۱۰ سال از زمان ترور ملکه می گذرد . جینای ده ساله حالا مادر پدری مهربان و ۶ تا برادر داره . اما در تمام این سالها سرپرست والا به دنبال او ،ملکه‌ی کوچک می گشت تا با نابود کردنش اثری از ملکه سریس باقی نگذارد . مارسیا ، جادوگر ویژه ، از توطئه‌ی سرپرست والا باخبر میشود ، و با جینا ، به همراه سیلاس و نیکو و نگهبان برج جادوگر ، پسرک ده ساله‌ی ۴۱۲ ارتش جوانان به مانداب های مارام پیش عمه زلدا می روند . پس از مدتی مارسیا متوجه می شدو که پروک ۴۱۲ استعداد ذاتی فوق‌العاده‌ی مجیک دارد. پس از او درخواست می کند که شاکردش شود . اما پسرک قبول نمی کند . سایمون گم شده و سیلاس برای پیدا کردنش به کستل بر می گردد . مارسیا هم در تله‌ی دام داینال ، می افتد . شاگرد دام داینال برای جاسوسی پیش آنها می آید و وقتی گیر می افتد خود را سپتیمس هیچ معرفی می کند اما در اولین فرصت فرار می کند . جینا ، نیکو و پسرک ۴۱۲ مارسیا را نجان می دهند و طوفانی دامداینال و شاگردش را نابود می کند . مارسیا درخواستش را دوباره تکرار می کند و این بار پرک قبول می کند . در شب شام شاگردی ، مارسیا از پسرک ۴۱۲ می خواهد که از او در مقابل شاردی در خواستی کند . درخواست پسرک فقط یک چیز بود : « من می خوام بدانم کی هستم ؟ »
اما او واقعا چه کسی بود ؟