پارک انیمه
داستان های فولکوریک ژاپن - نسخه‌ی قابل چاپ

+- پارک انیمه (https://animpark.icu)
+-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html)
+--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html)
+--- موضوع: داستان های فولکوریک ژاپن (/thread-8530.html)



داستان های فولکوریک ژاپن - !Web Prince - 2013/04/01 02:40 PM

اینجا داستان های فولکوریک ژاپن رو ترجمه میکنم و میذارم
اولین داستان: Nezumi no Yomeiri (ازدواج موش)
[attachment=20046]
روزی روزگاری، یه خانوادۀ ثروتمند موش زندگی میکردن. اونا یه دختر جوون داشتن که پدر و مادرش خیلی بهش افتخار میکردن.
یه روز پدر موشه به همسرش گفت: «مگه ما نمیخوایم دخترمون با بهترین فرد این دنیا ازدواج کنه؟ کی میتونه بهترین فرد دنیا باشه؟». مادر موشه جواب داد: «او باید آقای خورشید باشه که هر روز کل دنیا رو از بالای آسمون روشن میکنه.»
پس مادر موشه و بابا موشه رفتن پیش آقای خورشید و بهش گفتن: «آقای خورشید، شما بزرگترین فرد این دنیا هستین، آیا با دختر زیبا و جوون ما ازدواج میکنین؟ ما میخوایم اون با بهترین فرد دنیا ازدواج کنه»
ولی آقای خورشید جواب داد: «مسلماً من بزرگترین فرد دنیا نیستم، اون آقای ابره که هر چقدر من سعی میکنم دنیا رو روشن کنم وقتی اون پیداش میشه به سادگی منو پشت خودش مخفی میکنه»
[attachment=20047]
بنابراین اون دوتا پیش آقای ابر رفتن و بهش گفتن: «آقای ابر، به ما گفتن که شما قویترین فرد دنیا هستن، لطفا با دخترمون عروسی کنین».
آقای ابر جواب داد: «ولی کسی از من قویتر هم وجود داره، اون آقای باده. هر چقدر من سعی میکنم که آسمون رو بپوشونم، او به سادگی منو کنار میزنه»
[attachment=20048]
مامان و بابا موشه از آقای ابر خداحافظی کردن و پیش آقای باد رفتن
[attachment=20049]
-: «آقای باد، شما قویترین فرد دنیا هستین، آیا با دخترمون عروسی میکنین؟»
-: «ممنون، ولی یکی از من قویتر هم وجود داره»
-: «اون کیه؟»
-: «آقای دیواره! هر چقدر زور بزنم نمیتونم اونو از سر راهم کنار بزنم»
[attachment=20050]
بابا و مامان موشه پیش آقای دیوار رفتن و بهش گفتن: «لطفا با دخترمون ازدواج کن، ما میخوایم دخترمون با بهترین فرد دنیا ازدواج کنه تا خوشبخت بشه»
-: «شما اشتباه میکنین، اگه موش ها توی من لانه بسازن، من پر از سوراخ میشم. بزرگترین توی این دنیا موشها هستن»
-: «پس ما قویترین ها در دنیا هستیم»
[attachment=20051]
مامان و بابا موشه به خونه برگشتن و گفتن: «خب در آخر مشخص شد که ما قویترین ها در دنیا هستیم. موش چوسوکه Chusuke همسایه بدرد دخترمون میخوره، اگه دوست داشته باشن، میتونن باهم ازدواج کنن.»
در پایان چوسوکه موشه و دختر موشه با هم ازدواج کردن و سه روز و سه شب رو جشن گرفتن و تا آخر عمرشون به خوبی و خوشی زندگی کردن


No

Error.