ایفای نقش خیالی Noragami

[ココル]

تاریک داشت میشد ...چشم ها ...اون چشمهای لعنتی دارن منو دنبال میکنن ....میخوان منو با خودشون ببرن (درحالی که میدوم فریاد میزنم): نه !!من مثل شما نمیشم ....من ایاکاشی نمیشم ....
(نفسم بنده اومده نفس زنان میزم زیر نور تیر چراغ برق میشنمو به اسمی که روی مچمه نگاه نگاه میکنم به ارومی میگم) :ارباب لعتنی ..نمیخوام شینکی تو باشم ...(فریاد میزنم) : نمیخوام شینکی تو باشم !!!!!!!!
(یکم بعد)اصلا ...اصلا چرا شینکی هستم ؟ ....من نمیخوام برده باشم ...امرونهی نمیخوام ...خطر نمیخوام ...از ترسیدن خسته شدم ...
(زیر گریه میزنم درحالی که زانوهامو بغل کردم ...مردی از تاریکی میاد یعنی اون کیه ؟ ...حدس میزدم همون لعنتیه که منو به بردگی گرفته ....با عصبانیت گفتم ):منو ازاد کن ..ازت متنفرم ...
(پوز خندی میزنه ومیگه ): باشه تو ازادی ...از حالا دیگه خودتو مثل یه ایاکاشی بدون ....بدبخت !!!
متعجب شده بودم...حقیقت داشت ؟؟؟؟؟ بدون مخالفتی ازادم کرد ...!!!
((بقیش با یکی دیگه لطفامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه))