوچک.
آن رتیل همه چیز رو خرد و خیر میکرد و می خورد.
اما یه روز من یه کار مسخره کردم.
در یه کاریکاتور دیدم که یه حشره توی جارو برقی رفته و جلوی کیسه ی او گیر کرده بود و چیزیشم نشده بود.
آن حشره پر از گرد و خاک و کثیفی و عصبانی از جارو برقی بیرون آمده بود.
این برام خیلی جالب بود،انقدر که خودم هوس کردم خودمم اونو امتحان کنم،پس همین کارو با اون رتیل بیچاره کردم.
خوب ،معلوم است که همه چیز مثل اون کاریکاتور پیش نرفت.رتیل من به محض اینکه وارد جارو برقی رسید تکه تکه شدد.
من خیلی گریه کردم ولی برای گریه کردن دیر بود.همبازی عزیزمبه اشتباه من مرده بود و دیگر از دست من کاری بر نمی آمد.
مامان و بابا وقتی فهمیدن که من چه کاری کرده ام کلی داد و بیداد راه انداختن،اخه اون رتیل خیلی قیمت داشت انها گفتند که به خاطر این بی مسولیتی احمقانه دیگه اجازه ندارم حتی یکی از عنکبوت های باغمان رو نگه دارم.
من قصه ام رو با این ماجرا شروع کردم تا بدانید که آن روزها چقدر عنکبوت ها رادوست داشتم و چرا برای به دست اوردنشان خودم را به آب و اتیش زدم.
قصه ی من در واقع شرح یک کابوس است،یک کابوس دنباله دار!!!
اما یه نکته ی مهم،اسم واقعی من دارن شان نیست.اسم خواهر و دوستان و معلم هایم همین طور اسم شهرم و کشورم و بقیه ی نشانه هایی که در این داستان می بینید و می خوانید هم واقعی نیست.
به هر حال معرفی و مقدمه چینی تا همین جا بس است.
اگر حاضرید شروع مییکنیم.
البته اگر این داستان مثل همه ی قصه های تخیلی دیگر بود حتمی در شبی طوفانی و هوهوی جغد ها و سر و صدا های عجیب زیر تخت شروع می شد.اما چون قصه ی من با بقیه فرق داره از جای دیگه ای شروع میشه،از دستشویی مدرسه