پارک انیمه
داستان ماموریت ناممکن - نسخه‌ی قابل چاپ

+- پارک انیمه (https://animpark.icu)
+-- انجمن: انیمه های محبوب - Popular Anime (/forum-7.html)
+--- انجمن: کاپیتان سوباسا (/forum-9.html)
+---- انجمن: ترجمه (/forum-108.html)
+---- موضوع: داستان ماموریت ناممکن (/thread-11882.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4


RE: داستان ماموریت ناممکن - .:shaghayegh:. - 2014/03/30 12:11 PM

(2014/03/28 03:43 PM)Roya seiba نوشته شده توسط:  ببخشیدمن یه خرده گیج شدم وسط داستان....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهانگارازیک جایی پریده بودی به یه جای دیگهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
داستانش جالب به نظرمیاد
ولی اگه بخوای نظرموبدنی
بایدبگم برای باراول خیلی خوبه.....منتهابایدیکم روی توصیف حرکات وجمله سازی هات بیشترفکرکنی
مرسی رویا جون که گفتی باشه عزیزم سعی میکنم
مرسی از انتقادت ایشالا سازنده خواهد بود


RE: داستان ماموریت ناممکن - _lady.bird_ - 2014/04/04 09:59 AM

خیلی قشنگه شقایق جون زود بقیرم بنویس


RE: داستان ماموریت ناممکن - rengo1374 - 2014/04/04 10:01 AM

عالی بودتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/11.gif


RE: داستان ماموریت ناممکن - an Uchiha - 2014/04/04 12:12 PM

تو نوشته ها درست نيست از كلمه ي فحش به كار ببريد ميتونيد به جاش بگيد ناسزا براي بهتر نشون دادن نوشتتون عاميانه و محاوره اي رو با هم مخلوط نكنيد بهتر جلوه ميده قشنگ بود مرسي


RE: داستان ماموریت ناممکن - .:shaghayegh:. - 2014/04/04 01:54 PM

(2014/04/04 12:12 PM)....S.... نوشته شده توسط:  تو نوشته ها درست نيست از كلمه ي فحش به كار ببريد ميتونيد به جاش بگيد ناسزا براي بهتر نشون دادن نوشتتون عاميانه و محاوره اي رو با هم مخلوط نكنيد بهتر جلوه ميده قشنگ بود مرسي
مرسی از تذکرتون چشم سعی میکنم


RE: داستان ماموریت ناممکن - .:shaghayegh:. - 2014/04/04 02:04 PM

هر چند میدونم کسی منتظرش نبود ولی اینم از فص 3

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهفصل سوممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بعد از معلوم شدن ماموریت همه به وجد اومده بودند
دیانا:ایول خیلی باحاله!ما هم تو این ماموریت هستیم؟
ام او ام:بله
جری:خب بریم سراغ وسایلتون.(سخن مترجم:یه عالمه از این وسایل باحال لیزر و کمربند و از این جو چیزا به خدا نه حسش هست ترجمه کنم نه تایپ
اگه دلتوون خواست بدونید بهم بگید اشکال نداره ترجمه میکنم اگرم دیدم دونستنشون واسه فصلای بعدی لازمه دندم نرم ترجمه میکنم دیگه
سوکو:ایول
همشون با فشار دادن یه دکمه به لباسای مخصوصشون رسیدند
یوکی ابی و سبز لینا قرمز کریزی نارنجی ایزاوا سفید سوکوابی کیزوگی مشکی
ریزا صورتی تاکی قهوه ای مارتین زرد و نارنجی دیانا زرد و سبز
اینجارو واو
ریزا:به نظرتون عالی نیستم؟
لینا:بهتره بگی افسانه ای
تاکی:نمی خواید جاوه رو تغیر بدید؟
جاوه:جاوه تکنولوژی دوست نداره
کلاور:صبر کنید ببینم!کی قراره لیدر بشه؟کی قراره گزارشگر بشه؟
سم در حالی که 5 تا برگه رو تو دستش پنهان میکرد گفت:من یه نظر خوب دارم
چون میدونیم پسرا باید بازیکن باشن شغل سایرین رو تعیین میکنیم!حق شکایتم ندارید
خیلی سریع تکلیف شغل همه روشن شد
مارتین:بازیکن
کریز:لیدر
دیانا:گزارشگر
سوکو:گزارشگر
جاوه:بازیکن
ریزا:لیدر
الکس:لیدر
لینا:لیدر
سم:مربی
ایزاوا:بازیکن
کلاور:لیدر
تاکی:بازیکن
یوکی:مربی
کی زوگی:بازیکن
جری:خب گروه تاتا

اینو گفت و یه دکمه رو فشار داد
و یه پرتال دیگه باز شد و همگی قرار بود توسط جت مستقیما به ژاپن بروند
یوکی:صبر کن ببینم یعنی میخوای بگی ما تو ژاپن نیستیم؟
کلاور:من فکر میکنم جری نمیتونست راه ازار دهنده تر از این برای ما انتخاب کنه اون همیشه به ازار
دهنده ترین راه ممکن فکر میکنه
اونا همشون به خاطر فضای کم جت در حال له شدن بودند
بالاخره فرود اومدند
ریزا:اخی بالاخره رسیدیم......وای کمرم داره کم کم درد میگیره.....اخخخخخخخ
مارتین:ما نمی تونیم اینجوری بریم بیرون!وگرنه مردم از هویت ما مطلع میشن
دیانا:و علت اینکه ما تکنولوژیِ داریم همینه
وبعدش یه دکمه رو فشار داد و با این حرکت عین یه گزارشکر لباس پوشونده شد
یوکی پیشنهاد کرد که بهتره لیدر ها مثل دانش اموزای دبیرستان نانکاتسو لباس بپوشن و توی
دانشگاه ثبت نام کنید
کریزی:بسیار خب من قبلا لباساشونو دیدم وباید اعتراف کنم یکم از مد افتاده
و بعد یه دکمه رو فشار داد
خیلی سریع لباسش به یه لباس با استین قرمز بلند و دامن بلند
کلاور:واو این لباسا واقعا از مد افتادن من لباس میکان های رو بیشتر می پسندم ایا شما بچه ها
لباسای زمستونو پوشیدید؟
سوکودر حالی که لباسشو تغییر میداد گفت:اره لباسای تابستون مال فصل بعدند
حالا نوبت پسرا بود تا خودشونو تغییر بدهند
ایزاوا،تاکی و کی زوگی همون لباس تیم نانکاتسو رو پوشند که کاملا سفید بود
اما لباس مارتین یه لباس قرمز و نارنجی بود

کی زوگی:تو باید توی یه تیم قرار بگیری بهتره این لباسو تنت کنی
مارتین:ولی این همین مدلیه که ما توی تورینگتون لباس می پوشیدیم
دیانا:فقط به هدفی که داریم فکرکن و مث یه بازیکن لباس بپوش
و گوش مارتینو پیچوند
مارتین:اوی گوشمو ول کن
یوکو:ما تازه ماموریتمونو شروع کردیم و 3ساعت طول میکشه تا وسایلمونو تصحیح کنیم
لینا:من مجبورم اینارو قبول کنم!!



RE: داستان ماموریت ناممکن - rengo1374 - 2014/04/04 02:06 PM

عالی نوشتی ممنون


RE: داستان ماموریت ناممکن - amirmohammad - 2014/04/04 02:16 PM

عالیه عالیتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/21.gif


RE: داستان ماموریت ناممکن - Yuri - 2014/04/04 02:37 PM

افرییننننننننننننننننننننننننن خیلی خوشم اومد موفق باشی


RE: داستان ماموریت ناممکن - luna - 2014/04/04 03:12 PM

عالییی بود ممنونتصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif