پارک انیمه
داستان بازگشت یک خوناشام - نسخه‌ی قابل چاپ

+- پارک انیمه (https://animpark.icu)
+-- انجمن: انیمه های محبوب - Popular Anime (/forum-7.html)
+--- انجمن: سونیک - Sonic (/forum-345.html)
+--- موضوع: داستان بازگشت یک خوناشام (/thread-12967.html)



داستان بازگشت یک خوناشام - sha.j.t - 2014/05/09 01:40 PM

من یه داستان به نام بازگشت یک خوناشام نوشتم که از زبون ایمیه.
فعلا یه قسمتشو میذارم ببینید اگه خوشتون اومد ادامه میدم اگه خوشتون نیومد ندم!
با لب تابم درباره ی دانشگاه میخوندم.خیلی منظره ی قشنگی تو عکسا داشت.
مامانم:ایمی زودباش بخواب!از قطار جا میمونی ها!
من:چشم.    لب تابم رو خاموش کردم وزدم به برق که سرراه تو قطار شارژکافی بذام بمونه.بعدزودگرفتم خوابیدم.تمام حواسم تودانشگاه بود که خوابم برد.برادرم جید:زودباش بیدار شو الان از قطار جا میمونیم!
من:وای جید ولم کن خوابم میاد!وایسا وایسا،گفتی دانشگاه؟
_ آره!بلند شدم ورتم که صبحونه بخورم که
مامانم:مسواک!
من چشم مامان!
رفتم مسواک زدم ودوباره خواستم برم سر میز که یه دفعه دیدم چند دیقه مونده به حرکت قطار.پس مجبور شدم لقمه کنم وسرراه بخورم.من وبابام وجید زودی حاضر شدیم که مامانموحاضرو اماده دیدیم
مامانم:منم میام!میخوام از دوتاتون حسابی خداحافظی کنم که دیگه مثل ترمای قل جید همش به من زنگ نزنید!   من:خوب من چیکار کنم که جید ترم آخرشه ومن اول ها!؟
بابام:زودباش،ترافیک خیلی زیاده،ممکنه جابمونیم!
رفتیم سوار ماشین شدیم که...
خوب بود؟تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif


RE: داستان بازگشت یک خوناشام - amirmohammad - 2014/05/09 01:45 PM

سعی کن آخر داستانت انقدر کشش داشته باشه
که بچه ها منتظر قسمت دومش باشن


RE: داستان بازگشت یک خوناشام - Rayan - 2014/05/09 02:13 PM

ببین عالی بود فقط آخرشو از اونا نکنی که آخرش می گن که ناگهان مادرم مرا صدا زد و از خواب پریدم ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عالیه ائامش بده و ترسناکش کن^_&موفق باشی


RE: داستان بازگشت یک خوناشام - sha.j.t - 2014/05/09 02:23 PM

ممنونم!!
نه اینطوری نیست که از خواب بپره!!
باشه ادامشم میذارممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: داستان بازگشت یک خوناشام - sha.j.t - 2014/05/09 04:16 PM

قسمت دوم داتان!!
ممنونممممم که خوشتون اومد!
من:خوب من چیکار کنم که جید ترم آخرشه ومن اول ها!؟
بابام:زودباش،ترافیک خیلی زیاده،ممکنه جابمونیم!
رفتیم سوار ماشین شدیم که...
که بابام گفت:اوف،خیلی دیر شده!
وقتی رسیدیم به راه آهن از قطار جامونده بودیم.بابا:خوب،مثل اینکه باید خودم برسونمتون!جید:چه بهتر.
من چیزی نگفتم وتبلتم رو در آورم وبا کلی دنگو فنگ به اینترنت وسل شدم وتا شب با اون سرعت کم تو سایت دانشگاه بودم. تااینکه خوابم برد.
جید:ایمی،ایمی،بیدارشو رسیدیم!مامان بابا میخوان زودتر برن.
_ اوه،باشه.
میمینم:جید،زودتر سوار شو تورم برسونیم.                   من:ایکاش جیدهم همین جا درس میخوند نه دوشهر دورتر!
بابام:اینقدر غرغر نکن وپیاده شو!من باهاشون خداحافظی کردم وسوار تاکسی شدم.بعداز رسیدن به دانشگا،یکم اونور خیابون ایستادم تابه منظره ی دانشگاه عادت کنم.خیلی خیابونش خلوت بود.حتی یه ماشین یاموتور هم نبود.منم از این خلوتی اسفاده کردم واز خیابون رد شدم.رفتم تو محوطه ی دانشگاه.وسایلم رو پیش امانت دار دانشگاه گذاشتم ورفتم کارت دانشجوییم رو نشون بدم...
 


RE: داستان بازگشت یک خوناشام - ♥animpark princess♥ - 2014/05/22 08:40 AM

جالب بود!!!!!!!!!!


RE: داستان بازگشت یک خوناشام - sha.j.t - 2014/05/22 06:40 PM

ببخشید من شااااااید نتونم بذارمش،چون شدومی،سونامی،شدوژه!!
البته اولا شدومیه!!
ولی بذارم؟باعث اخطار نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه