نامه های جودی آبوت به بابا لنگ دراز

[niloufar.alz]

نامه ی سوم جودی به بابا لنگ دراز : (سه شنبه)

دارن تیم بسکتبال سال اولی ها رو ترتیب می دن و این یه فرصته که من بتونم به این جمع ملحق شم. چثه ام کوچیکه اما عوضش سریع ، چابک و مصمم هستم. وقتی بقیه به امید توپ تو هوا هستن. من می تونم توپ رو از زیر پاهاشون دریبل کنم و به چنگ بیارم. کوله باری از تمرین های جالب! به اضافه یه زمین ورزشی توی یه ظهر پاییزی با درخت های قرمز و زرد و هوایی که پر از بوی برگ های سوخته اس. همه می خندند و سر و صدا می کنند. این ها شاد ترین دختر هایی هستن که من دیدم و من خوش حال ترینشون هستم!
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
در نظر دشتم یه نامه ی بلند بنویسم و راجب تمام چیزهایی که یاد گرفتم برات تعریف کنم. (خانم  « لیپت » گفته تو می خوای این هارو بدونی) اما زنگ ساعت هفت همین الان خورد و من باید عرض ده دقیقه با لباس ژیمناستیک توی زمین ورزشی حاضر بشم. امید داری من هم عضو تیم بشم؟

قربانت: جروشـا آبوت

پی نوشت (9 شب ):
« سالی مک براید » سرشو از لای در می کنه تو و میگه « من دلم برا خونه تنگ شده. تو هم؟ » من لبخند کمرنگی می زنم و می گم : " نه!فکر کنم از پس بر بیام." اقل کمش دل تنگ خونه بودن یکی از اون بیماری هاس که من ازش جون سالم بدر بردم! هیچوقت نشنیدم که هیچ کس دلش برا یتیم خانه تنگ بشه ، تو دیدی؟

خوب دیگه تموم شد
اگه خوشتون اومد لطفا اعتبار و لایک بدین
                                 و
اگر چه خوشتون اومد و چه نیومد ( خدا نکنه!!!) ، لطفا حتما نظز بدین!!!
در ضمن اگه خواستین بگین بازم بذارم