زمان کنونی: 2024/09/21, 03:59 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/09/21, 03:59 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.79
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کبریت(بخونین لطفا!)

نویسنده پیام
kira_yamato
نویسنده ی خفن پارک انیمه



ارسال‌ها: 142
تاریخ عضویت: Oct 2013
اعتبار: 21.0
ارسال: #1
کبریت(بخونین لطفا!)
"کبریت"

صدای گر گرفتن گوگرد سر کبریت، سکوت را شکست.

سیگار را که در دهانم بود، جلو بردم. یک دستش را در برابر باد نگه داشته بود تا مانع خاموشی شعله ی نحیف کبریت شود. آتش، همانند مادری دلتنگ، دهانه ی سفیدرنگ سیگار را در بر گرفت. پک عمیقی زدم تا شیگار روشن شود. دود آرام بخش سیگار در اعماق وجودم رخنه کرد و کمی از سنگینی سرم کاست. دستش را به اطراف تکان داد تا شعله را خاموش کند. پرسیدم:

-چرا ازفندک استفاده نمی کنی؟ خیلی راحت تره.

آرام زمزمه کرد:

-من سیگاری نیستم.

دود سیگار را بیرون دادم و آهی کشیدم:

-عالیه... زندگی ت راحت تر شد. اعتیاد به چیزی مثل این، خیلی وحشتناکه.

همزمان با زدن پکی دیگر، سوالی درذهنم جوانه زد. پرسیدم:

-اگه سیگاری نیستی، کبریت تو جیبت چی کار می کنه؟

به من نگاه نمی کرد. شاید اصلا وجودم را حساب نمی کرد. به آسمانصاف و پرستاره ی بالای سرش خیره شد. بخاری که از دهانش بیرون می زد، این حس را در من به وجود می آورد که او هم دود سیگار را بیرون می دهد، اما فرق داشت. آنبخار، پاک پاک بود.

باز پرسیدم:

-نگفتی... کبریت چیزی نیست که یه آدم غیر سیگاری احتیاج مبرمی بهش داشته باشه. چی کارش داری؟

مکثی طولانی. انگار باز نمی خواست حسابم کند. پالتوی قهوه ای رنگشرا بیشتر دور خودش پیچید و کمی روی نیمکت جا به جا شد تا درختان کاج مانع دیدش نشوند. بالاخره آهی کشید و گفت:

-یه آدم غیر سیگاری هم به کبریت احتیاج داره. باهاش می شه یه شومینه رو روشن کرد و گرم شد. می شه یه فانوس رو روشن کرد تا توی تاریکی جنگل گم نشی. عده ای خودشون رو آتیش می زنن تا به زندگی شون خاتمه بدن. بعضی ها هم...

باز سکوت کرد و مرا در خماری کلام گرم و صدای بی نقصش باقی گذاشت. آهی سوزناک کشید. به آسمان نگاه کردم. همان لحظه نواری سفید رنگ در آسمان دیدم که خبر از رد شدن یک شهاب می داد. پوزخندی زد و نفسش را با سر و صدا بیرون داد. شاید آرزوی جالبی نداشت که بکند. سعی کردم بحث را ادامه دهم:

-بعضی ها هم چی؟

به من نگاهی کرد و گفت:

-شنیدی قطار ساری-مشهد از ریل خارج شده؟

از جا پریدم. تقریباً داد زدم:

-خارج شده؟

دوباره به آسمان خیره شد:

-آره... فقط هفت-هشت نفر جون سالم به در بردن.

تنها تصویر ذهنی ام از این حادثه، سیل خانواده هایی بود که دنبال لیست کسانی که مرده بودند، می گشتند. بالاخره گفتم:

-حادثه ی تلخیه... ولی چه ربطی به بحث ما داره؟

-ممکنه یه احتراق کوچیک تو موتور، یه احتراق ذهنی تو مغز راننده یا احتراق فیتیله ی یه دینامیت تو حوالی ریل باعثش باشه.شاید یه کبریت بتونه این کارو بکنه.

سر تکان دادم:

-صحیح... ولی چه ربطی به استفاده ی تو از کبریت داره؟

-شاید استفاده اش برای خودم نباشه. شاید باهاش سیگاری افراد سیگاری رو روشن می کنم.

-ولی این بی معنیه!

لبخندی تلخ و جگرسوز زد و گفت:

-زندگی هم بی معنیه.

-شاید! ولی نه برای من! دلایل تو بی معنی ان!

باز هم لبخند زد و گفت:

-درسته. دلایلم بی معنی هستن. مثل استفاده ی تو از سیگار.

از جایش بلند شد. متوجه شدم که قدش بلندتر از آنی ست که فکر می کردم. کمربند پالتویش را بست، یقه هایش را بالا داد، چشمانش را به آسمان دوخت و به سمت خیابان به راه افتاد. آن قدر نشستم تا سیگارم تمام شد. آن را زیر پایم انداخته و لهش کردم. همین که بلند شدم تا به خانه بروم، صدای ترمز یک اتومبیل و برخورد یک نفر با آن مرا متوقف کرد. لعنت! حتما تصادف بود!

به سمت خیابان دویدم. آنجا، یک ماشین شاسی بلند نقره ای متوقف شده بود. چند نفر از پیاده رو ها به خیابان هجوم می بردند و راننده هم در حالی که به سرش می کوبید، از ماشین پیاده شد.او را دیدم. دراز به دراز جلوی ماشین افتاده بود و در خون خودش رنگین شده بود. یک دم به جلو برداشتم، اما خشکم زد.

کبریتی نیم سوخته، در فاصله ی کمی از دست راستش روی زمین افتاده بود.


منتظر نقدهاتون هستم.
اولین کار کوتاهمه.
 
2014/01/08 06:24 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 اعتبار داده شده توسط : an Uchiha(+2.0) ، invierno(+2.0) ، SaSoRi_SeNpAi(+2.0)
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
کبریت(بخونین لطفا!) - kira_yamato - 2014/01/08 06:24 PM



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان