زمان کنونی: 2024/05/03, 12:11 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/03, 12:11 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسابقه ی بهترین پایان

نویسنده پیام
Iron.man
تازه وارد

*


ارسال‌ها: 16
تاریخ عضویت: Nov 2016
اعتبار: 8.0
ارسال: #8
RE: مسابقه ی بهترین پایان
تا این که پسری شجاع که کسی به او اهمیت نمی داد و همه او را مسخره می کردند از میان انبوه جمعیت برخاست و گفت : من حاضرم که به پایین چاه بروم
عده ای از کاروانیان شروع به خندیدن کردند و وی را حسابی مسخره کردند !
پسرک ولی پشیمان نشد. ابتدا عده ای مخالف این کار بودند و می گفتند : مردان قوی هیکل و زورمندان کاروان باز نگشتند ، حال این پسر لاغر و ضعیف می خواهد برگردد ؟
ولی رئیس کاروان که مردی با تجربه بود اجازه داد که پسرک کارش را انجام دهد.
او را در سطلی جدید گذاشتند ( نمی دونم این همه سطلو از کجا اوردن ) و به پایین فرستادند !
هیچکس امیدی نداشت. چاه خیلی تاریک بود خیلی خیلی تاریک ! هر قدم که پایین می رفت حس می کرد که چاه بزرگ تر شده ، مانند استوانه ای سنگی !! :/
پاینن و پایین تر رفت تا اینکه نوری درخشان را احساس کرد. روشنایی ! ولی چه می توانست باشد ؟ سرزمینی پنهان یا خانه ی یک غول ترسناک !! ولی پسرک نترسید و پایین تر رفت. بالاخره منشا نور را دید !! سنگ هایی درخشان که از دیواره ی چاه بیرون زده بودند . پایین تر رفت. مانند بلور های درخشان و قیمتی می درخشید ! آری ! الماس !!!!!
پسرک می توانست سطح آب و جنازه هایی که در آن افتاده بودند را به وضوح ببیند ! 10 ها و شاید 100 ها جنازه ی مرد های ساده لوح ! مردان بیچاره چرا به این روز افتاده بودند ؟ یکی از الماس ها را به سختی از دیواره ی چاه جدا کرد خواست پایین تر برود و بقیه را نیز بردارد اما متوجه شد که پیراهن یکی از آن مردان قوی به الماسی چسبیده است. مرد بیچاره را دید که الماس به دست در آب افتاده و بعد مرگ جسد وی به روی آب آمده ، پسرک دانست که حرص و طمع آن ها برای برداشتن الماس بیشتر باعث هلاکتشان شده ، ولی چرا به پایین افتاده اند ؟ در میان درخشندگی آن الماس ها ، نور هایی قرمز رنگ و خبیث احساس می کرد ، که او را محاصره کرده بودند ، خفاااش !!! آرام و بی سر و صدا طناب را پایین کشید و به نشانه ی اینکه او را بالا بکشند. پسرک از آن اتفاق جان سالم به در برد و با الماس به بالا رفت . کاروانیان با دیدن الماس دست او تعجب کردند ! پسرک گفت : اون پایین پر الماسه ، ولی شما نباید برید پایین ! آن سه مرد به خاطر طمع و حرص خود گرفتار شدند ، آن چاه خطرناک است ، پایین نروید و با من به شهر بازگردید و من در این صورت پول فروش این جواهر را بین همه تان تقسیم می کنم ، به قدری هست که تا آخر عمر همگی به آسودگی زندگی کنیم !!، مگر نه همگی خواهید مرد !
عده ی کمی حرف پسرک را قبول کردند و بقیه فکر کردند که او به خاطر خود خواهی خود این حرف را می زند و می ترسد که پایین برود و بقیه آن الماس ها را بیاورد ، و پایین رفتند و همه به درون آب افتادند و مردند !!
ولی پسرک باهوش و افرادی که حرف او را قبول کردند تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند
پایان
ببخشید اگه بد شد.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/11/28 06:24 PM، توسط Iron.man.)
2016/11/28 03:32 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: مسابقه ی بهترین پایان - Iron.man - 2016/11/28 03:32 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zتوجه مسابقه نویسندگی! 2rsa 3 1,368 2020/04/23 01:20 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
  مسابقه ی بهترین نویسنده Mi Hi 0 805 2020/04/19 05:57 PM
آخرین ارسال: Mi Hi
  مسابقه بهترین شو! Aisan 14 3,490 2017/09/03 12:26 PM
آخرین ارسال: Aisan
  مسابقه حماسه نویسی انیم پارک! Aisan 5 1,985 2016/09/22 03:19 PM
آخرین ارسال: Aisan
  مسابقه فن فیکشن نویسی تابستان95 Aisan 0 1,181 2016/09/18 12:57 PM
آخرین ارسال: Aisan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان