زمان کنونی: 2024/07/01, 06:17 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/07/01, 06:17 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 20 رأی - میانگین امتیازات: 4.95
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه

نویسنده پیام
گارا
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 2,581
تاریخ عضویت: Dec 2016
اعتبار: 386.0
ارسال: #156
RE: داستان کوتاه
من از اولش هم مرد غیرتی دوست داشتم. با وجود اینکه سعی می‌کردم در طول زندگی‌ام توی مدرنیته غلت بزنم و پزهای روشنفکری‌ام را بکنم توی چشم همه اما در اعماق وجودم یک شوهر غیرتی می‌خواستم. کاوه هم از این قاعده مستثنا نبود و رگ غیرتش توی یک خانواده اصیل و قدیمی ضخیم شده بود و به قول خودش 10 واحد ناموس‌پرستی پیش پدرش پاس کرده. اما چند وقتی که از آشنایی‌مان گذشت، فهمیدم مفهوم غیرت برای من تا به امروز بد جا افتاده. من فکر می‌کردم غیرت همانی است که وقتی توی سرما می‌لرزی شوهرت کتش را در می‌آورد و می‌اندازد روی شانه‌هایت تا سرمانخوری. اما اولین باری که با کاوه رفتیم توی برف قدم بزنیم، فقط گفت یکجوری بلرز که کسی نبیند و خوش ندارد کسی لرزش ناموسش را ببیند. همین شد که لرزشم را ریختم توی خودم و دو هفته‌ای مریض شدم. باز مریض هم که می‌شوی خوبی‌اش این است که همه با تو مهربان می‌شوند و نازت خریدار پیدا می‌کند. اصلا آدم‌ها توی رابطه گاهی مخصوصا مریض می‌شوند که ببیند آن یکی از کدام قسمت زندگی‌اش مایه می‌گذارد تا حال این یکی بهتر شود. کاوه هم حقیقتا اعصابش ریخت بهم که مریض شده‌ام و قرار شد بیاید دنبالم تا برویم دکتر. سعی می‌کردم توی درمانگاه یکجوری خودم را بیندازم روی بازویش تا خاری باشیم توی چشم همه آن‌هایی که یا تنها آمده‌اند دکتر یا شوهرشان روی صندلی‌های انتظار خوابش برده. از حجم غیرت کاوه سرم را بالا گرفته بودم و دکتر داشت ویزیتم می‌کرد که کوبید زیر چانه دکتر و داد زد: «ضربان قلبش به چه دردت میخوره بی‌ناموس؟! این سرما خورده». سعی کردم کاوه را نگه دارم تا دکتر از ترس هیبت کاوه روی دست‌مان نماند که دکتر چوب بستنی را در آورد و گفت «آرام باش وحشی! گلوش رو ببینم حداقل». کاوه هم چوب بستنی را از دستش کشید و فرو کرد توی حلق من و گفت:«خودم می‌بینم واست تعریف می‌کنم!». هرچند انداختن‌مان از درمانگاه بیرون اما تا خانه غبغبش را باد کرده بود و زیر لب می‌گفت:«مگه من مردم تو بری دکتر». جمله‌اش خیلی قشنگ بود و آدم دلش می‌خواهد برای همچین عشقی بمیرد که همین اتفاق هم تقریبا افتاد. چرک گلویم تا ریه‌هایم رسید و لوزه‌هایم تا بناگوشم ورم کردند و از کار افتادند. صدایم یکجور عجیبی گرفته بود و کاوه می‌گفت همیشه عاشق زن‌هایی بوده که صدای‌شان خط و خش داشته. روبه‌رویم نشسته بود و قربان گلوی ورم کرده‌ام می‌رفت و می‌گفت:«یه جمله بگو!» از ته معده‌ام زور زدم تا صدایم بیرون بیاید و گفتم:«من دارم خفه میشم عشقم!». چند لحظه‌ای خیره‌ام ماند و لبخندش روی صورتش ماسید. گوشه چشمش خیس شد و بغضش را خورد و گوشی تلفنم را از دستم قاپید و گفت: «صدات خیلی خاص شده لعنتی! اینجوری نمیشه من طاقت ندارم. از این به بعد تلفن حرف زدن و مستقیم حرف زدن با بقیه ممنوع!». سعی کردم صدایم را بدهم بیرون و چیزی بگویم که صدایی شبیه خِرخِر از گلویم در آمد و کاوه با سرش تایید کرد و گفت: «منم دوستت دارم!». یک ماهی گذشت و عفونت از گلویم رسید به مغزم و از فانرژیت شیفت کردیم به مِنَنژیت. کاوه اولین بار که این اسم را شنید، قیافه‌اش رفت توی هم. ساکت شده بود و به یک نقطه خیره می‌ماند. احساس کردم به غیرتش برخورده که مغز عشقش عفونت کرده. در حالی‌که داشت با نسخه پزشک لای دندانش را پاک می‌کرد، گفت:‌ «مننژیت اسمش یجوری نیست؟» من که دیگر صدایم در نمی‌آمد که بگویم منظورش چیست اما خودش منظورش را رساند و ادامه داد:«به نظرم اسم مریضیت خیلی جلب توجه میکنه. خوشم نمیاد بیفتی توی دهنا». نسخه‌ام را از دستش کشیدم و خرخری کردم تا متوجه اعتراضم شود و ادامه داد:«آره... پس تو هم موافقی. مننژیت لاکچریه، چشم چهارتا چشم چرون میفته دنبالت حالا انگار چه خبره!». قرار شد اسم بیماری‌ام را جایی نگوییم و اگر کسی پرسید بگوییم کله‌ام آب آورده تا ملت از شنیدنش دل و روده‌شان بهم بریزد و دور شوند. همیشه بعد از همه این حرف‌ها چون مرد با غیرتی هم هست می‌گوید:«مگه کاوه‌ات مرده؟» تا دلت آب شود برای همچین مرد عاشق نمونه‌ای. اما این بار دلم آب نشد. دستم را دراز کردم و کوبیدم توی شکمش. و خب خوشبختانه به غرورش برخورد و گفت دختری که معلوم نیست توی گذشته‌اش چه کاری کرده که مغزش آب آورده و دست بزن هم دارد لیاقت من را ندارد! راست می‌گفت. مرد غیرتی لیاقت می‌خواهد.


منا زارع
2018/02/03 10:46 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان کوتاه - LARTEN CREPSLEY - 2013/01/11, 09:21 PM
RE: داستان کوتاه - nikoo1378 - 2013/01/11, 11:50 PM
RE: داستان کوتاه - زاواره - 2013/01/13, 12:18 PM
RE: داستان کوتاه - زاواره - 2013/01/14, 11:57 AM
RE: داستان کوتاه - زاواره - 2013/01/16, 03:39 PM
RE: داستان کوتاه - Nunnally - 2013/01/16, 04:31 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/01/17, 01:51 PM
RE: داستان کوتاه - زاواره - 2013/01/18, 02:14 AM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/01/22, 11:10 AM
RE: داستان کوتاه - زاواره - 2013/01/22, 10:24 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/01/28, 08:51 PM
RE: داستان کوتاه - Nunnally - 2013/02/04, 07:28 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/02/04, 09:32 PM
RE: داستان کوتاه - ramin 99 - 2013/02/04, 09:41 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/02/05, 02:23 PM
RE: داستان کوتاه - Nunnally - 2013/02/05, 03:30 PM
RE: داستان کوتاه - زاواره - 2013/02/12, 02:41 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/02/23, 06:25 PM
RE: داستان کوتاه - ramin 99 - 2013/02/23, 08:21 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/02/26, 09:36 PM
RE: داستان کوتاه - زاواره - 2013/02/27, 01:34 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/03/06, 02:38 PM
RE: داستان کوتاه - Shun melina - 2013/07/28, 06:55 PM
RE: داستان کوتاه - kiana1 - 2013/08/08, 05:56 PM
RE: داستان کوتاه - megumi - 2013/08/10, 02:33 PM
RE: داستان کوتاه - hadiseh - 2013/08/10, 04:51 PM
RE: داستان کوتاه - *Tresa* - 2013/09/11, 09:18 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/09/15, 03:54 PM
RE: داستان کوتاه - zari.f - 2013/09/20, 11:45 PM
RE: داستان کوتاه - #*Roxanne*# - 2013/09/21, 09:32 AM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/10/08, 05:35 PM
RE: داستان کوتاه - zari.f - 2013/10/08, 07:14 PM
RE: داستان کوتاه - Ano - 2013/10/08, 08:48 PM
RE: داستان کوتاه - zari.f - 2013/10/16, 06:39 PM
RE: داستان کوتاه - yotab - 2013/10/29, 05:44 PM
RE: داستان کوتاه - zari.f - 2013/11/04, 05:16 PM
RE: داستان کوتاه - kiana1 - 2013/11/05, 04:12 PM
RE: داستان کوتاه - omid237 - 2013/11/21, 11:38 PM
RE: داستان کوتاه - omid237 - 2013/11/21, 11:42 PM
RE: داستان کوتاه - omid237 - 2013/11/22, 12:38 AM
RE: داستان کوتاه - omid237 - 2013/11/22, 02:26 AM
RE: داستان کوتاه - Mohabat69 - 2013/11/22, 09:07 PM
RE: داستان کوتاه - kiana1 - 2013/12/13, 12:31 PM
RE: داستان کوتاه - losi love - 2013/12/14, 03:29 PM
RE: داستان کوتاه - kiana1 - 2013/12/18, 09:00 PM
RE: داستان کوتاه - ciel - 2015/11/05, 01:15 PM
RE: داستان کوتاه - digimon81 - 2015/11/05, 01:35 PM
RE: داستان کوتاه - sakuno - 2016/03/15, 02:27 PM
RE: داستان کوتاه - diana king - 2016/03/15, 03:42 PM
RE: داستان کوتاه - zhou yu - 2016/03/15, 03:59 PM
RE: داستان کوتاه - Evil - 2016/06/10, 08:56 AM
RE: داستان کوتاه - sakuno - 2016/03/16, 07:30 PM
RE: داستان کوتاه - Evil - 2016/06/10, 08:58 AM
RE: داستان کوتاه - diana king - 2016/06/10, 01:23 PM
RE: داستان کوتاه - HERMAN - 2017/07/28, 09:38 PM
RE: داستان کوتاه - HERMAN - 2017/07/29, 12:37 PM
RE: داستان کوتاه - HERMAN - 2017/07/29, 04:36 PM
RE: داستان کوتاه - HERMAN - 2017/07/30, 05:49 PM
RE: داستان کوتاه - HERMAN - 2017/07/31, 04:01 PM
RE: داستان کوتاه - HERMAN - 2017/08/01, 09:18 AM
RE: داستان کوتاه - گارا - 2018/02/03 10:46 PM
RE: داستان کوتاه - Hal7283 - 2019/12/23, 12:31 AM
داستان های جذاب - zari.f - 2013/10/08, 08:11 PM
من منم تو تویی!!!! - naruto106 - 2013/10/12, 08:23 PM
خیلی وقت ها........ - zari.f - 2013/10/16, 01:16 PM
ترازوی مرد فقیر - Maia - 2014/04/16, 11:33 AM
محاکمه عشق - rengo1374 - 2014/04/18, 08:14 PM
RE: محاکمه عشق - .:shaghayegh:. - 2014/04/20, 08:37 PM
RE: محاکمه عشق - افسون - 2014/04/20, 08:43 PM
RE: محاکمه عشق - rengo1374 - 2014/04/21, 07:17 AM
RE: محاکمه عشق - mohraf - 2014/04/21, 11:49 AM
RE: محاکمه عشق - rengo1374 - 2014/04/21, 12:20 PM
RE: امید به زندگی - _lady.bird_ - 2014/04/26, 01:30 PM
RE: امید به زندگی - _lady.bird_ - 2014/04/26, 04:25 PM
RE: امید به زندگی - Yurei - 2014/04/27, 07:47 AM
RE: امید به زندگی - _lady.bird_ - 2014/04/27, 06:17 PM
بیمارستان روانی - Maia - 2014/06/04, 06:53 PM
RE: بیمارستان روانی - tired - 2014/06/04, 07:00 PM
RE: بیمارستان روانی - Maia - 2014/06/04, 07:08 PM
اجازه؟ - sweet girl - 2014/11/04, 09:17 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
smile شیوه ی زندگی کاراکتر کدوم داستان رو دوست داری؟! diana king 12 3,220 2021/02/26 06:30 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
  داستان ها مهم ترن یا نویسنده ها؟ diana king 33 6,950 2021/02/26 05:19 PM
آخرین ارسال: heraa
  چطور داستان فانتزی بنویسیم؟ diana king 5 1,447 2021/02/04 06:43 PM
آخرین ارسال: diana king
  داستان کوتاه : گفتگو با خدا Franky 4 1,262 2018/10/27 07:52 PM
آخرین ارسال: Franky
  داستان کوتاه : چقدر پول می گیری ؟ Franky 8 2,068 2018/09/28 07:23 PM
آخرین ارسال: Franky



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان