پارک انیمه
رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- پارک انیمه (https://animpark.icu)
+-- انجمن: انیمه های محبوب - Popular Anime (/forum-7.html)
+--- انجمن: فاینال فانتزی (/forum-329.html)
+---- انجمن: سرگرمی (/forum-332.html)
+---- موضوع: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) (/thread-9317.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7


RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - Deunan - 2013/08/13 11:34 PM

بارت تیفا و کلود اطلاعات از داخل شهر میدگار و اطراف آن را جمع آوری کردند.
مردم برخی مواد را نیاز داشتند اما نمیدانستند از کجا باید آنها را تهیه کرد.
هر سه آنها در بین نقاط مختلف شهر اطلاعاتی که بدست آورده بودند را بین مردم پخش میکردند.
هنگام شب،آنها در قسمتی خوابیده بودند که سقف شهر فوقانی(شهر پلیت) هر آن ممکن بود فرو بریزد.

یک روز،بارت با یک شیشه نوشیدنی،یک بخاری و مقداری میوه پیش آنها آمد.
اینها را یک نفر به عنوان تشکر از او به خاطر کمکش داده بود.
-فقط تماشا کنید!
بارت با یک ژست ماهرانه شروع به پختن غذایی کرد که آنها در تمام طول عمر خود مانند آنرا ندیده بودند.
شیشه ی نوشیدنی حدود دوهفته ای دست نخورده باقی مانده بود.
آنها فهمیده بودند که از نوشیدنی های خاص شهر کورل درست شده است.
تیفا و کلود به آرامی نوشیدنی خود را مزه مزه میکردند.
اما برعکس بارت با حرص و ولع خاصی مینوشید.او از مزه ی آن لذت میبرد زیرا که خاطرات اورا به یادش می آورد.
بارت برای آنها تعریف میکرد که یک بار که زیادی نوشیده بود در چاهی سقوظ کرد.
او همچنین اشاره کرد که درحالی که مست بود چگونه به همسر مرحوم خود،پیشنهاد ازدواج داده بود.
تیفا و کلود جلوی خنده خود را نمیتوانستند بگیرند.



RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - Deunan - 2013/08/14 12:17 AM

روز بعد،بارت با لحنی جدی به آنها گفت:
-با این که یه کار جدید رو شروع کنیم و از این نوشیدنی ها بفروشیم چطورید؟
کلود هیجان زده پرسید:
-ما؟
-البته،احمق!ما نمیتونیم به مشتریها رسیدگی کنیم،تیفا این کارو به عهده میگیره!
-من؟
-آره تو برای این کار مناسبی!

مدتی نه چندان دور،مخفیگاه گروه آوالانچ فروشگاهی به نام سونث هیون بود و اعضای آن جانشان در آنجا ایمن بود و به فعالیت های خود ادامه میدادند.
تیفا در آنجا به عنوان گارسون مشغول به کار بود و در کل صاحب آنجا بود.

بارت ادامه داد:
-از نطر من،مردم میدگار به دو گروه تقسیم میشن؛
کسایی که بیهوده و علاف در شهر میچرخن و آنچه که برای شهر اتفاق افتاده رو نمیتونن بپذیرن،
و کسایی که برای بهبود زندگی برای خودشون کسب و کار تازه راه انداختن.
من احساس هردو گروه رو درک میکنم.
همه با مشکلاتی روبرو شدن و هرکس به روش خودش با اونها مقابله میکنه درسته؟
بهترین راه حل برای مشکلات همه خوردن این جور شربت ها و نوشیدنی هاست.
-برای چی شربت؟
-من نمیدونم.ولی وقتی دیروز مست بودیم،حسابی خندیدیم و همه چی رو فراموش کردیم درست نمیگم؟

-آره.حق با تواه.
-لحظه هایی که کنار هم شاد هستیم خیلی مهمن مگه نه؟هی تیفا،تو چی فکر میکنی؟
تیفا نمیدانست چه جوابی بدهد.
او انچه که بارت میگفت را درک میکرد اما باز کردن دوباره ی یک فروشگاه،خاطرات آن دورانی که با آوالانچ بود را برایش زنده میکرد.
کلود گفت:
-تیفا،یه بار امتحان کردنش ضرر نداره،اگه دیدیم خیلی اوضاع سخت پیش میره،میتونیم متوقفش کنم.
-اصلا هم کار سختی نیست.اگه تیفا خودش رو با کار کردن سرگرم نکنه،اون وقت نمیتونه جلوی افکارش در مورد گذشته رو بگیره.
و اگه اینطور پیش بره،مطمئنا تیفا افسرده میشه و دیگه قادر به هیچکاری نخواهد بود.
شاید حق با بارت باشد.



RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - huvira - 2013/08/14 12:51 AM

وای خیلی با حال بود چه عجب این کلود مفید شده میخنده تیفا رو دلداری میدهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ولی برعکس تیفا یه مقدار خنگ شده
بازم دستت درد نکنه به زحمت میفتیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - Deunan - 2013/08/14 01:56 AM

هر سه آنها برای ساخت فروشگاه جدید در حال تدارک بودند.آنها تصمیم گرفتند کار جدید خود را در شهر تازه ساخت ادج که در شمال میدگار است شروع کنند.
تمام آنهایی که در گذشته ها کلود و بارت به آنها کمک کرده بودند کنارهم گرد آمده بودند.
آنها وسایل و مواد لازم برای ساخت فروشگاه جدید را برایشان می آوردند.
بارت با صدای بلند سفارشات خود را میگفت و کلود بیصدا به آنها رسیدگی میکرد.
تیفا نیز کم کم روش تهیه ی شربتهای شهر کورل را یاد گرفته بود و برای بهتر شدن مزه ی آن سعی میکرد مهارت بیشتری پیدا کند.
او همچنین نام تعدادی از غذا ها را به منویشان اضافه کرد.
مارلین نیز در کمک کردن به آنها شریک شده بود.او اصرار داشت که گارسون شود.
کار جدید خیلی سخت بود وهنوز نیاز به تکمیل داشت اما با این حال بسیاری از مشکلات آنها حل شده بود.
گاهی اوقات که تیفا لبخند میزد با خود احساس گناه میکرد،اما همیشه کسی اورا برای انجام کاری صدا میزد و این حس متوقف میشد.



RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - Deunan - 2013/08/14 02:27 AM

دیگر فقط چند روز باقی مانده بود تا فروشگاه جدید خودرا افتتاح کنند.
و بارت پرسید که چه اسمی باید برای آن انتخاب کنند؟هرکدام چندین اسم پیشنهاد دادند،
نام های پیشنهادی کلود همه گی بی معنی و خسته کننده بودند در حالی که آنهایی که بارت در نظر داشت آدم را به یاد انواع هیولاها می انداخت.
در آخر،نوبت تیفا شد که تصمیم بگیرد و کلود و بارت به قول دادند که هرچه بود قبول کنند و اعتراضی نداشته باشند.
اما زمان گشودن فروشگاه نزدیک بود و تیفا به خاطر مشغله هایش زمانی برای فکر کردن به اسم برای فروشگاه جدید نداشت.
یک روز مارلین از آنها پرسید بلاخره چه نامی را میخواهند برای فروشگاه انتخاب کنند،
-ما هنوز داریم درباره ش فکر میکنیم
-خوب من میخوام اسشمو سونث هیون بزاریم.
اما این نامی بود که تیفا با آن موافق نبود.
"همه ی خاطرات گذشته ی من برای من کافیه.برای چی باید اسمی رو انتخاب کنیم که منو دوباره به یاد اون روزها بندازه"
تیفا از مارلین پرسید:
-چرا سونث هیون؟
-چون اون فروشگاه قبلی که همین اسمو داشت خیلی جالب بود و بهمون خوش میگذشت.اگه اینبار هم اسمشو سونث هیون بزاریم بازهم جالبه.
دنیای یک کودک با بزرگسالان بسیار تفاوت دارد.شاید برای تیفا یادآوری این اسم چندان خوشایند نبود اما مارلین این حس را نداشت.
برای مارلین،سونث هیون معنای یک خانه ی پر از شادی را میداد که او به همراه کلود و تیفا و بارت در آن کنارهم هستند.
-همممممممم،سونث هیون
"من نمیتونم گذشته ی خودم رو پاک کنم.من فقط میتونم باهاش بسازم و به زندگیم ادامه بدم."
تیفا دیگر برای تصمیم گیری آماده بود.





RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - huvira - 2013/08/15 08:46 PM

دستت درد نکنه عزیزم ببخشید من این روزا یکم گرفتارم ممکنه دیر به دیر بیام


RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - Uchiha shady - 2013/08/18 11:37 PM

عالی بود
خیلی قشنگ بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - Deunan - 2013/09/08 08:51 AM

اولین روز افتتاح فروشگاه سونث هیون بسیار پر موفقیت بود.
نوشیدنی های کورل چیزی بود که شما به خاطر لذت و آرامشی که از آن بدست می آورید حاضرید هر قیمتی را برایش بپردازید.
از آن جایی که آنها مواد اولیه کافی را نداشتند،نمیتوانستند غذاهای خاصی را به منویشان اضافه کنند؛با این حال،
مردم به دنبال مکانی مانند فروشگاه آنها هستند.
جایی که دوستان برای خوردن نوشیدنی کنار هم جمع میشوند.
جایی که میتوان با تمام تلخی های واقعیت کنار آمد یا حتی واقعیت کنونی را فراموش کرده و به آینده اندیشید.
افرادی که پول کافی برای سفارش نوشیدنی نداشتند میتوانستند در عوض وسایلی را گرو بگذارند.
انواعی از نوشیدنی ها برای کودکان نیز تدارک دیده شده بود.
مارلین نیز در سرویس دادن به مشتری ها علاقه نشان میداد.او کسی بود که کاملا حواسش جمع است و هیچ چیزی را از قلم نمیاندازد.
او به عنوان یک بانوی پیشخدمت تا ساعاتی از شب مشغول به کار بود.





RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - Deunan - 2013/09/08 09:00 AM

بارت ظرف نوشیدنی خود را کنار گذاشته بود و در فکر فرو رفته بود.شاید او به این فکر میکرد که در فروشگاه چه کاره باشد.
کار کلود این بود که مواد مورد نیاز را برای فروشگاه تامین کند.او اسم بیشتر میوه ها و سبزیجات را نمیدانست.
در ابتدا،تیفا بسیار شگفت زده بود اما وقتی به گذشته کلود فکر میکرد و اینکه او چگونه زندگی خود را گذرانده،
از اینکه کلود دارد زندگی جدید خود را با به خاطر سپردن نام سبزی ها شروع میکند خنده اش میگرفت!
"نه،من حق ندارم بخندم...."
تیفا این را به خود گفت.



RE: رمان-لبخندی دوباره...(اپیزود تیفا) - Deunan - 2013/09/08 09:19 AM

کلود زیاد در معاشرت و صحبت با دیگران موفق نبود.او زیاد خوب نمیتوانست با دیگران ارتباط برقرار کند اما الان،
او برای تامین مواد مورد نیازشان در فروشگاه به هرجایی سر میزد و پرس و جو میکرد.
این مواد بیشتر از ارزش حقیقی خود می ارزیدند،زیرا که باعث شده بودند کلود به فعالیت بپردازد.
یک هفته از گشایش فروشگاه جدید گذشته بود که بارت به بقیه گفت حالا که اوضاع کار خوب پیش میرود او قصد دارد به مسافرتی برود.
او حتی مارلین را میخواست ترک کند....
-من میخوام یه سفری برم،تا بتونم بلکه گذشته م رو تصفیه کنم.
کلود به نشانه تاکیید سر خود را تکان داد:
-گذشته ت رو تصفیه کنی...؟ولی من هم میخوام همینکارو انجام بدم.
-شماها میتونید اینکارو همینجا هم انجام بدید.فقط چیزی رو دریافت نکنید،سعی کنید خودتون هم به دیگران ببخشید.

مارلین که همیشه با تیفا میخوابید،آن شب در کنار پدرخوانده ی خود خوابید.
صدای گفتگوی آنها آن شب تا دیر هنگام شنیده میشد.