بازگشت آلمان

[Schneider]

خب اینم از قسمت 15

الی و اشنایدر با تردید وارد خونه نوبا شدن.هنوز از اتفاقی که افتاده بود گیج بودن و حرفی نمیزدن.
-خب پسرم گفتی برای تمرینات مشکلی نداری.درسته؟
-بله جناب نوبا.
-به نظر خیلی متعجب میای جوون.لازم نیست دیگه به اتفاقی که افتاده فکر کنی.
-راستشو بخای کاری که شما کردین منطق من رو به چالش کشید.هنوز نتونستم جوابی براش پیدا کنم.
نوبا با پوزخندی معنا دار نزدیک شد و دستش رو روی شونه اشنایدر کشید.
-حق با توئه پسرم اما قرار نیست هر چیزی با منطق جور در بیاد.نگفتی برنامت چیه.دوس دارم یه برنامه ریزی دقیقتر داشته باشیم.
-من از نظر زمانبندی مشکلی ندارم و هر موقع که شما موافق باشین میتونم تمرین کنم.
-خوبه پس تمرینات رو از صبح فردا شروع میکنیم.راستی شما دو نفر جایی واسه خودتون دارید؟
-هنوز که نه اما میتونیم تو مسافر خونه بمونیم.
-مسافر خونه؟!فک نکنم بشه،نزدیکترین هتل تا اینجا 2 ساعت راهه.چطوره این مدت همین جا پیش من زندگی کنین.
-چی؟!نه ما مزاحمتون نمیشیم.
-لازم نیست خجالت بکشین،اتاق کناری خالیه...منم تنها زندگی میکنم.پس بهتره همینجا بمونید.
-باشه پس ما همینجا میمونیم.
خیلی زود صبح شد و اشعه خورشید اشنایدر رو بیدار کرد.در حالی که خمیازه میکشید وارد حیاط شد و با منظره عجیبی مواجه شد.گوشه ای از حیاط از ساقه های خیزران پر شده بود.در همین لحظه نوبا هم وارد حیاط شد.اشنایدر با تعجب از نوبا پرسید.
-شما کی فرصت کردین تا این همه خیزران جمع کنید؟
-خیزران؟منظورت چیه؟کدوم خیزران رو میگی.
اشنایدر با دست و سرش به سمت چوبها اشاره کرد و وقتی برگشت اثری از ساقه های خیزران نبود.اینبار اشنایدر بیشتر از دفعه قبل جا خورد.به طوری که چند باری با انگشتاش چشمهاش رو میمالید.
-میدونم به چی فکر میکنی.بهتره راه بیفتیم.امروز قراره کار مهمی انجام بدیم.
-اشنایدر که اخلاق مرد دستش اومده بود دیگه چیزی ازش نپرسید و متوجه شد باز هم از کارهای عجیب و غریب نوباست.خیلی زود به راه افتادن و نوبا کیسه ای رو به اشنایدر داد.
-بیا اینها وسایل کارمون هستن.بهتره سریعتر راه بیفتیم.
و با سرعت به راه افتاد اشنایدر هم که تازه از خاب بیدار شده بود با کسالت دنبالش کرد.بر عکس دیروز نوبا با سرعت زیادی راه میرفت.و در حین راه هم کلامی رد و بدل نشد.تنها سنگینی کیسه اشنایدر رو کمی اذیت میکرد.بعد از نیم ساعت پیاده روی اشنایدر و نوبا به بیشه ای پر از خیزران رسیدن.
-خب رسیدیم.اینجا جای مورد علاقه منه.
-قراره اینجا چی کار کنیم؟
-کیسه رو باز کن تا متوجه بشی.
اشنایدر در کیسه رو باز کرد و یه پارچه بزرگ رو بیرون آورد.دو اره بزرگ و زنگ زده هم داخل کیسه بود که با تردید اونها رو هم بیرون آورد.
-خب هر کدومو میخای انتخاب کن.باید 10تا ساقه خیزران ببری و بیاری خونه.دقت داشته باش از پایینش بکنی تا دوباره رشد کنه.
-چی؟اما این کار خیلی سخته مخصوصن با این اره ها.
-واقعن اینطور فکر میکنی؟پس اینجارو ببین.
نوبا خیلی سریع با چند حرکت خیزرانی رو نقش زمین کرد.اشنایدر با دیدن این منظره به وجد اومد و دست به کار شد.اما هر کاری کرد موفق به اره کردن خیزران نشد.حتا اره خودش رو با مال نوبا عوض کرد اما باز هم بی فایده بود.روز اول اره کردن ده خیزران تا نیمه شب طول کشید.فردای اون روز هم نوبا کارل رو به بیشه برد و این ماجرا تا یه هفته ای ادامه داشت اما هر روز موندن اشنایدر کمتر میشد.تا اینکه روز آخر اشنایدر دوساعته اره کردن خیزرانها رو تموم کرد....بد نیست سری هم به برزیل در 6 ماه قبل بزنیم.
-خب بچه ها برا امروز دیگه کافیه.کومبرا و سالیناس شما دو نفر بمونید.
با این حرف روبرتو این دو نفر کنار زمین ایستادن و منتظر رفتن همتیمیهاشون شدن.
-برای چی باید ما اینجا بمونیم مربی.
-مطمئنم جام قبلی رو یادتون هست..ما تا نزدیک قهرمانی پیش رفتیم اما نتونستیم تو دستمون بگیریمش و ژاپن قهرمان شد.اما امسال نباید این اتفاق بیفته.برای همین شما دو نفر باید بیشتر تمرین کنید.
دو بازیکن نگاهی به هم کردن و با سر حرف روبرتو رو تایید کردند.
-پس سریعتر راه بیفتین.
-مگه کجا قراره بریم؟
-این تمرینات جای دیگه ای برگذار میشه.
و دو بازیکن دنبال روبرتو به راه افتادن.
-خب سریعتر بییاین تو.
-اما مربی اینجا که زمین فوتبال نیست.
-نه نیست.استخره!!!
با شنیدن این حرف روبرتو کومبرا با صدایی بلند خندید و سالیناس هم پوزخندس تمسخر آمیز نشان داد.اما روبرتو لبخندی رو لباش نبود و کاملن جدی به نظر میومد.به هر حال هر سه نفر وارد استخر سرپوشیده شدن.
-سریعتر اینا رو بپوشین.
چند لحظه بعد سالیناس و کومبرا با مایو داخل استخری که یه سمتش یه دروازه قرار داشت ایستاده بودن.
-برای شروع دو بهترین تمرینه.
سطح آب تا زانو بیشتر نبود و بازیکنها شروع به دویدن کردن که صدای مسخره ای هم ایجاد میکرد.تا چندین روز این تمرین تکرار شد تا اینکه مربی توپی رو به کومبرا داد و از اون خاست تا از لبه استخر به سمت دروازه شوت کنه.کومبرا شوت محکمی زد و چون سالیناس پاهاش داخل آب بود،سرعت لازم رو برای گرفتنش نداشت و توپ به سادگی گل شد.فردای اون روز روبرتو از اونها خاست که بر عکس این تمرین رو انجام بدن.یعنی دروازه رو بیرون تعبیه کرد و کومبرا باید از داخل استخر شوت میزد که به هیچ وجه کار ساده ای نبود.اوایل هر کدوم از بازیکنها به نوعی از این تمرین شکایت میکردن اما به مرور زمان شکایتها از بین رفت و این تمرینات وارد تمرینات روزانه اونها شد.چندماهی گذشت حالا نوبت به بازی نانکاتسو و فلامینگو رسیده بود...(ماجرای این مسابقه رو در قسمت یازدهم نوشته شده)
برمیگردیم به تبت.اره کردن خیزران کار ساده ای نبود و اشنایدر از این کار به سطوح اومده بود.
-آقای نوبا چیزی نزدیک یک ماه بیشتر به مسابقات جام جهانی نمونده و این کار باعث پیشرفت من نشده.بهتره تمرین رو عوض کنیم.
-حق با توئه اما نمیدونم تو به سطح لازم رسیدی یا نه؟
-از چه نظر؟
-از نظر روحی...قدرت روح تو به مراتب از جسمت بیشتره.اما باید کاری کنیم که بشه ازش استفاده کرد.از فردا باید بریم سراغ تمرینات اصلی.این قسمت تنها به خودت مربوط میشه که سرعت یادگیریت چقدره.این رو بگم که یک ماه زمان خیلی کمیه اما نشدنی نیست....


پایان قسمت 15

اگه خوندی نظر فراموش نشه.