معرفی مشاهیر جهان - نسخهی قابل چاپ +- پارک انیمه (https://animpark.icu) +-- انجمن: مباحث مفید (/forum-59.html) +--- انجمن: کتابخانه (/forum-56.html) +--- موضوع: معرفی مشاهیر جهان (/thread-25643.html) صفحهها: 1 2 |
معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/03 09:03 PM مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه بیوگرافی لئوناردو داوینچی
لئوناردو داوینچی(۱۵ آوریل ۱۴۵۲ - ۲ مه ۱۵۱۹) از دانشمندان و هنرمندان ایتالیایی دوره رنسانس است که در رشتههای نقاشی ، ریاضی، معماری، موسیقی، کالبدشناسی، مهندسی، تندیسگری، و هندسه شخصی برجسته بود... لئوناردو داوینچی(۱۵ آوریل ۱۴۵۲ - ۲ مه ۱۵۱۹) از دانشمندان و هنرمندان ایتالیایی دوره رنسانس است که در رشتههای نقاشی ، ریاضی، معماری، موسیقی، کالبدشناسی، مهندسی، تندیس گری، و هندسه شخصی برجسته بود. داوینچیرا کهنالگوی«فرد رنسانسی» دانستهاند. وی فردی بینهایت خلاق و کنجکاو بود. وی طراح اولیه صدها اثر معماری و همچنین طرح اولیه هواپیما به شمار میرود. یکی از طرحهای ابتکاری او لباس غواصی و زیر دریایی جنگی است. او همچنین مسلسل، تانک نظامی، ساعتی که به ساعت داوینچی معروف است، کیلومتر شمار و چیزهای دیگر را اختراع کرد. لئوناردو داوینچی برای طرح های خود بوسیله خط معکوس یادداشت هایی را نوشته است که فقط آنها را در آینه میتوان خواند. بیشتر شهرت جهانی او بهخاطر نقاشیهای شام آخر و مونالیزا است. لئوناردو داوینچی در سال ۱۴۵۲ در یک روستای توسکانی زاده شد. پدرش کارمند دولت و مادرش در مهمانخانه ای خدمتکار بود. او دوران کودکی را نزد پدربزرگش و تحصیلات ابتدایی رادر مدرسه دهکده محل سکونتش گذراند و با حل مسائل مشکل ریاضی نشان داد که از هوش زیادی برخوردار است. او را به شاگردی به هنرکده ایدر فلورانس فرستادند تا نزد آندرئا دل وروکیو (۱۴۳۵-۱۴۸۸) که نقاش و پیکرتراش بود، آموزش ببیند. داوینچی پیکرتراشی را از استادان فن آموخت و سپس به میلان رفت. پس از بازگشت به فلورانس در مدت ۴ سال تابلوی معروف مونالیزا را خلق کرد (که در موزه لوور پاریس نگهداری میشود).
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه نقاشی مونالیزا مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه نقاشی شام آخر وروکیو استاد پیکرتراش داوینچی بسیار نامدار بود به گونهایکه شهر ونیز ساخت بنای یادبود بارتولومئو کولئونیرا به او واگذاشت. کولئونیرا سرداری بود که بیش از دلاوریهای نظامی، از جهت اعمال نوع دوستانه خود حق بر گردن مردم ونیز داشت. در آتلیهایکه قابلیت ساخت چنین شاهکارهایی داشت، لئوناردوی جوان محققا میتوانست چیزهای زیادی بیاموزد. بدون شک در آنجا با رموز فنی کارهای ریخته گری و کارهای فلزی آشنا شده و آموختهاست که چگونه با مطالعه و مشاهده دقیق مدلهای برهنه و پوشیده، تابلوها و تندیسهایی را پدید آورد. او همچنین به پژوهش درباره گیاهان و جانوران مختلف پرداخت تا بتواند از آنها در تابلوهایش استفاده کند؛ فزوده بر آن، دانش گستردهای در باره نورشناسی، ژرفا نمایی و استفاده از رنگها کسب کرد. چنین آموزشی کافی بود که از هر نوجوان با استعداد دیگری هنرمندی برجسته بسازد، و در واقع شمار زیادی از نقاشان و پیکر تراشان خوب از هنر آموزان آتلیه موفق وروکیو بودند. لئوناردو در سال ۱۴۷۲ به عضویت گروه قدیس لوقا درآمد. مرکز این گروه یا اتحادیه، که عمدتاً از داروفروشان، پزشکان، و هنرمندان تشکیل شده بود، در بیمارستان سانتا ماریانوئووا بود. احتمالا لئوناردو در آنجا فرصتی برای آموختن کالبدشکافی به دست آورد. در ۱۴۷۸ شورای شهر از او خواست نمازخانه سان برناردو در کاخ وکیو را نقاشی کند. ولی بنا به علتی، این مأموریت را انجام نداد. از دامنه وسیع آفرینشگری ذهن لئوناردو اطلاعاتی در دست است، زیرا شاگردان و مریدانش، دفاتر پیش طرح ها و یادداشتهای او را به دقت برای ما حفظ کردهاند، دفاتری با هزاران صفحه مملو از نوشتهها و طراحیها و گزیده کتابهاییکه میخوانده، و پیش نویس کتابهاییکه قصد نگارششان را داشتهاست. هر چه بیشتر از این اوراق را بخوانیم کمتر دستگیرمان میشود که چگونه آدمیزادهای توانستهاست در همه آن حوزههای گوناگون پژوهشگری، به کمال برسد و در تقریباً همه آنها خدمات ارزنده و مهمی انجام داده باشد. RE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/03 09:46 PM بیوگرافی آیزاک نیوتن مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه آیزاک (اسحاق) نیوتن (Isaac Newton) (۴ ژانویه ۱۶۴۳ – ۳۱ مارس ۱۷۲۷) فیزیکدان، ریاضیدان، ستاره شناس، فیلسوف انگلیسی بودهاست. وی در سال ۱۶۸۷ میلادی شاهکار خود «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» را به نگارش درآورد. در این کتاب او مفهوم گرانش عمومی را مطرح ساخت و با تشریح قوانین حرکت اجسام، علم مکانیک کلاسیک را پایه گذاشت. از دیگر کارهای مهم او بنیانگذاری حساب دیفرانسیل و انتگرال است.
نام نیوتن با انقلاب علمی در اروپا و ارتقای نظریه خورشید-مرکزی پیوند خوردهاست. او نخستین کسی است که قواعد طبیعی حاکم بر گردش های زمینی و آسمانی را کشف کرد. وی همچنین توانست برای اثبات قانونهای حرکت سیارههای کپلر برهانهای ریاضی بیابد. در جهت بسط قوانین نامبرده، او این جستار را مطرح کرد که مدار اجرام آسمانی مانند ستارگان دنباله دار، لزوماً بیضوی نیست بلکه میتواند هذلولی یا شلجمی نیز باشد. افزون بر این ها، نیوتن پس از آزمایشهای دقیق دریافت که نور سفید ترکیبی از تمام رنگهای موجود در رنگینکمان است. او فرضیه موجی هویگنس را درباره نور رد کرد. از دیدگاه نیوتن نور جریانی از ذرات است که از چشمه نور به بیرون فرستاده میشوند. زندگینامه آیزاک نیوتن در نیمه شب عید سال نو به دنیا آمد. او کودک زودرسی بود که پزشک به زندهماندن او امید چندانی نداشت. پدر وی که کشاورزی مرفه بود ، سه ماه پیش از تولد او از دنیا رفته بود و هانا مادر آیزاک مجبور بود این کودک رنجور را به تنهایی بزرگ کند. خانهٔ مادری او در وول اِستروپ بزرگ و راحت بود. آنها فقیر نبودند، اما بزرگ کردن آیزاک که کودکی رنجور و نحیف بود برای مادری تنها آسان نبود.
در سال تولد آیزاک نیوتن، جنگهای داخلی انگلستان آغاز شد. نبردهای خونینی میان گارد سلطنتی وطرفداران مجلس در گرفت. زمانی که جنگ تمام شد، نیوتن شش ساله بود. اکثر اهالی محل زندگی نیوتن (لینکینشایر) حامی مجلس بودند ولی خانواده او طرفدار پادشاه بودند. این مشکلات سیاسی بر زندگی او تاثیرات فراوانی داشت. در این هنگام بود که مادر او قصد ازدواج مجدد کرد و به محل زندگی ناپدریش رفت و او را نزد مادربزرگش نهاد. او هیچگاه با مادربزرگش صمیمی نبود و همیشه از ناپدریش متنفر بود. در خانه مادربزرگش اکثر ساعات روز را به ساخت الگوهای مکانیکی میپرداخت. او علاقه زیادی به این کار داشت. نیوتن در ده سالگی شاهد مرگ ناپدریاش بود. با مرگ ناپدری نیوتن مادرش به وول اِستروپ بازگشت. دو سال بعد نیوتن وارد دبیرستان گرانثام شد. حال او با عمویش در شهر زندگی میکرد. نیوتن بسیار ضعیف بود و نمیتوانست در بازیهای خشن شرکت کند. در چهارده سالگی او یک روز با یکی از بچههای قلدر مدرسه گلاویز شد و در آخر موفق شد بینی حریف خود را بشکند. این اتفاق اورا به یک قهرمان تبدیل کرد و باعث تشویق و تحسین دیگر بچهها و دلگرمی او شد. آیزاک جوان در سال ۱۶۶۱، در هجده سالگی وارد دانشگاه کمبریج شد اما مادر او نمیتوانست مخارج دانشگاه را بپردازد ، از این رو وی به گروه «سابسایزرها» پیوست. سابسایزرها دانشجوهایی بودند که بجای پرداخت شهریه، اتاقها را نظافت میکردند یا در سالن غذاخوری به عنوان پیشخدمت کار می کردند. در یک روز یکشنبه در اواخر بهار ۱۶۶۴میلادی ، آیزاک و دوستش ، جان ویکنز ، به سیرکی که به تازگی درکمبریج دایر شده بود رفتند. در این سیرک آیزاک به طور تصادفی متوجه چیزی شد که به طرز خیره کننده ای میدرخشید. آن چیز حیرت آور یک منشور بود. آیزاک متوجه شد که با استفاده از آن منشور میتواند آزمایشهای مفیدی انجام دهد. از این رو فوراً آن را خرید. مردم آن زمان فکر میکردند که اثر رنگین کمان از خواص منشور است و تابش نور بر منشور این خاصیت را از درون منشور آزاد میکند. نیوتن دست به چندین آزمایش زد و از چند منشور استفاده کرد. نتایج او امروزه به عنوان جزئی از قوانین فیزیک محسوب میشوند. او کشف کرد که «تصاویری که ما از اجسام میبینیم، بازتاب نور از سطح آن اجسام است». نیوتن پس از این موفقیتهای علمی در سال ۱۶۶۵ مدرک لیسانس علوم انسانی خود را گرفت. حال او میتوانست چهار سال دیگر در کالج ترینیتی تحصیل کند. او مایل بود از این پس به مساله جاذبه بپردازد. اما در این سال طاعون در انگلیس شایع شد و شعلههای مرگبار آن از هر سوی این کشور زبانه میکشید. به همین دلیل دانشگاه تعطیل شد و نیوتن به لینکینشایر بازگشت. نیوتن در این فکر بود که چگونه سیارات بر مدار خود پیرامون خورشید قرار میگیرند ، بی آنکه نیرویی ناشناخته دست اندرکار باشد. او هنگامی که در باغ خانه مادری خود در حال تفکر به این موضوع بود ، سیبی از روی درخت افتاد و او را متوجه کرد که علت افتادن سیب همان دلیل گردش سیارات به دور خورشید است. خورشید نیروی کششی به سیارات وارد میکند و عین همان نیرو را زمین به ماه. اما سوالی دیگر برای وی پیش آمد: «چرا سیارات به روی خورشید سقوط نمیکنند؟» او چندین روز به این مساله فکر کرد اما جوابی نیافت. درست همان زمان که او بار و بنه خود را برای بازگشت به دانشگاه کمبریج میبست، حقیقت پرده از چهره برگرفت. در یک لحظه او نوعی بازی را که بچهها در مدرسه انجام میدادند بخاطر آورد. قاعده بازی این بود که باید بازیکن سطل آبی را در هوا میچرخاند. برنده این بازی کسی بود که سطل را بدون اینکه آب از آن بریزد در هوا بچرخاند. اکنون نیوتن دلیل چرخش سیارات به دور خورشید ، بدون آنکه در خورشید سقوط کنند را دریافته بود. این پدیده که نیازمند سرعت جانبی است ، همان نیروی گریز از مرکز است. او پس از چند آزمایش کشف کرد که نیروی جاذبه از قانون عکس مجذور فاصله پیروی میکند. در زمان گالیله فقط تلسکوپ انکساری وجود داشت ، اما بزرگنمایی و وضوح خوبی نداشتند. نیوتن با استفاده از نبوغ و تجربهاش در ساخت مدلهای مکانیکی توانست تلسکوپ انعکاسی را که انقلابی در علم محسوب میشد اختراع کند. این تلسکوپ بزرگنمایی و وضوح بهتری نسبت به تلسکوپهای انکساری دارند. نیوتن به دلیل اختراع تازه اش بسیار مشهور شد و پس از چندی به انجمن سلطنتی پیوست. او در اولین سخنرانیاش با دانشمند بزرگ هم عصرش یعنی رابرت هوک ملاقات کرد و میان این دو مشاجره در گرفت. هوک خود را خبره پژوهش درباره نور میدانست و نظرات نیوتن را رد میکرد. پس از مدتی، نیوتن فیزیک را رها کرد و به پژوهش در مورد کیمیاگری (پایه شیمی امروز) پرداخت. اما در این بین هانا ، مادر او ، درگذشت. این مساله او را تا مدتی از کسب دانش بازداشت. در ۲۸ آوریل ۱۶۸۶ نیوتن کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعی را چاپ کرد و نسخه اول آن را به انجمن سلطنتی داد. اما در نیمه شب همان روز ، رابرت هوک مدعی شد که قوانین نیوتن را قبلاً کشف کردهاست. در سال ۱۶۹۶ نیوتن رییس ضرابخانه سلطنتی شد و همچنین در چند سال بعد او سرپرست انجمن سلطنتی نیز شد. در این مدت او متقاعد شد که اکتشافات خود در زمینه نور را با عنوان «نورشناخت» منتشر کند. یک سال بعد، ملکه "آن" به او لقب شوالیه (سِر) داد. فعالیتهای علمی نورشناسی در اواخر دهه ۱۶۴۰ میلادی نیوتن درباره شکست نور تحقیق میکرد. او دریافت که نور سفید اگر از یک منشور عبور کند به طیفی از رنگها تجزیه میشود. همچنین بهوسیله قرار دادن منشور مشابه دیگری در مسیر نور تجزیه شده به صورت وارونه، میتوان رنگهای طیف را بازترکیب کرد و نور سفید به دست آورد. او علت تشکیل طیف را چنین توجیه میکرد: نور جریانی از ذرات کوچک است که به خط مستقیم در فضا حرکت میکنند و هنگام عبور از یک ماده شفاف مانند منشور به مادهای دیگر ، این ذرات بسته به نوع لرزش خود با زاویههای گوناگون شکست مییابند. در نتیجه ذرات تشکیل دهنده نور سفید ازهم جدا شده به شکل طیف هفت رنگ ظاهر میشوند.
این ویژگی در تلسکوپهای شکستی پدیدهای را موجب میشود که به آن پراکندگی نور میگویند ؛ لبههای عدسیهای این تلسکوپها مانند منشور عمل کرده و نور سفید را پس از عبور از خود به صورت طیف در میآورند و در تصاویر تلسکوپ حاشیههای رنگی ایجاد میکنند. برای حل این مشکل نیوتن در سال ۱۶۶۸ تلسکوپ بازتابشی را که چندی قبل توسط جیمز گرگوری اسکاتلندی طراحی شده بود ، تکامل بخشید و آن را همراه با تحلیل دقیق قوانین بازتابش و تجزیه نور به انجمن سلطنتی ارائه نمود. نظریه نیوتن با مخالفت رابرت هوک فیزیکدان روبرو شد. هوک و کریستیان هویگنس هلندی در آن زمان صاحب تئوری موجی نور بودند که از نظر نیوتن مردود بود. چندی بعد نیوتن بر پایه نظریات خود کتابی در باب نورشناسی با عنوان «اپتیکس» نوشت ولی از بیم مخالفتهای هوک انتشار آن را تا سال ۱۷۰۴ به تأخیر انداخت. در این زمان وی خود رئیس انجمن سلطنتی شده و رابرت هوک نیز در گذشته بود. گرانش در سال ۱۶۸۴ نیوتن که مطالعات خود را درباره گرانش و چگونگی حرکت سیارات کامل کرده بود ، رسالهای در این مورد نوشت که بسیار مورد توجه ادموند هالی ستاره شناس معروف انگلیسی قرار گرفت. با تشویق و پیگیری او سرانجام نیوتن کتابش با نام «اصول ریاضی فلسفهٔ طبیعی» را تکمیل و با سرمایه هالی منتشر کرد. این کتاب بر جهان علم به ویژه فیزیک تأثیری عظیم گذاشت و بعضی آن را بزرگترین کتاب علمی تاریخ دانستهاند. یوهانس کپلر ستاره شناس آلمانی در سال ۱۶۰۹ نظریه انقلابی خود را درباره حرکت سیارات عرضه کرد. در آن زمان هنوز یافتههای کپرنیک مقبولیت عام پیدا نکرده بود و اکثر مردم بر این باور بودند که سیارات، خورشید و دیگر ستارگان به دور زمین میچرخند. کپلر درکتاب خود به نام «هیئت جدید» تمام این پندارها را در هم ریخت. او با استفاده از نتایج رصدهای استادش تیکو براهه و مشاهدات خود توانست ثابت کند که سیارات نه به دور زمین که گرد خورشید میچرخند و مدار آنها نیز بر خلاف تصور رایج دایرهای نیست بلکه بیضوی است. کپلر نتوانسته بود توضیح دهد که چرا مدار سیارهها به این شکل است و چه نیرویی آنها را به حرکت در میآورد. همچنین مشخص نبود که به چه علت سرعت مداری سیارات وقتی به خورشید نزدیکترند، افزایش مییابد. نیوتن در کتاب «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» (معروف به Principia) به تمامی این پرسشها پاسخ گفت. او ثابت کرد که نیروی کشش میان اجسام آسمانی، طبق قانون «عکس مربع» عمل میکند. یعنی مقدار نیروی گرانش میان خورشید و یک سیاره برابر است با عکس مجذور فاصله میان آن دو. او با تحلیل ریاضی نشان داد که قانون عکس مربع به ناگزیر مسیر حرکت سیارهها را بیضی میسازد. اصول اساسی حساب دیفرانسیل را در این زمان اختراع کرد. آنگاه او گام بلند دیگری برداشت و قانون گرانش عمومی را کشف کرد که به موجب آن هر جسمی در عالم به هر جسم دیگری نیروی کششی وارد میکند و مقدار این نیرو با رابطه نامبرده محاسبهپذیر است. قوانین نیوتن در حرکت اجسام مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه (گهواره نیوتون در حال حرکت) در بخش دیگری از کتاب «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» ، نیوتن چگونگی حرکت اجسام را در قالب سه قانون توصیف کردهاست. این قوانین آنقدر همهفهم و آشکارند که امروزه کسی گمان نمیبرد نیازی به کشف شدن داشته باشند. با این حال نیوتن نخستین کسی بود که با نبوغ خود به وجود آنها پیبرد و چیستان حرکت جسم را حل کرد. · قانون اول نیوتن (قانون لَختی): هر جسمی که در حال سکون یا حرکت یکنواخت در راستای خط مستقیم باشد، به همان حالت میماند مگر آنکه در اثر نیروهای بیرونی ناچار به تغییر آن حالت شود. · قانون دوم نیوتن (رابطه نیرو و شتاب): کل نیروی وارد بر یک جسم برابر است با حاصلضرب جرم آن جسم در شتاب آن. · قانون سوم نیوتن (قانون کنش و واکنش): هرگاه جسمی به جسمی دیگر نیرو وارد کند ، جسم دوم نیز نیرویی به همان بزرگی ولی در خلاف جهت بر جسم اوّل وارد میکند. مجموعه قوانین سهگانه حرکت و قانون گرانش عمومی، اساس و شالودهٔ فناوری مدرن هستند و با وجود پیدایش فرضیههای تازهتر از اهمیت آنها کاسته نشدهاست. پذیرش مناصب حکومتی و ریاست انجمن سلطنتی در کنار فعالیتهای علمی معمول، نیوتن از مسؤولیتهای سیاسی نیز رویگردان نبود. او در سالهای ۱۶۸۹، ۱۷۰۱ و ۱۷۰۲ به نمایندگی مجلس برگزیده شد. در سال ۱۶۹۶ با فرمان چارلز مونتاگو رئیس خزانهداری انگلستان، نیوتن منصب ناظر ضرابخانه سلطنتی را عهدهدار شد و سه سال بعد در ۱۶۹۹ به مدیریت آن سازمان گمارده شد. اگر چه نیوتن چنین مشاغلی را بیشتر برای سرگرمی میپذیرفت ولی گفتهاند که در این مقام او وظیفه خود را «با شایستگی تمام» انجام میداد. از سال ۱۷۰۳ تا آخر عمر نیوتن رئیس انجمن سلطنتی بریتانیا و همچنین یکی از اعضای فرهنگستان علوم فرانسه بود. او در سال ۱۷۰۵ از سوی ملکه "آن" به مقام شوالیه (شهسواری) مفتخر گردید. زندگی شخصی هرچند نیوتن بیشتر به خاطر آثار علمی شهرت دارد امّا تعدادی از رسالههای وی در مورد تفسیر کتاب مقدس شهرت دارند. وی خود را از معدود افراد زمان میدانست که توسط خدا برای تفسیر کتاب مقدس برگزیده شده بودند. وی مانند بسیاری دیگر از معاصران هموطنش از ستایندگان آثار جوزف مید بود. نیوتن تاکید زیادی بر تفسیر مکاشفه یوحنا داشت و یادداشتهای فراوانی در مورد این بخش از انجیل دارد. وی به تثلیث اعتقاد نداشت. اختلافات علمی وفاتآیزاک نیوتون با لایبنیتز بر سر اینکه کدام زودتر مبدع حساب دیفرانسیل و انتگرال بودهاست اختلاف داشت و هنگامی که لایبنیتز از آکادمی علوم سلطنتی درخواست کرد که کمیتهای بیطرف برای بررسی این موضوع دست به کار شود ، نیوتون نیز به عنوان رییس آکادمی کمیتهای از متشکل از دوستان خود را برای این کار انتخاب کرد که در نتیجه به محکوم شدن لایبنیتز به دزدی پایان یافت. با این حال نیوتون اولین کسی بود که به حساب دیفرانسیل و انتگرال دست یافت. سِر آیزاک نیوتن در ۲۰ مارس ۱۷۲۷ در سن ۸۴ سالگی در لندن درگذشت. پیکر وی را در کلیسای وست مینیستر به خاک سپردند. او نخستین دانشمندی بود که به این افتخار نائل آمد. RE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/04 10:14 AM بیوگرافی انیشتین مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه انیشتین تا چهار سالگی صحبت نمیکرد. پزشک متخصص به پدر و مادرش گفته بود که فرزند آنها زبان باز خواهد کرد ولی عقب مانده خواهد بود. انشتین در طول زندگیاش قوه بیان ضعیفی داشت، احتمالا افسانه تنبل بودن او هم از همین امر ناشی شده است. ولی او اصلا شاگرد تنبلی نبود. مادش در یادداشتی نوشته است: "آلبرت دیروز کارنامهاش را گرفت، نمراتش خیلی درخشان بود." از دروس حفظ کردنی متنفر بود و طرز آموزش در مدارس را خشک و تحمل ناپذیر می دانست. چقدر کنجکاو بود؟ دبیر زبان یونانی انیشتین در مورد او گفته بود: "آلبرت هیچ وقت به جایی نخواهد رسید". ولی آلبرت در ریاضیات و فیزیک بسیار باهوش و نمونه بود و استعداد موسیقی خوبی هم داشت. کلید اساسی شخصیت او کنجکاوی و مطالعه غیر درسی بود. انیشتین در واقع بدون کمک از معلم علم میآموخت، از معلمها و روش تدریسشان بیزار بود. تا 16 سالگی در آلمان درس میخواند. سپس به ایتالیا و سوئیس رفت. او برای ثبت نام در مدرسه پلی تکنیک زوریخ ، شرط 18 سال را نداشت و تحصیلات متوسطه را نیز تمام نکرده بود. استعداد ریاضی فیزیکی انیشتین «وبر» متخصص الکترومغناطیس که ورقههای فیزیک و ریاضی انیشتین را تصحیح کرده بود، اجازه شرکت در کلاسها را به او داد. مدیر این مدرسه به آلبرت پیشنهاد تحصیل در دبیرستانی را کرد که پس از اتمام درس میتوانست وارد مدرسه پلی تکنیک شود. انیشتین درس خواندن در این مدرسه را بسیار لذت بخش میدانست. در سوئیس سیستم نمره دهی از 1 تا 6 بود. طوری که نمره 1 بیشترین ارزش را داشت. نمرات انیشتین هم در آنجا بیشتر از 1 و 2 بود. و این نمرات باعث سوء تفاهم شده و انیشتین را بچه تنبل شناسانده است. در سال 1896 در مدرسه پلی تکنیک ثبت نام کرد و چون همیشه از یادگیری آنچه که مورد علاقهاش نبود سر باز میزد. در بیشتر کلاسها حتی کلاسهای ریاضیات و فیزیک شرکت نمیکرد و دوستش «مارسل گروسمن» برایش یادداشت برمیداشت. ولی آلبرت هم وقت خود را بیهوده تلف نمیکرد. بلکه خود به تنهایی مطالعه میکرد. این مطالعات بیشتر در زمینه تئوری الکترومغناطیس ماکسول بود. پس از چهار سال از این مدرسه فارغ التحصیل شد. انیشتین درباره این دوران میگوید:"بالاخره باید مغزمان را از آنچه از ما میخواستند، پر میکردیم و این اجبار باعث شد تا من یک سال تمام از مطالعات علمی باز بمانم." دوران کار آموزی انیشتین برای کار آموزی هیچ یک از استادان حتی وبر او را نپذیرفتند. وبر به او گفت: "شما دانشجوی فوقالعاده خوبی هستید ولی نظر هیچ کس را قبول ندارید." انیشتین هم از روی ناچاری به تدریس خصوصی پرداخت. در سال 1901 مقالهای درباره خاصیت موئینگی نوشت. مارسل گروسمن برایش در برن محلی برای کار آموزی یافت. در همین محل و در سال 1905 بود که نبوغ انیشتین شکوفا شد. در این سال انشتین سه نظریه خود را ارائه داد که معروفترین آنها نظریه نسبیت بود . آیا انیشتین موجود فضایی بود ؟ یکصد سال پیش، آلبرت اینشتین انقلابی در فیزیک بوجود آورد. آلبرت اینشتین از پای درآمده بود. سه شب متوالی پسرنوزادش هانس گریه میکرد، خانواده تا صبح بیدار بودند. بالاخره آلبرت چرتی زد... اما دیگر وقت آن بود که بیدار شود وسر کار برود. او از یک روز هم چشم نمیپوشید و برای خانواده جوانش نیاز به یک شغل داشت. آلبرت قدم زنان به اداره ثبت اختراع که در آنجا کارشناس فنی درجه سه بود میرفت. حالیکه نگران والدینش بود، آنها پیرتر و سستتر میشدند و روابط او با آنها اجباری شده بود چون موافق با ازدواج او با میلوا نبودند…نگاهش به پنجره فروشگاهی افتاد.موهایش آشفته بود. او باز هم فراموش کرده بود شانه بزند. آلبرت همه فشار و مسئولیتی را حس میکرد که هر همسر و پدری حس میکند. برای آرامش، او در فیزیک انقلاب کرد. در سال 1905، در سن 26 سالگی و4 سال قبل از اینکه بتواند شغلی به عنوان استاد فیزیک داشته باشد اینشتین پنج مقاله از مهمترین مقاله های تاریخ علم را منتشر کرد. او اثبات کرد که اتمها و مولکولها وجود دارند. قبل از 1905 دانشمندان درباره آن مطمئن نبودند. او دلیل آورد که نور بسته های کوچک است ( که بعداً فوتون نام گرفت) و بدین ترتیب پایه گذار مکانیک کوانتومی شد. او تئوری نسبیت خاص خود را شرح داد: پیشنهاد کرد که فضا و زمان رشته هایی از یک پارچه هستند و میتوانند خم شوند، کشیده شوند یا پیچ بخورند. بوسیله E=mc2 . قبل از اینشتین، آخرین دانشمندی که چنین خلاقیتی داشت اسحاق نیوتن بود. در سال 1666 این اتفاق در حالی برای او روی داد که به خاطر دوری از شیوع بیماری در کمبریج به مزرعه مادرش رفته بود. چون کار بهتری برای انجام دادن نداشت، تئوری گرانش را پرورش داد. در نقاشی های امروزه اینشتین به صورت یک ابرمتفکر با موهای انبوه است. ایده های او خیلی جلوتر از دیگر دانشمندان بود. او باید از سیاره دیگری آمده باشد- شاید همان جایی که نیوتن از آن سبز شد! Peter Galison مورخ علمی و فیزیکدان دانشگاه هاروارد:"اینشتین موجود فضایی نبود" و میخندد، "او مردی از زمان خود بود." همه مقاله های 1905 او توسط دیگران کار شدند و تقریبا موفق شدند. Gailson معتقد است:" اگر اینشتین متولد نشده بود، آن مقاله ها سرانجام به فرم دیگری توسط دیگران نوشته میشد." چیزی که در 1905 قابل توجه است نوشته شدن هر پنج مقاله توسط یک نفر میباشد، بعلاوه راه ابتکاری که او به نتایج خود رسید. برای مثال: پدیده فوتو الکتریک که معمایی در اوایل 1900 بود. وقتی نور به فلزات مثل روی برمیخورد، الکترون کنده میشد. این تنها وقتی میتواند اتفاق بیفتد که نور در بسته های کوچک باشد و آنقدر متمرکز باشد که بتواند الکترون سستی را بکند. هیچ موج پیوسته ای نمیتواند این پدیده را انجام دهد. راه حل به نظر ساده هست: نور ذره ای است.شاید این همان پیشنهادی باشد که اینشتین در 1905 کرد و در 1921 نوبل گرفت. فیزیکدانان دیگری مانند ماکس پلانک که روی مسئله مشابهی کار میکرند و پرتجربه تر از اینشتین بودند نیز نزدیک جواب بودند، اما اینشتین اولین بود. چرا؟ Galison میگوید:"در روزگار اینشتین اگر سعی میکردی بگویی نور از ذره ساخته شده، خود را در مخالفت با فیزیکدانی همچون ماکسول میدیدی. کسی نمی خواست آن کار را کند.". معادلات ماکسول فوق العاده موفق بودند، الکتریسیته، مغناطیس و اپتیک را متحد میکرد. ماکسول دور از هر شکی اثبات کرد که نور یک موج الکترومغناطیسی است. ماکسول مظهر اعتبار بود. اینشتین بهایی به اعتبار نداد. او مخالفتی نداشت که به او گفته شود چه کار میکنی، از این متنفر بود که به او گفته شود چه چیز درست است. حتی در کودکی نیز شکاک و سوال کننده ای دائمی بود. او معلم کلاس هفتم خود را اینگونه به سیخ کشید:"حضور محض شما در اینجا احترام کلاس را برای من از بین میبرد."! معلم او دکتر Joseph Degenhart بود و پیش بینی کرده بود که او هیچ وقت چیزی نمیشود. این شخصیت عامل کلیدی کشفیات اینشتین بود. Galison مینویسد:"در 1905 اینشتین تازه Ph.D گرفته بود. او مدیون مشاور پایان نامه یا هر مظهر اعتباری نبود." از این رو ذهنش آزاد بود که تکاپو کند. در گذشته ماکسول حق داشت: نور موج بود. اما اینشتین هم درست میگفت: نور ذره ای بود. چگونه نور متواند هر دوی آنها باشد؟ اینشتین هیچ نظری نداشت. او دست از کار نکشید. اینشتین ابزاری اساسی داشت:"من به دریافت ناگهانی و الهام اعتقاد دارم، بعضی مواقع حسی معین دارم که حق با من است هر چند علت آن را نمیدانم"، این را در 1931 نوشت. Einstein's family: Albert and sister Maja (bottom left), father Hermann (top), and mother Pauline (bottom right). هرچند پنج مقاله او در یکسال منتشر شد، او از دوران کودکی عمیقا در مورد فیزیک فکر میکرده.Galison میگوید:" در خانواده اینشتین علم گفتگوی سر میز شام بود.". پدر آلبرت، هرمان، و عمویش، جکوب، یک کمپانی آلمانی را اداره میکردند که چیزهایی مثل دینام، لامپ قوسی، لامپ نوری و تلفن میساخت. در آن زمان اینها جزء تکنولوژی پیشرفته بودند." علاقه آلبرت به علم و فناوری طبیعی بود." والدینش گاهی او را به مهمانی میبردند. او روی صندلی مینشست و کاملا مجذوب سریعا مسئله های ریاضی را انجام میداد، در حالیکه دیگران در اطراف او مشغول بودند...کاغذ و قلم وسیله بازی و سرگرمی او بودند. او قدرت تمرکز زیادی داشت.خواهرش به یاد میآورد:" حتی زمانیکه سر و صدای زیادی وجود داشت، او روی نیمکتی منشست و کاغذ و قلمی برمیداشت و خودش را آنقدر مشغول مسئله میکرد که سر و صدا ها به جای اینکه مزاحمش شوند بیشتر او را برمی انگختند. اینشتین باهوش بود اما نه آنقدر عجیب و غریب. " من هیچ نعمت خدادادی نداشتم، فقط مزاجم کنجکاو بود" و نیز او میگوید:" تقابل بین ارزیابی های عموم از توانایی های من و واقعیت نامتناسب است". اینشتین کشفیاتش را بیشتر به تخیل و پرسش های آزار دهنده نسبت میدهد تا به هوش. باید به خاطر داشت که او بسیار تقلا کرد که نظریه متحد میدان را بوجود بیاورد که گرانش و دیگر نیروهای طبیعی را ترکیب مکند. او شکست خورد. قدرت ذهنی او بی حد نبود. مغز او هم همچنین... در 1955 وقتی اینشتین فوت کرد مغز او بدون اجازه توسط دکتر Thomas Harvey برداشته شد. او احتمالا منتظر بود چیزی غیرعادی پیدا کند: مادر اینشتین در زمان بچگی او نگران کج بودن سرش بود...اما مغز او مانند بقیه خاکستری ، دندانه ای و کمی کوچکتر از متوسط بود. مطالعه جزئیات مغز او زیاد نبود. مثلا در 1985 پروفسور Marian Diamond از برکلی گزارشی از تعداد بالاتر از متوسط سلولهایی داد که نورون ها را در نواحی چپ تغذیه میکنند و قسمت کنترل مهارتهای ریاضی است. در 1999 عصب شناسی به نام Sandra Witelson گزارشی داد که جداره پایینی مغز او که ناحیه ای برای استدلال ریاضی است 15 درصد پهنتر از نرمال است. به علاوه شیار Slyvian که معمولا از جلو تا پشت مغز ادامه دارد در مورد اینشتین کامل نبوده. آیا این باعث ارتباط بهتر بخش های مغز اینشتین شده؟ کسی نمیداند. ندانستن. این به اینشتین نشاط میداد. "زیباترین چیزی که میتوان تجربه کرد اسرار هستند." و "احساسات بنیادی هست که در مهد هنر واقعی و علم واقعی قرار دارد." اینشتین احساسات بنیادی را حس کرد، رفتن سر کار، بیدار شدن با کودک، نشستن سر میز شام. هر روز شگفتی ها خستگی را کنار میزنند نام پدر: هرمان انشتين (1226-1281 ه. ش/ وي 55 سال در این سیاره زیست) هرما ن یک مهندس برق بود كه البته در كارهاي اقتصادي زياد وارد نبود. • •مادر انشتين 11 سال از شوهرش هرمان جوانتر بود و آلبرت هنگامیکه پدرش32سال و مادرش 21ساله بود به دنیا آمد. پائولين خانه دار بود و گهگاهي ويولن تدريس مي كرد. نام مادر: پائولين كخ (1237-1299ه.ش/ وي 63 سال روي این سیاره زیست) مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/05 11:07 AM بیوگرافی گوستاو ایفل مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه گستاو ایفل (۱۹۲۳ ۱۸۳۲)از اهالی بوروگندی ،زادگاه مهندسان بزرگ بسیار بود. وی عالی ترین تحصیلات ممکن را در مدرسه ی پلی تکنیک و مدرسه ی سانترال فرانسه کرد. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه برج ایفل: برج ۳۰۰ متری ایفل که برای نمایشگاه سال ۱۸۸۹ پاریس ساخته شد, جامع تمام تجربیات ایفل بود, تجربیاتی که تاثیر خصوصیات خاک و فشار باد را بر پی ها و پایه ها به وی آموخته بود. حتی خود ایفل نخست بیمناک بود که بر پا داشتن این برج فاقد هر گونه تزیین معمول زمان در قلب پاریس سبب سکته ی «سلیقه رایج» شود! اما معاون و رئیس «دفتر مطالعات» وی مهندس جوان سوئیسی موسوم به «موریس کشلن» (۱۹۴۶-۱۸۵۶) که محاسبات پل «گارابیت» نیز از او بود, بدین کار اصرار کرد.ایفل در ذوق هنری خود فرزند حقیقی عصر خویش بود. خانه ی شخصی وی – به نقل قول از «بلزساندرار» شاعری از معاصرین او – پر از «مشتی کارهای شلوغ بسیار زشت نقاشی بود.» چنانکه می دانیم حتی شخصیت های خلاقه عصر ما هنوز از حدایی نحوه های فکری و روش های احساس رنجورند. در این نکته تفاوتی بین ایفل و دیگر سازندگان بزرگ عصر ما مانند «فریسینه» و «مایار» نبود.از نظر ساختمانی, ایفل این برج را به شیوه پایه های پل های خود ساخت. ولی ابعاد آن نسبت به این پایه ها بسیار بیشتر است. این ابعاد بزرگ ایجاب می کرد که برج از چهار پایه ی عظیم ساخته شود. این چهار پایه به شکل هرمی ناقص در فضا بالا می روند و هر پایه بر پی جداگانه ای استوار است. برای ساختن پی ها ایفل به شیوه ی معمول خود در ساختن پل ها (پس از ۱۸۵۸) از پرس های هیدرولیکی استفاده کرد. در این برج سه سکو ساخته شده وآس**نس*رهائی در داخل برج تاسکوی سوم به ارتفاع ۲۷۱ متر بالا می رود.چهار هلالی که پایه ها را به هم متصل می کنند. بیشتر تزیینی هستند و در پایداری برج سهم موثری ندارند. ایفل نخست قصد داشت این برج را بر چهار پایه ی هلالی بسازد و این هلالی ها در واقع نمودار قصد نخستین ایفل اند.حالتی از سبکی و پرواز که در بالای برج ایفل احساس می شود این برج همتای زمینی هواپیما می کند . جالب توجه است که در آمد حاصل از فروش بلیط ورودی به این برج پس از موفقیت عظیم نمایشگاه سال ۱۸۸۹ مرتب نزول کرد تا به سال ۱۹۰۴ که پرواز هواپیما توجه ی عموم را به خود خواند و این در آمد دوباره قوس صعودی پیمود. پرواز نمایشی و بسیار جالب توجه «سانتوس – دومونت» مهندس و هوا نورد برزیلی به دور این برج نیز شاهدی دیگر بر این حقیقیت است. فضای داخل این برج با فضای خارج به میزانی که قبلاً ناشناخته بود در هم می آمیزد. این تاثیر تنها در پائین آمدن از راس برج می تواند با احساس آید. به هنگام پائین آمدن از پله های مارپیچی این برج به نظر می رسد میله های برج مناظر پائین : درختان, خانه ها, کلیساها ورود مارپیچی سن را قطع می کند و در هم آمیختگی مناظر که ناشی از تغییر نقطه دید ناظر متحرک است, تجربه ای از احساس بعد چهارم برای وی به وجود می آورد. احساس هنرمندان از برج ایفل : محتوای احساسی این برج سالها بر کسی آشکار نبود. تازه در حدود سال ۱۹۱۰ قدر آن شناخته شد و از آن چون تاجی بر رأس پاریس یاد شد. قبل از آن به دیده ی کهنه پرستان تهدیدی بر زیبایی پاریس و شرمی بر پیکر این شهر بود! در فوریه سال ۱۸۸۷ یک ماه بعد از آن که ایفل با حکومت فرانسه و شهر پاریس برای ساختن این برج قرار داد بست اعتراض نامه ای معروف به رئیس کمیته ی نمایشگاه نوشته شد: «ما نویسندگان, نقاشان, مجسمه سازان و معماران, به نام هنر فرانسه و به دلیل اینکه تاریخ فرانسه مورد تهدید قرار گرفته است عدم رضایت شدید خود را با این برج هیولا و غیر لازم که قرار است ایفل نامی آن را در پایتخت بر پا دارد اعلام می کنیم.» اما خوشبختانه رئیس کمیته, مهندس و معماری منظره ساز موسوم به «آلفان» که به آینده چشمی بینا داشت به این اعتراض توجهی نکرد. بیست سال بعد «انقلابی بصری» به وجود آمد که نحوه ی قضاوت منجمد دوره ی رنسانس را به یک سو نهاد و محتوی احساسی برج ایفل را ناگهان آشکار کرد. از این پس دیگر برج ایفل سمبل «عروس جهان» شد و به گفته ی شاعری « این نام با این برج عظیم که از آن در آسمان شب امواج آبی تلگراف منتشر می شد معنای حقیقی خود را یافت.برج ایفل سبب الهام هنرمندانه ی بسیاری از نقاشان و شعرا شد. فی المثل نقاش پاریسی «ربردلونه» (۱۸۸۵ – ۱۹۴۷) از سال ۱۹۱۰ تا پایان عمر خود به آن دلبسته بود. RE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/05 02:49 PM بیوگرافی ادگار آلن پو مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه اِدگار آلِن پو (۱۸۰۹-۱۸۴۹ میلادی) نویسنده سبک وحشت و فانتزی و شاعر آمریکایی بود. عمدهٔ شهرت پو به خاطر داستانهای ترسناک با درونمایهٔ گوتیک وی است. او از پیشروان این سبک ادبی در ادبیات مدرن است و بسیاری آثار او شهرت جهانی دارند. زندگی ادگار آلن پو در ۱۹ ژانویه سال ۱۸۰۹ در شهر بوستون آمریکا و در خانواده ای پروتستان و اسکاتلندی زاده شد. پدر و مادرش هنرپیشه سیار بودند. پو، پس از آنکه پدر خانواده خود را ترک کرد و مادر بر اثر بیماری سل درگذشت، از طرف تاجر ثروتمند اسکاتلندی مقیم ریچموند Richemond به نام جان آلن John Allan به فرزندی پذیرفته شد. جان آلن در 1815 برای انجام دادن امور تجاری با خانواده خود به زادگاهش، اسکاتلند سفر کرد و ادگار در آنجا به تحصیل پرداخت و پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در 1826 به دانشگاه ویرجینا وارد شد و از آزادی بیشتری برخوردار گشت. از همین زمان به الکل و قمار روی آورد و بر اثر مقروض شدن و تعهدات مالی، میان او و پدرخوانده اش مشاجره ها و اختلافاتی پدید آمد. پو در 1826 تحصیلات دانشگاهی را ناتمام گذارد و به شعر و ادب که استعداد فراوان خود را در آن کشف کرده بود، روی آورد و از طرف پدر و مادرخواندهاش به سهل انگاری و تنبلی متهم گشت. آنان را ترک کرد و به امریکا گریخت. در بوستون با درآمدی که از کار به دست آورد، اولین دیوان خود را به نام "تیمور لنگ و اشعار دیگر" Tamerlane and Other Poems انتشار داد. پو در قطعه تیمور لنگ که مهمترین شعر این دیوان است، اعترافات تیمور خونخوار را در شبی از زندگی شرح می دهد که در طی آن اسرار قلب خسته از غرور و خالی از فضائل انسانی خود را فاش می سازد و نقل می کند که چگونه میل به جهانگیری در او پدید آمد و چگونه عشق به دختری او را بر آن داشت که به فتح کشورها بپردازد تا بتواند سرانجام عشق و مقام و پیروزی را یکجا به بانوی خود تقدیم کند. پو در 1827 به ارتش وارد شد و در بوستون ابتدا در زرادخانه به خدمت پرداخت، پس از آن با سمت تازه ای به جزیره سالیوان واقع در کارولینای جنوبی اعزام گشت. این جزیره را در قصه "سوسک طلایی" The Gold Bug وصف کرده است. پو در ضمن خدمت در ارتش اوقات فراغت را به سرودن شعری طولانی با عنوان "الاعراف" Al Aaraaf صرف کرد. این منظومه از ستاره ای که به همین نام کشف شده و چندی در آسمان درخشیده و ناپدید گشته بود، مایه گرفته و در آن پدید آمدن ستاره زیبا و درخشان وصف گردیده است. این شعر دوره جوانی پو از جاذبه های فراوان و تغزلی زیبا و خیال انگیز برخوردار است. پو در 1829 به دیدار مادرخوانده خود که بر بستر مرگ افتاده بود، شتافت و هنگامی رسید که مراسم تدفین انجام گرفته بود و بر اثر تجدید دیدار با جان آلن آشتی کرد و به آکادمی نظامی وست پوینت West-pont فرستاده شد که به سبب کثرت داوطلب او را نپذیرفتند. سپس به بالتیمور نزد عمه اش خانم کلم Clemm رفت و همانجا ماند و دیوان تازه تیمور لنگ، الاعراف و اشعار دیگر را به چاپ رساند که منتقدان درباره آن مقاله های اغراق آمیزی نوشتند و به این وسیله پو را به مردم شناساند. پو در این هنگام رابطه خود را با پدرخوانده به کلی قطع کرد و از ارث او محروم شد. در تابستان این سال، یکی از روزنامه های فیلادلفیا یک مسابقه داستان نویسی ترتیب داد و پو که در بالتیمور و نزد عمه خود به سر می برد، نوشتن چندین داستان را آغاز کرد از آن جمله است: "دستخطی مکشوف در یک تنگ" Manuscript found in a Bottle (1833)، "قصه های فولیوکلاب" Tales of the Folio Club، "از نفس افتاده" Loss of Breath و مانند آن که از میان آنها داستان دستخط مکشوف در یک تنگ، برنده جایزه مسابقه روزنامه فیلادلفیا گشت و توجه کندی J.P.Kennedy بنیانگذار انجمن ادبی را به خود جلب کرد و او را به مدیریت مجله ساترن لیترری مسنجر Southern Literary Messenger را که در ریچموند منتشر می شد، معرفی کرد. پو همکاری نزدیکی را با این مجله آغاز کرد و تنها در یک سال سی و هفت مقاله تحقیقی درباره کتابهای امریکایی یا خارجی و نه داستان و چهار منظومه و تعداد فراوانی نقد ادبی در آن انتشار داد. خود او درباره این نقدها گفته است: «من در نقد بی پروا و نیرومند هستم، چه مربوط به دوستانم باشد، چه دشمنانم.» بر اثر همکاری پو شمارگان این مجله به طور ناگهانی افزایش یافت. پو در 1836 با ویرجینا کلم Virginia Clemm دخترعمه سیزده ساله خود، ازدواج کرد و در همین دوره بود که راه میخانه های ریچموند را پیش گرفت و به حدی در الکل غرق شد که مدیر مجله، او را اخراج کرد. از آغاز 1838 پو با همسر و مادرهمسرش در نیویورک اقامت گزید و در آنجا داستان بزرگ "سرگذشت آرتور گاردن پیم اهل نانتاکت" The Narrative of Arthur Gordon Pym of Nantucket را که در مجله مسنجر به صورت پاورقی منتشر می شد، به پایان رساند که داستانی است ماجراجویانه و پرحادثه با صحنه های وحشت انگیز و خیالی که تحت نفوذ رمانهای "ژول ورن" قرار گرفته است. پو در 1839 در فیلادلفیا با مجله جنتلمنزGentleman’s Magazine همکاری کرد. در همین سال مجموعه داستانهایش را با عنوان "قصه های عجیب و غریب و خیال انگیز" tales of the Grotesque and arabesque انتشار داد. این مجموعه که به وسیله بودلر شاعر فرانسوی ترجمه و کمی پس از مرگ پو منتشر شد، پو را به شهرت جهانی رساند. پو در مقدمه مجموعه داستانها از خود دفاع کرده و عقیده کسانی را که داستانهای او را تقلیدی از آثار هوفمان دانسته اند، رد کرده است. از این تاریخ پو، چندین مجله ادبی را اداره کرد و در 1845 آخرین دیوانش، "کلاغ سیاه و اشعار دیگر" The Raven and other poemsرا انتشار داد که از معروفترین آثار او به شمار می آید. زندگی خانوادگی پو بر اثر ابتلای همسرش به بیماری سل دگرگون شد و او در مدت بیماری ویرجینیا بر اثر زجر بسیار بیش از پیش به الکل پناهنده شد و چند قصه از جانگذارترین قصه هایش را منتشر کرد، از آن جمله "نقاب مرگ سرخ" The Masque of the Red Death، "گربه سیاه" The Black Cat و "قلب قصه گو" The Tell- Tale Heart و مانند آن که بر داستان نویسان فرانسه، روسیه و انگلیستان نفوذ فراوان بر جای گذاشت و در واقع مبنای داستان کوتاه جدید قرار گرفت. سرانجام ویرجینیا در ژانویه 1847 در بیست و پنج سالگی درگذشت. پو پس از مرگ همسرش در اثر بیماری سل در سال ۱۸۴۷ بیش از پیش به نابسامانیهای بدنی و روانی دچار شد و به بادهنوشی افتاد، اگرچه باز هم دراین دوره نوشتههایی از خود به جا گذاشت. وی در این سال ها منظومه های بسیار زیبایی سرود، از آن جمله "اولالوم" Ulalume، "ناقوس" The Bell، "الدورادو" Eldorado، "آنا بل لی" Annabel Lee و مانند آن. همچنین مقاله ای مهم با عنوان "یورکا" Eureka که از برجستگی و اعتباری خاص برخوردار شد، منتشر کرد. این اثر که نام دیگرش مقاله ای درباره عالم مادی و معنوی An Essay on the Material and Spiritual Universe است در 1848 منتشر شد که شاعر در آن از عالم مادی و ماوراءالطبیعه و اصل خلقت و سرنوشت سخن گفته است. در 3 اکتبر ۱۸۴۹ پو را بیهوش در جوی خیابانی در بالتیمور پیدا کردند و به بیمارستان بردند. چهار روز در حال مرگ و زندگی به سر برد و هذیان گفت. از چیزهایی وهمی و شبحی بر دیوار حرف میزد، اما نتوانست بگوید که چه بر سر او آمده و سرانجام در 7 اکتبر ۱۸۴۹ در بیمارستان، دیده از جهان فرو بست. اندیشه آلن پو، نویسنده آمریکایی، در آغاز قرن 19 درجامعه ای به دنیا آمد که از نظر اجتمایی، فقر و بحران، و از نظر فرهنگی، مکتب رمانتیک درآن بیداد میکرد. بداقبالی آلن پو از آنجا شروع شد که درکودکی والدینش را ازدست داد و یتیم شد. آنها بازیگر تئاترسیاری بودند که از شهری به شهری میرفتند و شبها غالبا در قهوه خانه ها و مسافرخانه های ارزان قیمت بیتوته میکردند. بعدها آلن پو به علت فشارهای روحی، تریاکی و الکلی شد و حتا یکبار دست به خودکشی زد. در آن زمان جو ادبی و محیط فرهنگی هم غرق شبه روشنفکران اشرافزاده و بورژوازی در حال رشد بود که با تکیه بر اخلاق مزورانه مسیحیت پیوریتان هرگونه نوگرایی، برخورد انتقادی با ادب و فرهنگ را با تهمت، بایکوت، اخراج، فشار مالی و پرونده سازی جعلی پاسخ می دادند. موضوع تمام آثار آلن پو، ریشه در مبارزه ی دائم او با فقر مالی دارد. او اولین نویسندهی آمریکایی است که سعی نمود از طریق نویسندگی امرار معاش کند، ولی فقدان قانون تالیف تصویب شده درآن زمان سبب شد که ناشرین و مطبوعات، مطالب خارجی را مجانی ترجمه، تا نویسندگان داخلی نتوانند با آنها رقابت کنند. آلن پو، رویای ترقی و رفاه آمریکایی را کابوس دروغینی میدانست و با نقدهای ادبی- فرهنگی اش به مبارزه با تولیدات رسمی بی خطر فرهنگی و مبلغین چاپلوس آن پرداخت. او به دلیل مخالفت با اطاعت کورکورانه، نه تنها از ارتش، بلکه از مطبوعات نیز اخراج شد. در آغاز او از جمله رمانتیکهایی بود که قیمت گزافی برای موفقیت خود پرداخت. تیراژ اولین کتاب شعرش فقط 40 عدد بود. آلن پو درطول عمر کوتاه خود، مادر، نامادری و همسرش را از دست داد. اکثر آنان در زمان مرگ، جوان بودند. شاید به همین دلیل است که تمام قهرمانان زن او، چهره و رفتاری کودکانه و نابالغ دارند. همسر آلن پو به هنگام ازدواج 14 ساله بود و مادرش در زمان ازدواج فقط 16 سال سن داشت. به علت شایعه ضعفهای اخلاقی، آلن پو را در طول قرن 19 آمریکائیها بایکوت کرده بودند. در سال 1875 موقع نصب سنگ قبری روی آرامگاهش، وایتمن تنها شاعری بود که در مراسم او شرکت کرد. پو از چهره های مهم تاریخ ادبیات مدرن جهان است که نمایندهی ادبیات آوانگارد زمان خود نیز هست. آلن پو نه تنها شاعری برجسته و داستان نویسی توانا بود، بلکه از مهمترین نظریه پردازان آمریکا در زمینه ادبیات به شمار میرود. او به کار روزنامه نگاری و نقد نیز میپرداخت . آلن پو پایه گذار داستانهای علمی- تخیلی است. داستانهای پلیسی او اساس داستانهای جنایی در غرب شد. او خالق داستانهای شبه علمی هم بود. داستانهای مخوف و وحشتناک او خبر از غم و رنج و نیاز و ترسهای روزانه اش میدهند، یعنی روزهای تیره و تاری که بار واقعیات اجتماعی اطراف بر او آوار میشد. آثارش معرف سفرهای خیالی او نیز هست، نمایش عکس العمل انسان در شرایط فوق العاده سخت و توانفرسا. او دربارهی کشورهای خاورمیانه نیز سفرنامه های رمانتیکی نوشت. آلن پو از آخرین رمانتیکها و از پیشگامان مکتب « هنر برای هنر» است. جهانبینی زیباشناسی او به شعار «هنر در خدمت هنر» بسیار نزدیک است. بعدها نظریه های زیباشناسی او بودلر و سمبولیستهای فرانسوی را تحت تاثیر قرار داد و از طریق سمبولیستهای فرانسه روی ادبیات سایر کشورهای اروپایی اثرگذاشت: بودلر اشعار آلن پو را به فرانسه ترجمه کرد و مالارمه داستانهای کوتاه او را به خوانندگان غیرآمریکایی معرفی نمود. آلن پو میگوید که شعر خلاقیتی آهنگین اززیبایی است، والاترین شکل هنری شعر باید نزدیک شدن به موسیقی باشد، یعنی موسیقی نزدیکترین آیده آل شعر است. در شعر، بازی واژه ها باید بازی آهنگ و ملودی شعر باشد. صاحبنظران روی جنبه موسیقی زبان شعری او غالبا همنظر هستند. آلن پو تحت تاثیر اشعار لرد بایرون به عشق و گذر زمان جفاکار پرداخت و از نابودی زیبایی بر اثر رشد بی رویهی علم و صنعت شکایت کرد. او در مورد داستان کوتاه معتقد بود که باید بتوان آن را در یک نشست خواند. به نظر او کوتاهی، کیفیت و صرفه جویی در واژه ها از صفات مهم داستان خوب هستند. آلن پو در داستانهایش از خیالپردازی و واقعیت، یعنی از هر دو امکان استفاده میکند. او در داستانهای خیالی اش به طرح موضوعات علمی و فلسفی هم میپردازد، و در داستانهای وحشتناک تخیلیاش، خردگرایی منطقی را نیز گاهی عمده میکند. در داستانهای جنایی، او به هراسهای باستانی بشر، مانند زنده بگوری و بازگشت مرده گان و امثال آنها میپردازد. در عین حال، داستانهای او خالی از طنز نیز نیستند. منتقدین ادبی، او را حلقهی واسط در زنجیر ارتباط بین دورهی رمانتیک و مدرن در غرب میدانند. گرچه او رمانتیک بود، ولی خردگرایی را نیز فراموش نمیکرد. او همچون بالزاک در فرانسه و گوته در آلمان، جایگاهی در سرآغاز ادبیات مدرن آمریکا اختیار میکند. ضمن اینکه باید توجه داشت که رمانتیک بودن سالهای نوجوانی او زیر تاثیر رمانتیکهای انگلیس مخصوصا لرد بایرون است. به نظر او باید به استقلال هنر یعنی تشکیل قطبی در برابر جامعه با سازماندهی زیباشناسی و قوانین خاص خود، توجه شود. آلن پو یک قرن قبل از همینگوی به مطرح کردن خشونت در ادبیات پرداخت.او به دلیل شرایط تاریخی از نظر سیاسی سنت گرا، و نسبت به پیشرفت و ترقی علم و صنعت بدبین بود. آثار از مهمترین رمان ها و داستان های پو می توان موارد زیر را برشمرد: - در گردباد… - قتل دو نفره در… - گودال و آونگ - یک سفر خیالی - سوسک طلایی - گربه سیاه - داستانهای شگفتانگیز - قلب رازگو - زنده به گور - برنیس - صندوق آمونتیلادو - قورباغه - لیژیا - مرد توده - نقاب مرگ سرخ - قتل در خیابان مورگ - مغاک و آونگ - شب هزار و دوم شهرزاد - تنها در بهشت - بشکه - ماسک چهره مرده سرخ - قلب خائن - حشره طلایی - مردی میان جمع - فرود و سقوط خانه اوشر پو همچنین اشعار قابل توجهی دارد که برخی از مهمترین آن ها به شرح زیر است: - آنابل لی - زنگها - شهری در دریا - الدورادو - قصر جن زده - لنور - کلاغ - اولالوم - ستاره و ناقوسها آثار کامل Complete Works پو در هفده جلد در 1902 به چاپ رسید. تأثیرگذاری ادگار آلن پو تأثیر چشمگیری بر ادبیات پس از خود گذاشت و از بنیانگذاران داستان کوتاه به مثابه یک فرم ادبی و همین طور از بنیانگذاران ژانرهای پلیسی، علمیتخیلی و وحشت شمرده میشود. نویسندگان و شاعرانی نظیر والت ویتمن، ویلیام فاکنر، هرمان ملویل و ری بردبری، و در فرانسه شارل بودلر، شاعر بزرگ فرانسوی که آثار او را به فرانسه ترجمه کرد و استفان مالارمه، و همین طور اسکار وایلد، آلدوس هاکسلی، فئودور داستایوسکی، خورخه لوئیس بورخس و توماس مان از او تاثیر گرفتهاند. آدورنو او را خالق هنر کامل و خیالپردازی برجسته میدانست. داستایوسکی به ثنویت سبک او در ترکیب خیالپردازی و واقعگرایی اشاره میکرد. بودلر میگوید: " افکار و جملاتی را که میخواستم به روی کاغذ بیاورم، آلن پو بیست سال قبل از من نوشته بود." ژول ورن و ناباکوف نیز خود را تحت تاثیر آثار او میدانستند. به نظر بعضی از منتقدین، ناباکوف رمان لولیتا را به تقلید از داستانهای آلن پو نوشت. ریلکه و گئورگه، شاعران آلمانی زبان هم زیر تاثیر اشعار مدرن او قرار داشتند. بودلر و مالارمه در فرانسه، داستایوسکی در روسیه، دیکنز، و اسکار وایلد و برنارد شاو در انگلیس به دفاع شجاعانه از او و آثارش پرداختند. بعضی از نقاشان قرن 19 از علاقه مندان آثار آلن پو بودند، زیرا او توانایی خاصی در نشان دادن و به تصویر کشاندن بخشهایی از روان انسان با کمک واژه ها داشت. RE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/06 04:17 PM بیوگرافی سر آرتور کانن دویل مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه کمتر پیش میآید که مخلوقی از خالق خود مشهورتر شود. شرلوک هلمز نمونه خوبی از این مورد است .کارآگاه برجسته ادبیات جهان که مرگش نامههای خشمآلود فراوانی را برای نویسندهاش به همراه داشت: مردی به نام سر آرتور کانن دویل.اگر آگاتا کریستی علاقه وافری به قهرمانان دستپروردهاش، هرکول پوآرو یا خانم مارپل داشت، در عوض سر آرتور کانن دویل قهرمانش را از روی قصد به کشتن داد؛ آن هم تنها به این دلیل که دیگر حوصله او را نداشت.البته در آن زمانی که او در پی راهی میگشت تا از دست شرلوک هلمز خلاص شود، حساب یک چیز را نکرده بود: آن هم واکنش خوانندگان و شیفتگان هلمز که نمیتوانستند تصور کنند کارآگاه محبوبشان دیگر زنده نیست. شرلوک هلمز تا آن اندازه واقعی به نظر میرسید که با مردن او انگار امنیت خیابانهای لندن همبه خطر میافتاد و دیگر هیچ مانعی نمیتوانست سد راه جنایتکاران و قاتلان شود. از نظر خوانندگان، دویل میتوانست هر کاری را با هلمز بکند، اما "کشتن" هلمز چیزی نبود که آنها به سادگی به آن رضایت بدهند. سر آرتور کانن دویل، خالق برجستهترین کارآگاه جهان، در نهایت مجبور به پذیرش این نکته شد که مخلوقش مشهورتر از خود اوست، هر چند در نهایت هر دو به یک اندازه جاودانه ماندند. روی آوردن دکتر بیکار به داستاننویسی آرتور ایگناتیوس کانن دویل در اصل در دانشگاه ادینبورگ پزشکی خوانده بود و مدتی نیز به عنوان پزشک کشتی به سواحل غربی آفریقا و قطب شمال سفر کرده بود. او پسر مردی انگلیسی و دائمالخمر بود که هیچ دستاورد مهمی در زندگیاش نداشت و مادرش زنی ایرلندی و کتابخوان بود که در روز ۲۲ مه سال ۱۸۹۵ او را به دنیا آورده بود. کانن دویل پس از اتمام تحصیلاتش به مدت هشت سال تمام هر روز روانه مطب سوت و کورش میشد که به ندرت بیماری داخل آن قدم میگذاشت. البته کسادی طبابت دویل نتیجه ارزشمندتری به همراه داشت، زیرا او به اندازه کافی زمان در اختیار داشت تا دست به قلم شود. هرچند در نگاه اول، پزشکی کمک چندان بزرگی در امر نویسندگی به شمار نمیرود، اما در مورد دویل قضیه کاملا تفاوت میکرد، زیرا او شخصیتپردازی اصلی داستانش را مدیون استادش در دانشگاه ادینبورگ بود. دویل برای خلق شرلوک هلمز، پروفسور جوزف بل را به یاد میآورد که دارای استعداد خارقالعادهای بود. او در رویارویی با بیماران میتوانست به خوبی از روی ویژگیهای ظاهری آنها پی به شغل و خصوصیات شخصی آنها ببرد؛ مثلا تفاوت میان راه رفتن یک سرباز و یک ملوان. برای مثال اگر بل متوجه میشد که بیمارش یک ملوان است، به دنبال خالکوبیهایی میگشت که میتوانستند به او نشان دهند که بیمارش به چه سرزمینهایی سفر کرده است. او همچنین هیچگاه از بررسی دستهای بیمارانش غافل نمیشد، زیرا دستها به خوبی نشان میدادند که شغل یک فرد چیست. زمانی که دویل دانشجوی سال دوم پزشکی بود، جوزف بِل او را به عنوان دستیارش انتخاب کرد. این فرصت مناسب به دویل این امکان را میداد تا به خوبی شاهد رفتار بل باشد و تک تک ویژگیهای او را به خاطر بسپارد. این ویژگیها شامل ویژگیهای ظاهری نیز میشد. بینی و چانه مثلثیشکل بل، راه رفتن پر انرژی او و همچنین چشمهای درخشانش درست خصوصیاتی بودند که بعدها شرلوک هلمز به تمامی وامدار آنها شد. بسیاری بر این عقیدهاند که شخصیت دکتر واتسن، دوست و همراه همیشگی شرلوک هلمز، در حقیقت تصویری از خود کانن دویل است و هلمز نیز کسی نیست جز پروفسور بل. شبحی بلند بالا با بینی عقابی شکل با داستان (A Study in Scarlet) که در ایران با نام "اتود در قرمز لاکی" ترجمه شده، شرلوک هلمز برای نخستین بار پا به دنیای واقعی گذاشت.با اولین داستان، هلمز نشان داد که کارآگاهی متفاوت از همکیشان پیشینش است. او که تا اندازهای از شیمی سر رشته دارد، در آزمایشگاه کوچک منزلش لکههای خون به جا مانده از صحنه جنایت را تجزیه میکند؛ کاری که در آن زمان حتی در اسکاتلند یارد هم چندان متداول نبود! دویل در ازای ۱۳۰ پوند امروزی این داستان را فروخت که در سالنامه بیتن در کریسمس ۱۸۸۷ به چاپ رسید. رفته رفته ناشران دیگر هم به داستانهای هلمز علاقه نشان دادند و به این ترتیب دویل تصمیم گرفت تا پزشکی را رها کند و تمام وقت خودش را به مخلوقش اختصاص دهد. البته در این میان خوانندگان هم نه تنها با ویژگیهای منحصر به فرد شرلوک هلمز آشنا شده بودند، بلکه تصور دقیقی از چهره او نیز داشتند. این تصور دقیق مرهون تصاویری بود که سیدنی پجت از هلمز ترسیم کرده بود. در تمامی این نقاشیها که همراه با داستانها نخستینبار در مجله "استرند" به چاپ رسیدند، هلمز مردی بلندبالا با بینی و چانه عقابی شکل نمایش داده شده بود که دقیقا با جزییات ذکر شده از سوی دویل مطابقت داشت. جدال مرگ کانن دویل در مجموع ۵۶ داستان کوتاه و بلند درباره شرلوک هلمز نوشته است. البته در این میان او یک بار قهرمانش را به کشتن داد تا بلکه کمی با خیال راحت نفس بکشد و به گفته خودش وقت برای پرداختن به دیگر داستانها و رمانهایش داشته باشد. برای همین هم، هنگامی که او به همراه خانوادهاش برای معالجه همسرش در سوئیس به سر میبرد، با دیدن آبشار "رایشن باخ" به این فکر افتاد تا مقدمات مرگ شرلوک هلمز را آماده کند. به این ترتیب آبشار رایشنباخ تبدیل به صحنه جدال میان هلمز و دشمن دیرینهاش پروفسور جیمز موریارتی شد. هر چند هلمز شمشیرباز و مشتزن چیره دستی بود، اما با این حال در این جدال شکست خورد و درون آبشار سقوط کرد. البته دویل روی دیگر سکه را ندیده بود. خشم طرفداران هلمز از مرگ وی آنچنان شدید بود که او ناچار شد کارآگاه را یک بار دیگر زنده کند. سپس هلمز برای واتسن توضیح میدهد که در این نبرد او توانسته خود را از سقوط نجات دهد و برای مدتی به عنوان یک جهانگرد نروژی سفر کند! پایان حقیقی یک قهرمان آرتور کانن دویل در مجموع پنج فرزند داشت که حاصل دو ازدواج وی بودند. او همانند قهرمانش ورزشکار خوبی به شمار میرفت و مهارت زیادی در بازی کریکت، گلف و فوتبال داشت. دویل پس از ازدست دادن همسر اول، یکی از پسرانش و چند تن از خویشاوندان نزدیکش مدتی دچار افسردگی شدید شده بود. وی به زندگی پس از مرگ علاقه داشت و در مورد آن نیز نوشتههای فراوانی دارد. به دلیل نوشتن چندین مقاله درباره جنگ "بوئر" (جنگ آفریقای جنوبی) برای یک روزنامه انگلیسی، مفتخر به دریافت لقب "سر" شد. در پاییز سال ۱۹۲۹ مشخص شد که سر آرتور کانن دویل مبتلا به ناراحتی شدید قلبی است. یک سال بعد، هنگامی که صبح زود به درون باغ خانهاش رفته بود، دچار حمله قلبی شد و در روز دوشنبه ۷ ژوئیه سال ۱۹۳۰ در میان اعضای خانوادهاش در گذشت. آخرین جملهای که سر آرتور کانن دویل بر زبان آورد، خطاب به همسرش بود. او زمزمه کرد: «تو بینظیری.» ۲2 ماه مه، ۱۵۰مین سالروز تولد سر آرتور کانن دویل است. رد پای کارآگاه انگلیسی در کوچه پسکوچههای ایران خانه شماره 221 در خیابان بیکر شهر لندن بدون شک معروفترین آدرس در دنیای ادبیات است. ردپای ساکنان آن، شرلوک هلمز و دکتر واتسن را نه تنها در کتابها، بلکه در تلویزیون ایران هم میتوان دنبال کرد. شرلوک هلمز کارآگاه ویژهای است؛ نه وسواس همکارش هرکول پوآرو را دارد که تا با دستمال صندلی را پاک نکند، روی آن نمینشیند و نه همانند خانم مارپل است که در هیجانانگیزترین نقطه داستان نگران قلب این بانوی کهنسال شوید. هلمز تیز و فرز است، ابایی ندارد از این که در میان گل و لای مرطوب زانو بزند تا ردپای مظنونی را دنبال کند یا اینکه در لباس یک لولهکش به پستترین منطقه لندن برود. او میداند که چگونه خالقانش را جاودانه کند. سر آرتور کانن دویل را تبدیل به نویسندهای ارزشمند در ادبیات کارآگاهی میکند و از جرمی برت، مردی که او را در تصویر زنده کرد، هنرپیشهای میسازد که به احترام بازی درخشانش باید کلاه از سر برداشت. در ایران پیش از آنکه شرلوک هلمز از طریق شبکه سوم سیما طرفداران خود را پیدا کند، کریم امامی، مترجم برجسته زبان انگلیسی، او را به مخاطبان شناسانده بود. البته به جز او مترجمان دیگری هم داستانهای هلمز را به فارسی برگردانده بودند، اما "هلمزشناسان ایرانی" ترجمههای کریم امامی را یکی از بهترینبرگردانها از داستانهای دویل میدانند. مجموعهی چهارجلدی ماجراهای شرلوک هلمز در اوایل دهه هفتاد شمسی در مجموعه کتابهای سیاه رنگ انتشارات طرح نو به بازار آمدند. پس از آن نیز مژده دقیقی، یکی دیگر از مترجمان صاحبنام، داستانهای بلند هلمز نظیر اتود در قرمز لاکی، نشانه چهار، درنده باسکرویل، دره وحشت و جعبه مقوایی را ترجمه کرد که توسط نشر هرمس به چاپ رسیدند. RE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/06 04:30 PM بیوگرافی آگاتا کریستی مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه چنانچه بخواهیم درباره اندازه محبوبیت آثار آگاتا کریستی تحقیق کنیم مطمئناً به نکته غافلگیرکننده ای برمی خوریم. آنچه سرآرتور کانن دویل با کارآگاه فوق العاده اش شرلوک هولمز یا ادگار والاس با تعداد بی شمار کارآگاهانش، کمیسرها، قاتل های مجنون، قتل های زیرکانه و آلات قتاله بی نظیرش موفق به انجامش نشد، آگاتا کریستی بدان توفیق یافت: او از لحاظ بالا بودن شمارگان آثارش، از زمانی که ادگار آلن پو در سال ۱۸۴۱ این ژانر ادبی را با انتشار داستان «قتل های خیابان مورگ» بنیان گذارد، تاکنون بر قله ای بی رقیب ایستاده است. بر طبق بررسی که سازمان یونسکو در گذشته انجام داده و این بررسی در ارتباط با گستردگی آثار ادبیات جهان است ـ البته ادبیات به مفهوم مجموع آثار نوشتاری ملل، نه آنچه برخی از منتقدان ادبی به معنای برگزیده ای از آثار فراملی و جاودانه از آن سخن می گویند ـ آثار کریستی با ترجمه به ۱۰۹ زبان خارجی در مکان سوم جای دارد. در سال ،۱۹۵۰ هنگامی که او پنجاهمین رمانش را با نام «قتلی اعلام نشده» انتشار داد، مجموع کتاب های منتشر شده اش به زبان های مختلف را بیش از ۱۰۰ میلیون نسخه تخمین زده بودند. اما اخیراً طبق آنچه ماتیو پریچارد، نوه و وارث او در وب سایت رسمی آگاتا کریستی آورده براساس گمانه زنی ها تعداد آثار فروخته شده این بانوی نویسنده انگلیسی به رقم حیرت انگیز حدود ۲ میلیارد نسخه می رسد. این موفقیت به راحتی قابل درک نیست، چرا که آگاتا کریستی تقریباً هیچ چیز واقعاً جدیدی را به این ژانر ادبی نیفزوده است. او ـ به استثنای چند مورد ـ همان شکل های سنتی، قدیمی و کاملاً انگلیسی را در آثارش حفظ و رعایت کرده است. قتل های داستان های وی غالباً در خانه هایی متروک با سبک و معماری ویکتوریایی اتفاق می افتند و قاتل که هویتش در طول داستان نباید لو برود، در انتها توسط کارآگاه پلیس، به عنوان حافظ قانون و نظم، فاش می شود. البته پیش از آن کارآگاه در یک استنتاج درخشان خواننده را از آنچه وی براساس شواهد پراکنده شده در سطور پیشین باید متوجه شده باشد آگاه می سازد. گاه حتی هوش فوق العاده شرلوک هولمز نیز به خواننده در حل معما کمکی نمی کند، اگر نویسنده و کارآگاه عزمشان را برای به خطا انداختن خواننده جزم کرده باشند. راز محبوبیت آگاتا کریستی احتمالاً در این نکته نهفته است که وی مقوله قتل در ادبیات جنایی را به میان شهروندان عادی جامعه آورده، آن را از حالت جنایی زننده و هولناک بیرون آورده و با تخیل سرشار به آن شکلی زیبا بخشیده، بدون آن که از هیجان ضروری آن بکاهد. اما عنصر «برانگیختن هیجان» ـ به آن مفهومی که مثلاً در آثار ادگار والاس دیده می شود ـ در رمان های کریستی به ندرت به چشم می خورد. یکی از همکاران جنایی نویس کریستی یک بار قاعده موفقیت او را با این جمله وصف کرده است: «آگاتا کریستی در آثارش مستقیماً کنجکاوی ذاتی و صادقانه ما انسان ها را مخاطب قرار می دهد.» آگاتا ماری کلارسیا میلر در سال ۱۸۹۱ در شهر تورکی (Torquay)، که یک تفرجگاه ساحلی و نیز استراحتگاه درمانی در ساحل جنوبی انگلستان است و در منطقه سرسبز «دون» (Devon) قرار دارد، چشم به جهان گشود. آنگونه که خود او بعدها نوشت دوران کودکی را با سعادت و خوشبختی بسیار گذراند. او نیاز نداشت به مدرسه برود چون در خانه مادرش به او درس می داد، که این برای آگاتای کوچک بسیار مسرت بخش بود. از همان اوان کودکی داستان های عجیب و شگفت انگیزی ابداع و برای دیگران بازگو می کرد. مادرش که خیلی زود متوجه قریحه دخترش شد در انتخاب خواندنی های مناسب به او کمک می کرد و وی را به نوشتن برمی انگیخت و تشویق می کرد. یک بار که آگاتا دچار آنفلوآنزای شدیدی شده بود و مجبور بود در رختخواب بماند و این وضع برایش ملال آور بود، مادرش به او گفت: «بهترین کار این است که داستان بنویسی. فکر نکن از پس این کار برنمی آیی! مطمئناً می توانی!» این کار به مذاق آگاتای کوچک خوش آمد. او پس از آن سال ها از سرودن اشعار احساساتی و نوشتن داستان های هراس آور تیره و تاریک ـ به پیروی از سنت درخشان و طولانی داستان های ارواح انگلیسی ـ لذت می برد. وقتی ۱۶ سالش شد مادرش او را به مدرسه ای در پاریس سپرد و او آنجا به جز فراگیری درس های اصلی به یادگیری آواز و پیانو نیز پرداخت. از بخت خوش طرفداران پر و پا قرص رمان های جنایی نسل های بعد، او خیلی زود دریافت که قریحه نویسندگی اش بسیار بر استعداد موسیقی اش می چربد، بنابراین به نوشتن داستان ها ادامه داد و هر از چندی یکی از آنها را منتشر می کرد. در یک زمستان که با مادرش در شهر قاهره اقامت داشت نوشتن رمانی با تعداد بی شماری شخصیت های مختلف را شروع کرد، اما از آنجا که از پیشرفت کارش رضایت نداشت آن را ناتمام در کشوی میزش گذاشت. در سال ۱۹۱۴ با «آرکیبالد کریستی» که عضو ارتش سلطنتی بریتانیا و مردی خوش قیافه و خودساخته بود ازدواج کرد. حوالی پایان جنگ جهانی اول ـ که به عنوان پرستار در بیمارستان های نظامی صلیب سرخ در انگلستان و فرانسه سپری کرد ـ نوشتن نخستین رمان کارآگاهی اش را شروع کرد. در واقع حرف خواهرش ـ که مدعی بود هیچ رمان کارآگاهی نیست که او از همان ابتدا پایانش را حدس نزند ـ او را به نوشتن این رمان ترغیب کرده بود. رمان «رسوایی پررمز و راز استایلز» در سال ۱۹۲۱ منتشر شد و حاصل آن قرارداد کریستی با یکی از ناشران بزرگ لندن بود. درست در همان ابتدای پیشرفت نویسندگی اش کریستی شخصیت موسیو هرکول پوآرو را خلق کرد، کارآگاه قدکوتاه، چابک و خودپسند بلژیکی با ظاهر و قیافه ای خاص که راز تمام جنایت ها را به کمک «سلول های کوچک و خاکستری» مغزش برملا می کند و همزمان زبان انگلیسی را مورد سخت ترین حملات و انتقادها قرار می دهد. پوآرو شخصیت محوری بیش از ۵۰ رمان دیگر او قرار گرفت و به لحاظ شمارگان موفق ترین کارآگاه دنیا شد، اگرچه این توفیق نصیبش نشد که به شهرت افسانه ای شرلوک هولمز یا کارآگاه مگره دست یابد. در سال های بعد ۵ رمان دیگر از وی منتشر شد و آگاتا کریستی کم کم احساس کرد به یک نویسنده واقعی تبدیل شده است. اما هنوز زمان موفقیت بزرگ فرانرسیده بود. در سال ۱۹۲۶ با انتشار «قتل راجر آکروید» این امر اتفاق افتاد. این رمان اثری درخشان بود با یک رمزگشایی حیرت آور که خواننده به علت فقدان شواهد و قرائن کافی در گشودن معمای داستان ناتوان می ماند. این تنها پوآرو است که به کمک سلول های کوچک خاکستری اش ـ و نیز با روشی که بیشتر متکی بر شم کارآگاهی اوست تا عقل و منطق ـ در کشف قاتل توفیق می یابد: قاتل همان دکتر شپارو، پزشک ساده لوح و قابل اعتماد دهکده است که خود راوی کل رمان می باشد. این کتاب نه تنها مورد استقبال گسترده مردم قرار گرفت، بلکه همکاران نویسنده نیز توجه خاصی به آن مبذول داشتند. در کافه «کریتریون» واقع در منطقه «پیکادلی» اعضای کلوپ تازه تأسیس «کارآگاه» گرد هم جمع شدند و به طور مفصل و پرشور موجه بودن ایده بانو کریستی را (این ایده که شخصیتی که کمترین سوء ظن را در رمان برمی انگیزد در واقع قاتل است!) مورد بحث و تبادل نظر قرار دادند، هرچند همه آنها به مهارت فوق العاده نویسنده در به کار بردن این ترفند اذعان داشتند. اعضای این کلوپ به مدیریت دوروتی سایرز، آوستین مزیمن، گیلبرت کیت چسترتن و پیتر رونالد کنوکس سرانجام در مورد قواعد رمان کارآگاهی به توافق رسیدند؛ قواعدی که هر نویسنده خواهان ورود به این کلوپ باید در مراسمی تشریفاتی تعهد می کرد که در حفظ و به کارگیری آنها تردیدی به خود راه ندهد. خلاصه ای از این قواعد به قرار زیر است: ▪ خواننده و کارآگاه باید در کشف و حل معما دارای امکاناتی برابر باشند. تمام وقایع باید به صورت آشکار تشریح شود! ▪ از به کار بردن سموم ناشناخته و یا خیلی مشخص و نیز آوردن چینی های عجیب و غریب در داستان باید خودداری شود. ▪ در هر رمان کارآگاهی نویسنده مجاز نیست بیش از یک پستو یا اتاق مخفی را مورد استفاده قرار دهد. ▪ فرد جنایتکار باید در نخستین بخش داستان ظاهر شود. اما او نباید افکار خواننده را بیش از حد معمول به خودش مشغول کند. ▪ جنایتکار نباید هیچ نوع استعداد مافوق طبیعی داشته باشد، این مسأله در مورد کارآگاه نیز صادق است. ▪ استفاده نویسنده از برادران دوقلو و همزاد ممنوع است، مگر این که آنها از چشم خواننده پنهان شوند یا این که نویسنده به طور آشکار آنها را معرفی کند. ▪ جنایتکار نباید از روی دیوانگی مرتکب جنایت شود. نویسنده باید بتواند جنایت را به گونه ای قابل باور برای خواننده توضیح بدهد. ▪ کارآگاه مجاز نیست خود دست به جنایت بزند. متأسفانه تنها شمار کمی از این نویسندگان قواعد فوق را رعایت کردند. این قواعد برای خواننده شرکت کردن در بازی لذتبخش یافتن جنایتکار را در چاردیواری امن خانه اش ممکن می گرداند. آگاتا کریستی در سال ۱۹۲۷ خود را در قضیه اسرارآمیزی گرفتار کرد و بدین تریب صحبت او در جاهای مختلفی بر سر زبان ها بود. اتومبیل او را در میان تپه هایی در نزدیکی ساحل ساسکس (Sussex) پیدا کردند. هیچ ردپا یا آثاری از اعمال خشونت و یا وسیله نقلیه دیگری که او برای تعویض وسیله نقلیه اش از آن استفاده کرده باشد دیده نمی شد. همه چیز از ناپدید شدن اسرارآمیز او حکایت داشت. انگار یک دفعه آب شده و رفته بود زیر زمین. جست وجوی تب آلودی از طرف پلیس محلی و اسکاتلندیارد برای یافتن او به جریان افتاد، روزنامه ها پر بودند از شایعه ها و حدسیات بی حساب و کتاب، تا این که بالاخره یکی از کلانتری های منطقه نامه معماگونه ای با نشانه های رمزگونه دریافت کرد که دستخط آن شباهت بی چون و چرایی با دستخط گمشده شهیر داشت. ۱۱ روز بعد او را تحت نام زن دیگری ـ زنی که بعداً با آرکیبالد کریستی ازدواج کرد ـ در هتل کوچکی واقع در هاروگیت پیدا کردند. کسانی که حسن نیت داشتند آن را به حساب کاهش حافظه او گذاشتند، اما اشخاص وراج آن را تبلیغات ماهرانه و آگاهانه ای تلقی کردند که بانوی نویسنده برای افزایش شهرتش دست به انجامش زده است. احتمالاً تنها کسی که کل ماجرا را می دانست خود آگاتا کریستی بود. کریستی بعد از جدایی از همسر اولش به همراه دخترش روزالیند سفرهایی را شروع کرد و در ۱۹۳۰ هنگام دیدار از ویرانه های «اور» (Ur) در بین النهرین با شوهر دومش، باستان شناسی به نام ماکس مالوان، آشنا شد. آگاتا کریستی با او سفرهای تحقیقی و حفاری های بسیاری را در خاورمیانه و بویژه سوریه به انجام رساند. آگاتا کریستی در ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ در اثر سکته مغزی درگذشت. حدود یک سال پس از مرگش کتاب «یک اتوبیوگرافی»اش که زندگینامه خودنوشت وی بود منتشر شد. آگاتا کریستی مجموعاً بیش از ۷۰ رمان جنایی و تعداد زیادی داستان کوتاه نوشت. همچنین چند نمایشنامه نیز منتشر کرد که «تله موش» معروف ترین آنهاست. این نمایشنامه رکورددار بیشترین اجرا در کل نمایشنامه های دنیاست. از دیگر آثار آگاتا کریستی می توان به «مردی در آپارتمان قهوه ای»، «قتل در قطار سریع السیر شرق»، «کریسمس هرکول پوآرو»، «۱۰ سیاهپوست کوچولو»، «جسدی در کتابخانه»، «گریز از سرنوشت»، «کلوب سه شنبه شب ها» و... اشاره کرد.
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهRE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/06 04:43 PM بیوگرافی ویکتور هوگو مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ویکتور هوگو شاعر و نویسنده بزرگ و سرشناس فرانسوی در پنجم مي 1802 میلادی به دنیا آمد.ویکتور هوگو مهمترین نویسنده رمانتیک جهان به حساب میآید. از مهمترین آثار او میتوان به بینوایان، گوژپشت نتردام و مقدار زیادی مجموعه شعر اشاره کرد. وی همچنین چندین نمایشنامه نوشتهاست.هرچند که هوگو بیشتر بهعنوان یک رماننویس شناخته میشود، خیلیها معتقدند که او بهعنوان یک شاعر نقش بهمراتب مهمتری را ایفا کرد.وی در روز جمعه 22 ماه مه 1885 در خانه خویش در کوچه ایلو در پاریس بدرود زندگانی گفت.پدرشکنت هوگو ژنرال ارتش ناپلئون بود. خانواده هوگو در سال 1811 به اسپانیا رفتند ولی بعدها دوباره به پاریس بازگشتند و هوگو در این شهر تحصیلات مقدماتی را طی کرد. او ابتدا شعر می سرود و همین اشعار هم شهرت فوق العاده ای در ابتدای کار به وی اعطا کرد. هوگو پیرو سبک تازه رمانتیسیسم بود و با آنکه پیش از او رمانتیسیسم در آثار دیگر نویسندگان نیز ظاهر شده بود چون ویکتور هوگو در ترویج این سبک پیشقدم شده بود و در این راه سعی وافری داشت او را به عنوان مبتکر رمانتیسیسم می شناسند. هوگو در سال 1841 میلادی علیرغم مخالفت بد خواهان به عضویت آکادمی فرانسه در آمد و در سال 1848 نیز نماینده مجلس این کشور شد. پس از انقلاب، ناپلئون سوم در سال 1851 میلادی با انجام کودتایی برخی از مخالفان را به تبعید فرستاد که ویکتور هوگو نیز در میان آنان بود. هوگو پس از پایان حکومت ناپلئون سوم در سپتامبر 1870 به فرانسه بازگشت. او آثار بسیاری در نظم و نثر از خود به جای نهاده است و بسیاری از فرانسویان هنوز نیز آثار او را می ستایند و آنها را به عنوان شاهکار های ادبی تلقی می کنند. وی به هنگام مرگ به عنوان بزرگترین قهرمان ملی قرن نوزدهم فرانسه نام گرفت. کرامول، آخرین روز یک محکوم، گوژپشت نتردام، کلود ولگرد، بینوایان، ناپلئون کوچک، تیره بختان، کارگران دریا، مردی که می خندد، تاریخ یک جنایت، رفتارها و گفتارها، نودوسه، عاقبت شیطان، مشهودات، در سفر، آلپ و پیرنه، فرانسه و بلژیک، سال های شوم، تامل ها، ارنانی، لوی روی ساموس، رنجبران دریا و... از مشهور ترین آثار اویند. بینوایان به عنوان مهمترین اثر او تاکنون دست مایه ساخت آثار سینمایی بسیاری از فیلمسازان قرار گرفته است. ویکتور هوگو در زمان حیاتش همواره به دلیل داشتن عقاید آزادیخواهانه و سوسیالیستی و حمایت قلمی و لفظی از طبقات محروم جامعه، مورد خشم سران دولتی و حکومتی بود و علیرغم فشارهایی چون س**نس*ر، تهدید و تبعید هرگز از آرمانهای بلند خود دست نکشید. نگارش کتاب جنجال برانگیز ناپلئون صغیر در همین دوران انجام شد. او در باره نگارش رمان بینوایان گفتهاست: «من این کتاب را برای همه آزادیخواهان جهان نوشتهام»آثار ویکتور هوگو: نتردام دو پاری یا گوژپشت نتردام . کلود گدا . بینوایان . بوگژارگال . هان دیسلند . آخرین روز یک محکوم . کارگران دریا . مردی که میخندد . نود و سه . اغانی جدید.. برگهای خزان . نغمات شفق . صداهای درونی . پرتوها و سایهها . کیفرها . ادیان و دین . دسته گل آخرین . سالهای شوم . عاقبت شیطان . سال مخوف و... مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه سخنان ویکتور هوگو به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق ... چون تشنه عشق روزی سیراب می شود.ویکتور هوگو مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظه ای می نشینید و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد ،اما به آواز خواندن خود ادامه می دهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.ویکتور هوگو بیش از آنکه خزان از راه برسد ، از هر بهار بهره مند شو .ویکتور هوگو زندگی شما از زمانی آغاز میشود که افسار سرنوشت خویش را در دست گیرید.ویکتور هوگو چقدر باشکوه است که دوستت بدارند و به مراتب باشکوه تر است که دوست بداری!ویکتور هوگو بدون دادگری هیچگونه پیش داوری درست نیست.ویکتور هوگو در نوشتن از آنچه دیگران نوشته اند ، نباید یاری خواست ،بلکه از جان و دل خویشتن است که باید یاری جست.ویکتور هوگو اگر انسان بتواند رنج را نیز به مانند شهری ترک گوید،می تواند خوشبختی را از سر گیرد.ویکتور هوگو ازدواج چیز شگفت آوری است،گاه شیران را روباه و گاه روبهان را شیر میکند.ویکتور هوگو جان آدمی چه اندوهگین است ،هنگامی که اندوهش از عشق است.ویکتور هوگو عشق ، زیبا و زشت نمیشناسد.ویکتور هوگو هر زن پاکدامنی ،زیبا و دلپسند است. ویکتور هوگو زندگانی گل است و عشق ، عسل آن. ویکتور هوگو هر کس ارزش خود را خود تعیین میکند. ویکتور هوگو اگر چشم و هم چشمی در زندگی بشر نبود ،نه نوآوری میشد نه کشفی.ویکتور هوگو از لابه لای شدیدترین تاریکی ها ، نور راستی برافروخته می شود.ویکتور هوگو آنچه میگویی بکن و آنچه میکنی بگو! ویکتور هوگو لغزش انسان تدریجی است . بدیها در وجود ما ،پای حاضر و آماده و نامرئی دارند .حتی کسانی که از ما با ظاهر پاک و آراسته ، چنین ویژگیهایی دارند. ویکتور هوگو اگر نمیخواهی تو را بیازمایند ، کار خود را درست انجام بده . ویکتور هوگو بزرگترین آزمون گیرنده ، خداست و کوچکترین آزمون دهنده ، بنده ی خدا.ویکتور هوگو روزی جهانیان ،همه دست برادری به یکدیگر خواهند داد و آن روزی است که بدبختی و تیره روزی در گستره جهان یافت نخواهد شد.ویکتور هوگو هرچه خدایی نیست ، فرو ریختنی است.ویکتور هوگو یک پرنده کوچک که زیر برگها آواز میخواند برای اثبات خدا کافی است.ویکتور هوگو عذاب وجدان ، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.ویکتور هوگو هر چه از کوه بالاتر می رویم ، چشم انداز گسترده تری می بینیم.ویکتور هوگو لطف زن مانند ماسه خطرناک است.ویکتور هوگو چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند.ویکتور هوگو
RE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/07 03:10 PM بیوگرافی یوهان ولفگانگ فن گوته مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه «یوهان ولفگانگ فن گوته» نویسنده و شاعر شهیر آلمانی در قرن ۱۸ و ۱۹ است، اشعار و نوشته های عمیق وی تاثیر شگرفی بر ادبیات آلمان نهاده است، گوته دلبستگی خاصی به ادبیات شرق زمین داشته است و آشنایی اش با اشعار حافظ، وی را در زمره هواخواهان حافظ قرار داد، تا آنجا كه الفبا و نگارش فارسی را آموخت، قرآن كریم را خواند و میل به سرودن اشعاری با رنگ و بوی شعری و برگرفته ازاشعار حافظ به نگارش كتاب «دیوان شرقی» وی انجامید. علاقه گوته به حافظ و تاثیری كه در آثارش از او پذیرفته بر همگان آشكار است. آنچه می خوانیم برگزیده ای است از زندگینامه و آثار گوته:«یوهان ولفگانگ فن گوته» در ۲۸ اوت ۱۷۴۹ میلادی در شهر فرانكفورت به دنیا آمد. پدرش فارغ التحصیل رشته حقوق و مشاور امپراطور بود. مادرش هم شاعر و دختر شهردار شهر «تكستور» بود. گوته از كودكی تحت تعلیم آموزش های گوناگون بود و زبان های مختلفی همچون فرانسوی، انگلیسی، ایتالیایی و ... را آموخت. در ۱۶ سالگی به اصرار پدرش برای ادامه تحصیل در رشته حقوق به لایپزیگ رفت، هر چند علاقه وافری به ادبیات و نقاشی داشت. آشنایی با افرادی همچون «وینكل مان» به ذوق هنری اش جهت تازه ای بخشید. پس از چندی، گوته به شدت بیمار شد، به ناچار لایپزیگ را ترك كرد و در فرانكفورت بستری شد. آشنایی با دوشیزه «سوزانه فن كلتن برگ» كه بانویی پرهیزگار و مذهبی بود وازگوته پرستاری می نمود، گوته را به شدت تحت تاثیر قرار داد ونخستین تصمیم جدی برای نوشتن «فاوست» در وی جوانه زد. مدتی بعد گوته بهبود یافت و درسش را ادامه داد و به پایان رسانید. با این حال تجربیات دیگری همچون آشنایی با «هردر» برایش از اهمیت بیشتری برخوردار بود. اطلاعات و آگاهی هایی كه «هردر» دراختیار گوته قرار داد جهان بینی و دیدگاهش را نسبت به هنر به كلی تغییر داد. تاثیری كه «هردر» بر گوته گذاشت او را به نقد آگاهانه خود واداشت و این به خوبی در اشعار گوته نمایان است. گوته در سال ۱۹۷۱ به فرانكفورت بازگشت و به عنوان وكیل مشغول به كار شد.در سال ۱۹۷۴ نخستین و معروفترین رمان وی با عنوان «رنجهای ورتر جوان» به چاپ رسید. در همان سال تراژدی «كلاویگو» چاپ شد و آثار دیگری همچون «اگمونت» و «فاوست» به صورت ناتمام نگاشته شد. خیلی زود گوته از شهرت خاصی برخوردار شد و مورد توجه بزرگان قرار گرفت.در نوامبر ۱۷۷۵ به دعوت «دوك وایمار»، به «وایمار» رفت . در «وایمار» مركز ادبی دایر بود كه محل تجمع بزرگان علم و ادب وهنر بود. گوته در طی این سالها به پختگی قابل توجهی دست یافت، با این حال از رنجی درونی پریشان بود. در تابستان سال ۱۷۸۶ ، گوته به ایتالیا سفر كرد كه یكی از پرثمرترین حوادث زندگی اش به شمار می رفت و به او در نگارش آثارش كمك شایانی كرد.چندی بعد از بازگشت به «وایمار» با «فریدریك فن شیلر» ، شاعر هم زمان وی، آشنا شد كه اگرچه از نظر نوع زندگی و اخلاقیات بسیار متفاوت با گوته بود دوست خوبی برای وی محسوب می شد این انگیزه را دراو ایجاد كرد تا آثار نیمه تمامش را كامل كند.گوته درسال ۱۸۱۴ ترجمه از دیوان حافظ را خواند. گوته نمایشنامه «محمد» را درنخستین سالهای اقامتش در «وایمار» نگاشته بود. وی اشعار و آثار چندین شاعر عرب و هزار و یك شب را هم خوانده بود، با این حال به اشعار فارسی علاقه بیشتری نشان داد و به شدت شیفته حافظ و آثارش شد. شوق و اشتیاق گوته به ادبیات مشرق زمین و بویژه آثار حافظ سرانجام به نگارش «دیوان شرقی» انجامید كه مجموعه شعری غزل گونه ای بود كه مشتمل بر بخشهایی همچون حافظ نامه، پارسی نامه، حكمت نامه و... بود. این دیوان درسال ۱۸۱۹ منتشر شد.درسال ۱۷۹۷ حماسه «هرمان و دورته» به چاپ رسید و رمان «دوران هنرآموزی ویلهلم مایستر» به پایان رسید. مرگ زودرس «شیلر»، «گوته» را به شدت اندوهگین ساخت و نهایتا مجموعه شعری بی نظیر «دیوان شرقی غربی» را به ادبیات آلمان هدیه داد. گوته در ۲۲ مارس ۱۸۳۲ درسن ۸۳ سالگی درگذشت. یكسال پس از مرگش «فاوست یك تراژدی» به چاپ رسید.احساسات و عواطف قلبی عمیق و افكاری روان و بی واسطه در اشعار وی نمودار است كه بر هر خواننده و شنونده اثر عمیقی می گذارد. اشعار گوته در گذر زمان، آنچنان پراحساس و درونی گشتند كه به معنای كلمه ادیبانه و شاعرانه در ادبیات آلمان به عنوان میراثی بی نظیر برجای ماندند. از نمایشنامه های گوته می توان به آثار ذیل اشاره كرد:«سرگذشت زندگی گوتفرید برشینگین» كه داستان زندگی مبارزی سلحشور و شریف است كه در جنگهای بی شماری جنگید. گوته این نمایشنامه را به توصیه دوستش «هردر» اصلاح كرد و پس از برطرف كردن كلیه نواقص آن را درسال ۱۷۷۳ به چاپ رسانید. دراین نمایش صحنه بارها و بارها عوض می شود.تراژدی اگمونت درسال ۱۷۸۸ نگاشته شد. این تراژدی به مضمون آزادی، انسانیت و شهادت می پردازد، این تراژدی داستان زندگی اگمنت فرمانده دلیری است كه در جنگ اسپانیا و هلند، ناجوانمردانه كشته می شود، این تراژدی به قدری تأثیرگذار بوده است كه «بتهوون»، آهنگساز معاصر با گوته، یكی از آثار ماندگارش یعنی «اوورتوی» را براساس این تراژدی می سازد.«ایفی ژنی در تاوریس» از دیگر آثار گوته است كه اقتباس از یك افسانه یونانی است و به شدت انسان دوستانه و كلاسیك است.در «فاوست» گوته، اثر ماندگار است كه تصویری از انسانیت را در ادبیات منعكس می سازد. فاوست، سعادت و تیره بختی را تجربه می كند و درهمه حال روبه سوی خدا دارد و نهایتا نجات می یابد، چرا كه عشق جاودانه خداوندگار، همیشه با اوست. از آثار حماسی می توان به حماسه «هرمان و دروته» و «خویشاوندهای گزیده» نام برد. گوته در حماسه «خویشاوندهای گزیده» به یك اصل شیعی اشاره دارد و آن این است كه عناصری وجود دارد كه به علت طبیعت مشابه، به یكدیگر نزدیك می شوند. گوته چنین اصلی را در روابط انسانی، به تصویر می کشد . RE: معرفی مشاهیر جهان - Sherlock Holmes - 2016/08/08 12:49 PM بیوگرافی سقراط مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه 470 سال قبل از میلاد مسیح، سقراط در «آلوپکای» آتن چشم به جهان گشود. والدینش از افراد برجسته و متشخص جامعه یونان بودند. پدرش «سوفرونیسک» حجار، پیکرتراش و اهل علم و مطالعه بود. مادرش فنارت نام داشت که قابله بود. آغاز زندگی سقراط مصادف با دوران شکوفایی، عظمت و افتخار آتن بود. وی از همان دوران کودکی تحت سرپرستی و نظارت پدرش با کتاب و مطالعه آشنا شد. هنگامی که پا به سن بیست و یک سالگی گذاشت، افکارش متوجه مفهوم انسانیت شد. در آن زمان، بیشتر تلاش فلاسفه و متفکران درباره جهان و چیستی آن بود؛ اما سقراط پا را فراتر از آن گذاشت و بر این اعتقاد بود که برای فهم جهان، باید ابتدا انسان را بشناسیم... سیسرون فیلسوف رومى سالها پس از مرگ سقراط در این باره می گوید : «سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، فلسفه را به خانه ها و شهرها برد و فلسفه را وادار نمود تا به زندگى، اخلاقیات و خیر و شر بپردازد». در جامعه آن زمان یونان، سوفسطاییان تاثیر اساطیر و ادیان را در زندگى مردم به شدت کم کرده بودند. از این رو سقراط سعى داشت تعریف کامل و جهانشمولى از اخلاق ارایه دهد تا جایگزین مناسبی براى اساطیر و ادیان باشد. او بر خلاف سوفسطاییان معتقد بود که تشخیص درست و نادرست برعهده عقل آدمى است، نه برعهده جامعه و سیر تحولات آن. او براى نیکوکارى و درستکارى مبنایى عقلانى جستجو می کرد و معتقد بود که هرکس درست و غلط را از لحاظ عقلى تشخیص دهد، به کار نادرست دست نمی زند و تمام شرهایى که از افراد مختلف می بینیم، در اثر نادانى آنهاست. سقراط از سیمای جذابی برخوردار نبود، لذا مردم عامی او را از تبار پستترین و فرومایهترین مردمان میدانستند. در آن روزگار، زشتی در نزد یونانیان مایه نفی بود. روزی بیگانهای سیما شناس که از آتن میگذشت، در حضور سقراط گفت : او دیوی است که همه شهوت ها و آزها را در خود دارد و سقراط با خونسردی گفت : چه خوب مرا میشناسی سرورم. سقراط احساس میکرد رسالتی بر دوش دارد و باید حقیقت را بیابد و به همگان نشان دهد که علم حقیقی یعنی (علم به این که نمیدانم(. سقراط را بیشتر از طریق ارسطو به خصوص شاگردش افلاطون می شناسیم. زیرا او در طول زندگی خود، چیزى ننوشت و بیشتر اطلاعات ما در مورد وی از طریق شاگردانش بدست آمده است. این امر به همراه مرگ دلخراشش باعث شده که وى درکتب زیادى با مسیح مقایسه گردد. در واقع، جزئیات زندگی سقراط از 3 زندگینامه دانشمندان - هم عصر سر چشمه می گیرد : 1- گفتگوهای افلاطون 2- نمایشنامه های «اریستوفان» (کمدی نویس یونانی ) 3- گفتگو های «زنوفون». زنوفون و افلاطون مریدان واقعی سقراط بودند. بارزترین موضوعى که هنگام مطالعه سقراط به آن برمی خوریم، هنر گفت و شنود وی می باشد. خود او در این باره می گوید : من نیز مانند مادرم هنر مامایى دارم. مامایى من، مامایى حقیقت و دانش است. او دایماً تاکید می کرد که خود چیزى نمی داند، بلکه مانند مامایان عمل می کند؛ یعنى با گفتگویى هدفمند، نقاط ضعف و قوت افکار و عقاید افراد را به آنها نشان می دهد و از این طریق به زاده شدن حقیقت و دانش در آنها کمک می کند. سقراط هنگام بحث با افراد مختلف، به شرایط و موقعیت اجتماعى آنان توجهى نمی کرد. روش سقراط بدین گونه بود که ابتدا در بحث اظهار نادانی می کرد، سپس شخص را با پرسیدن برخی سوالات، به نقطه اى خاص هدایت نموده و تناقض در افکار و عقاید شخص مقابل را برایش روشن می ساخت. در این روند، تعریف کردن موضوعات براى سقراط از اهمیت خاصى برخوردار بود. چون به اعتقاد او، ابتدا باید دانست که منظور از مفاهیمى مانند عدالت، فضیلت، شجاعت و پرهیزگارى چیست، سپس می توان در مورد این مفاهیم صحبت کرد. او براى رسیدن به تعریف صحیح یک مفهوم، از شیوه اى استقرایى استفاده می کرد؛ بدین معنا که ابتدا مثال ها و شواهدى را درباره موضوع مورد نظرش پیدا نموده و سپس، از این جزییات بدست آمده براى رسیدن به کلیات مطلب استفاده می کرد. وی پس از فهمیدن قاعده کلى، آن را براى موارد خاص تطبیق و تعمیم می داد. مثلا هنگام گفتگو، نظر طرف مقابلش را درباره عدالت جویا می شد، مخاطب هم براى رسیدن به تعریف، مثال هایى رامطرح می نمود. سپس با نشان دادن روابط و مشترکات این مثال ها، شخص را به تعریفى از مفهوم مورد نظر(مثلا عدالت) می رساند. بعد از این مرحله، سقراط موارد مخالف و متضاد با تعریف را یادآورى می کرد. بدین ترتیب، فرد مورد نظر دایماً مجبور می شد که تعریف خود را تغییر دهد تا به مفهوم صحیحى برسد. در این دیالوگ ها، شخص به اشتباهات و ناتوانی های خود پى می برد. در روزگارى که سقراط در آن زندگى می کرد، دموکراسى آتن رو به نابودی نهاده بود و در بسیارى از نهادهاى مهم کشور، اعضا به ترتیب حروف الفبا انتخاب می شدند؛ به طوری که گاهى در میان آنها کشاورز و بازارى ساده نیز دیده می شد و یا سران لشگر به سرعت عوض می شدند. به عقیده سقراط، همانگونه که کفاش و نجار به مهارت در رشته خود نیاز دارند، حاکم نیز باید تخصص لازم را براى حکومت داشته باشد؛ یعنی داراى فضیلت سیاسى براى حکومت باشد. سقراط، دموکراسى یونان را به باد تمسخر گرفته، دم از صلاحیت و شایستگى براى حکومت می زد؛ که البته، بزرگترین مدعى این صلاحیت، اشراف و ثروتمندان بودند که اعتقاد داشتند این شایستگى براى حکومت از نژاد و تبارشان حاصل می شود، ولى سقراط معتقد بود که این شایستگى و فضیلت با آموزش و تربیت پدید می آید و ناشى از روح انسانى است. البته باید توجه داشت که در آن زمان، این آموزش ها و نوع تربیت بیشتر مخصوص طبقه اشراف و نه همه مردم، بوده است. در شرایطى که جنگ و خطر توطئه و قیام اقلیت ثروتمند، جامعه دموکرات یونان را تهدید می کرد، سقراط جوانان متمایل به آریستوکراسى را به دور خود جمع نموده و درباره فضیلت سیاسى با آنها صحبت می کرد. همین امر باعث شد که حکومت تصمیم به اعدام سقراط بگیرد. در دادگاهى که براى محاکمه سقراط تشکیل شد، وی به دفاع از خود برخاست که متن دفاعیه او در Apology افلاطون موجود است. سقراط این امکان را داشت که با طلب عفو از دادگاه، خود را از مرگ نجات دهد، ولى نپذیرفت که از عوامى که مدام مورد تمسخر او بودند، طلب بخشش کند. دوستان سقراط نیز امکان فرار وى از زندان را فراهم ساخته بودند، ولى او این کار را انجام نداد. بر اساس منابع «افلاطون» و «زنون»، سقراط در آن زمان به چند دلیل فرار نکرد : 1- او معتقد بود که چنین فراری ترس از مرگ تلقی می شود که هیچ فیلسوفی این را نمی پسندد. 2 - حتی اگر فرار کند، او و تعلیماتش گسترش نمی یابند. 3- به پیروی از قوانین اجتماعی معتقد بود. افلاطون در نوشته های خود، سقراط را چنین توصیف کرده که ساعتها در حیاط مدرسه وقت می گذراند تا با بچه ها ارتباط دوستی برقرار کند. در «زنوفون» و «سمپوزیوم» آمده است که سقراط خود را تنها وقف آنچه که بالاترین هنر یا شغل می پنداشت، می کرد. در نهایت نیز به دلیل افکاری که برای مردم آتن قابل درک نبود، گناهکار شناخته شده، محکوم به مرگ شد و این اعدام با مخلوطی از زهر شوکران انجام گرفت. سقراط حتی هنگامی که جام شوکران را می نوشید، آرامش خود را از دست نداد. وی یاران خود را به آرامش دعوت نموده و بحث را به ویژگی های آن جهان کشانید و گفت : «من عقیده دارم که مردگان آینده ای دارند و این آینده برای خوبان نیکوتر است تا برای بدان». در سده های اخیر، هیچ متفکری وجود ندارد که مستقیم یا غیرمستقیم از سقراط و افلاطون تاثیر نپذیرفته باشد. در همه اعصار، انسان های بزرگی بوده اند که اندیشه های ژرف و عمیق داشته اند، اما کمتر انسانی مانند سقراط، هم از عقل و خرد و هم از عشق و عاطفه بهره کامل داشته است. سقراط مردی ساده بود و زندگی به دور ازتجمل داشت. او میگفت : «بالش من سنگ، لحافم آسمان و زیرانداز من زمین است». وی عقیده داشت که زندگی به هیچ نمیارزد، همه چیز فناپذیر است، جز خود انسان و کردارش که برای نسلهای آینده باقی میماند. در تاریخ اندیشه غرب، سقراط یک مرجع است، چرا که از «قبل از سقراط» و «بعد از سقراط» سخن میرانند. «آپولون» (Apollon) سقراط را «داناترین انسانها» می داند و بر این باور است که یگانه دانایی او، آگاهی از نادانی اش است. سقراط اندیشمندی است که سعی در بیدار نگهداشتن جامعه زمان خود را دارد؛ مردی که حقیقت و نیکی را تعقیب می کند؛ تا آنجا که به جای آسوده خفتن، به مرگ آرام تن می دهد... و این، روش سقراط برای جاودانه زیستن است.
|